خسته

گارگین فتائی

 

خسته ام من خسته ام من خسته ام

از دورویی و دو رنگی خسته ام

خسته ام از یک نوایی زمان

از زمین و اختر و از آسمان

خسته ام از دوست ،  از دشمن بسی

یار و دلداری ندارم من کسی

خسته ام از دلهره و از اضطراب

بهر فرداهای این عمر خراب

خسته ام من از وجود و از عدم

زانکه جای خنده ها قهر است و غم

خسته ام من از خود و از دیگران

خوش به جایی که نباشد کس در آن

خسته ام از جنبش و از تار و پود

هر چه هست ونیست ،  از بود و نبود

خسته ام از طول و عرض و ارتفاع

از محیط و قطر و از حجم و شعاع

خسته ام از شرق و غرب و از شمال

خسته ام از عجز در وصل کمال

خسته از اجبار و حد و اختیار

الفرار و الفرار و الفرار

خسته ام از اینکه هستم بی قرار

بهر شوق دیدن روی نگار

تا چه حد گویم در این مطلب کلام

خسته ام من از نوشتن والسلام