هفت ضربه روحی به آلبینوها ( زال ها ) در طول زندگی خودشون

گارگین فتائی

.

خیلی دردناکه با یک ظاهری متفاوت به دنیا بیای بدون اینکه اراده وخواست خودت نقشی تو این مساله داشته باشه و در دنیایی ‌ که تفاوت ظاهری برای خیلی ها مهم باشه زندگی کنی.

اما نکنه دردناک ترش اینه که چون ظاهرت متفاوته دیدگاه عرف جامعه تو رو برابر با خودش نمی دونه در حالی که عیناً تمام امیال و خواسته ها و هوس های انسان های دیگر رو هم داری .

نمونه بارز این وضع ما آلبینو ها یا زال ها هستیم. ما با ظاهری متفاوت به دنیا می آییم اما از همون زمان تولد با انواع تبعیض ها رو به رو میشیم و این ضربه های روحی در دوران مختلف زندگی به ما وارد می کنه که تا آخر عمرمون مجبوریم اونها رو تحمل کنیم .

ضربه اول

از بدو تولد همه ناراحت هسنتد که چرا بچشون یا فامیلشون این طوری متولد شده و مادرها و پدرها و اقوام هر روز مانم و عزا می‌گبرند. فراموش نکنیم که ما افتخار می‌کنیم که از نسل زال که جد رستم بوده هستیم اما خود زال رو وقتی متولد شد جدش سام نریمان چون مانند کودکان دیگر نبود اونو توی کوه و بیابون رها کرد تا طعمه جانوران درنده بشه و این خود حیوانات بودند که ازش مراقبت کردند. یعنی اینکه از به دنیا اومدن خودت پشیمون میشی

ضربه دوم

بعد توبت بچگی کردنمون میرسه که به علت کم بینایی مادرزادی و حساسیت در برابر نور شدید آفتاب نمیتونیم از پس هر بازی ای بر بیایم در نتیجه هم بازی های دوران کودکی مان ما رو بازی نمیدن و این دومین انزوا و سرخوردگی هست .

ضربه سوم

بعد میرسه به زمان مدرسه رفتن ما که به خاطر مشکل کم بینایی مدام سر دیدن تخته و ورقه های امتحانی و کتاب های درسی که با حروف ریز چاپ شدند و دستخط بدی که ناشی از کم بینایی هست مشکل داریم.. این خودش باعث تحقیر و تمسخر مداوم تو مدرسه میشه و حتی به طور علنی بهت میگن بهتره تو نیای مدرسه عادی چون برات فایده نداره و یا بهتره بری مدارس استثنایی یعنی همون مدارسی‌ که بازدهی بسیار کمی دارند و مدرک اونها هیچ ارزشی نداره توی کنکور هم پذیرفته نمیشه. اگه بری تو مدارس استثنایی تو رو همراه با توان خواهان ذهنی توی یک کلاس می نشونن و ابن ضربه سوم بود .

ضربه چهارم

ضربه چهارم زمانی هست که میخوای دانشگاه بری با اون سوالات سنگین کنکور و سوالات امتحانی بسیار ریزی که به زحمت می تونی ببینی. وقتی قبول میشی اونجا دیگه هم محلی و دوست و رقیقی نیست بهت کمک کنه و استادان هم مثل معلم ها دلسوز نیستند . همه از نقاط گوناگون با طرز تفکرها و فرهنگ های گوناگون اومدن و دیگه بچه محل نیستن که خوب تو رو بشناسن و این مقدمه برخوردهای تحقیر آمیز دیگه هست . نتیجه اینکه همیشه نمره کم میاری در حالی که چند برابر بقیه درس خوندی و تنها علت اون بد خطی خودت بوده که اون هم به خاطر کم بینایی هست .

ضربه پنجم

بعد از هزار مکافات مدرک دانشگاهی میگیری حالا نویت کار پیدا کردنت میرسه. هر جا میری برای آزمون استخدامی مشکل بینایی داری. از بهزیستی نامه میبری تا از سهمیه سه درصدی استفده کنی اما همین که نامه بهزیستی رو می بینند راحت تر تو رو پس می‌زنند چون در اصل کم بینایی خودت رو براشون اثبات کردی. جاهای خصوصی هم وضع همینه. میگن افرادی با چشمان تیز الان کاری گیرشون نمیاد ما روزی صد تا متقاضی کار رو دکشون میکنیم حالا بیاییم به تو کم بینا کار بدیم؟ و این ضربه پنجم بود.

ضربه ششم

بعد از اینکه به هزار زحمت تونستی کار پیدا میکنی موقع رفتن به سر کار تو خود محل کار تا برگشتن مدام از طرف مردم و همکاران تحقیر و تمسخر میشی فقط به خاطر ظاهر سفید و کم بینایی ات . همکاران که ممکنه به خاطر رقابت با تو بیشتر ازت کینه داشته باشند و مردم هم که دلشون از یک جای دیگه پره عقده هاشون رو سر نو خالی می کنند .

ضربه هفتم

اما ضربه کاری و نهایی ضربه هفتم هست و اون زمانیه که تو عاشق میشی. عاشق یکی که مثل تو آلبینو با زال نیست اما اون این کار رو توهین به خودش میدونه که چرا یکی مثل من زال به خودش جرات داده و بهش ابراز عشق و علاقه کرده میگه من چقدر بدبختم که این اومده عاشق من شده.. این بدترین حقارت در طول زندگی ماست چدن مثل بقیه عاشق میشیم و مثل بقیه دل و هوس داریم اما مثل بقیه حق نداریم ابرلز عشق کنیم چون با بقیه برابر نیستیم. همش هم به خاطر طرز دیدگاه نادرست مردمه.

شما دوستان مجازی جندین ساله که با من دوست هستید و منو می شناسید. آیا من مونگول و عقب مونده هستم؟ آیا من بی سواد و کند ذهن هستم؟ آیا من عجیب و غریب هستم؟ آیا من مثل افراد دیگه نیستم؟ . ما فقط کم بینا هستیم که اون هم طوری نیست که چیزی نبینیم . ما خیلی چیزها رو میبینیم مثل بقیه افراد فقط چیزهای ریز رو از دور نمیتونیