شعر گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که‌ نمیشود از بر خلاف تصور عامه از قیصر امین پور نیست

جمع آوری از گارگبن فتائی

صاحب شعر منسوب به قیصر امین‌پور پیدا شد

شعر جعلی «گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود» که در سال‌های اخیر منسوب به قیصر امین‌پور دست‌به‌دست شده است، صورتی دیگر دارد که متعلق به اسماعیل فردوسی/ فردوس است.

به گزارش ایسنا، صفحه قیصر امین‌پور که با نظارت خانواده این شاعر اداره می‌شود، پیش‌تر در بخشی که با عنوان «جعلیات» ایجاد کرده، این شعر را که به امین‌پور منسوب شده، «جعلی» خوانده و نوشته بود: «این شعر پرغلط از قیصر امین‌پور نیست!».

متن شعر جعلی

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود...

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه به دستور میشود...

گه جور میشود خود ان بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود...

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود...

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود...

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود...

گاهی تمام این آبی آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود...

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود...

گویی به خواب بود،جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود...

کاری ندارم کجایی، چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت

پیر میشود...

چون معنی شعر فشنگ بود ما خیلی خوشحال می‌شدیم و از خوندن اون لذت می بردیم و از اینکه می دیدیم همه جا نوشته این شهر از قیصر امین پور هست خوشحال تر هم می‌شدیم چون این امر به اون شعر اعتبار بیشتری میداد. هر کسی این اشتباه فاحش رو مرتکب شده و اونو از قیصر دونسته باعث شده بفبه ایرانی ها بدون اینکه عمیق به موضوع فکر کنند طوطی وار از روش کپی و پیست کتتد و با اومدن شبکه های مجازی هم این اشتراک گذاری های اشتباه و بدون فکر به اوج خودش رسیده. شاید علت اینکه طرف این شهر رو به قیصر نسبت داده یکی از مصرع های اون باشد که می‌گوید

گاهی چقدر زود دیر می‌شود

اما با یک نگاه سطحی به شعر میشه فهمید که دارای قافیه ها و اوزان سست و تعدادی از ابیات آن هم قافیه نیستند. انگار شاعر چند بیت را از چند شاعر گرفته و اونها رو به هم چسبونده.

حالا این صفحه از پیدا شدن شاعر این شعر خبر و توضیح این ماجرا را به نوشتاری در صفحه علیرضا امامی، استادیار دانشگاه تهران ارجاع داده، که چنین نوشته است: «گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود،

گاهی دگر تهیه به دستور می‌شود...

. حالا این صفحه از پیدا شدن شاعر این شعر خبر و توضیح این ماجرا را به نوشتاری در صفحه علیرضا امامی، استادیار دانشگاه تهران ارجاع داده، که چنین نوشته است: «گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود،

. اصل این شعر در دیوان اسماعیل فردوسی/فردوس فراهانی آمده است و سروده سال ۱۳۲۱ شمسی است اما متاسفانه به صورتی مغلوط و پر از اشکال به قیصر امین‌پور منتسب شده است. ظاهراً به دلیل شباهت و اشتراک برخی الفاظ بیت اول آن با این عبارت از قیصر که «ناگهان چقدر زود دیر می‌شود»... این انتساب غلط رخ داده و به مرور غلط‌ها بیشتر شده است

محمد اسماعیل فردوس فراهانی فرزند محمد جواد مشک آبادی متولد ابراهیم آباد به سال ۱۲۸۲ شمسی فوت شده ۱۳۴۲ خورشیدی در تهران, مدفون در ابن بابویه. وی از شعرای بنام و نویسندگان زبردست و در منطق و فلسفه و همچنین دیگر علوم متداول عصر خویش استاد زمان بود. فراهانی به زبان عربی تسلطی بسیار کامل و جامع داشته اند.

آثاری که از وی به عصر ما به یادگار مانده شامل: ۱٫ دیوان اشعار ۲٫ ترجمه کتاب کمال آتاتورک ۳٫ لغات فارسی سره بشکل کتاب نصاب عربی با ترجمه فارسی متداول ۴٫ ترجمه صلوات جمعه شهرستانی ۵٫ ترجمه هیات و اسلام آیت الله شهرستانی ۶٫ گفتار پــریشان می باشند.

«شیخ اسماعیل فردوس (بدون یاء) فراهانی پسر محمد جواد پسر محمد اسماعیل پسـر زین العابدین شاعر عصر ماست. در محل ابراهیم آباد متولد و مقدمات تحصیلات خود را در همانجا انجام داده, پس به اراک و قم رحل اقامت افکند. در سال ۱۳۱۰ خورشیدی وارد اداره ثبت و اسناد گردید و مراتب مختلف آن اداره را عملا سیر نمودند. دیوان وی حدود ۱۰۰۰۰ بیت است. وی سال ۱۳۲۸ خورشیدی به تهران منتقل و به سمت معاونت دادستانی ثبت کل مشغول می گردند. در قم در محضر فقیه بزرگ عالم تشیع آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی کسب فیض کرد و یکی از شاگردان ممتاز ایشان گردید و تا سن ۲۶ سالگی در قم ماند و به کسب دانش فقه, اصول, علوم عقلی و نقلی پرداخت»

نکته ای که در تمام این نوشته ها با آن برخوردم؛ روحیه لطیف, پاک باز و اهل طبع و مهرورزی و با حس بسیار قوی ایران دوستی و میهن پرستی و عشق وافر به زبان پارسی بود. عالمی که بجز شعر و شاعری دستی باز در نجوم, فلسفه, منطق نیز داشته است که از این مواهب در اشعار خود نیز بهره برده اند.

این مرد پرافتخار استان مرکزی, اغلب اتفاقات زندگی خود و مسائل و رویدادهای زمان خود را به رشته نظم در می آورده اند, هنگامی که در اداره ثبت اراک مشغول می گردد و حسب وظیفه ذاتی آن زمان که قبول ثبت املاک روستایی و انجام تحدید حدود هر قریه با کیفیات گوناگون طبیعی و شیب و فراز و مجاورت با کوه و رود و تپه ماهور می بوده و این مسئولیت دشوار و ظریف را که نیاز به میله گذاری و نصب علائم با اصطلاحات خاص ثبتی و حقـوقی را می طلبیده؛ آن جناب با ذات و استعداد شگرف خود و گنجینه عظیم لغوی تماما را به نظم درآورده و در آن ابیات اصطلاحات مرسوم شغل خود را نیز به کار برده و همگان را از این کلام رسا و دلنشین متحیر نموده است.

در سال ۱۳۷۴ خورشیدی به همت فرزندان برومند او بخصوص رضا فردوسی که اکنون در آمریکا ساکن هستند و با یاری و کوشش گروهی چون خانم دولت آبادی, آقایان حقیقت, شهسوارانی, صدرا, کنی پور, فردوسی و کرمی بخش ها گزیده هایی از دیوان فردوس فراهانی که به دست خط خود ایشان نوشته شده بود, انتخاب و منتشر گردید.

ابیـــاتی از ایشان موجود است که به دل خواننده می نشسته بطوری که برخی نقل محافل گردیده مثل:

گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی به صد مقدمه ناجور می شود

که البته مردم خوش ذوق ایران مصراع اول بیت اول یک شعر را با مصراع دوم بیتی دیگر از همان شعر را به هم وصل کرده و نقل می کنند.

تفریح بی تکلف

در وصف گردش عصرانه و مدح کشاورز شرح دادستان دانشمند اراک

گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود

گاهی دگر تهیه به دستور می‌شود

گه جور می‌شود خودِ آن بی مقدمات

گه با دو صد مقدمه ناجور می‌شود

تفریح بی تکلف و میسور در اراک

مزدی بُوَد که عاید مزدور می‌شود

یا گردشی به طرف خیابان نه بهترین

تفریح بی غشی است که میسور می‌شود

هنگام عصر و گردش میدان خسروی

خوش باش اگر برای تو مقدور می‌شود

آنگاه قسمتی ز خیابان کجا بدان

میدان شاه وصل به شاپور می‌شود.

محظوظ می‌شود نظر به حظ معنوی

خاطر ز حُسن منظره مسحور می‌شود.

هر طالبی تفحس مطلوب می‌کند

هر ناظری مواجه منظور می‌شود

آنجا برای اصل نظر بازی از قضا

جولانگهی مناسب و در خور می‌شود

آنجا بُوَد که عقده ز دل باز می‌کند

آنجا بُوَد که دیده پر از نور می‌شود

روزی چهار مرتبه در صبح و ظهر و عصر

آغاز كوى قبله براز حور مى شود

پریان براه مدرسه دوشيز گان به صف

چون لشكرى كه در صف مانور مى شود

كوى از فروغ طلعت آن ماء طلعتان

گوئی پر از لئالی منثور مى شود

اين از نگاه عاشق خود سرخ مى شود

ان مى رسد به مادر خود بور مى شود

اين باز مانده از رفقا مى رسد ز پی

آن يك به سرعت از رفقا دور مى شود

آن گیره ها به طرّه و آن شانه ها به زلف

مانند جار بر سر مجرور مى شود

فلبم جنان زديدنشان مى طپد که از

ديدار باز، پیکر عصفور مى شود

زخمى كه بر دلم زده مژگانس هر كدام

روزى هزار مرتبه ناسور مى شود

بعد از قصاص قاتل خود همجو زردهشت

مقتول تيغ تور براتور مى شود

ناچار ديده بندم ازين كوى و بگذرم

چون گر زياد خيره كنم كور مى شود

زانجا به سمت مغرب ميدان پهلوی

سوئى نگه كنم كه نهان هور مى شود

اين كوى با شكوه ادارات دولتی است

اين جا سخن ز آمر و مأمور مى شود

بيدا در آن پس از تلفن پست تلگراف

بس كاخ ثبت و عدليه از دور مى شود

اندر شمال غربى عدلَيه، غرفه اى

بينى كه ساطع از سرآن نور مى شود

اينجا به نام داد سرا، ور صريح تر

خواهى، بنام ياركه مذكور ميشود

اينجا محلّ دادستان است، كاندر آن

تخدير ظلم وجور شر و شور مى شود

اين جا به عرض عارض ومعروض مى رسند

اين جا حساب جابر و مجبور مى شود

بر ضدّ ظلم، گوش به مظلوم مى دهند

بر رغم زور، يارى بى زور مى شود

ابطال، طيش ظالم قهَار ميكنند

احقاق حق عاجز مقهور مى شود

منابع

https://www.isna.ir/amp/1401020401957/

http://vaghayeostan.ir/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7/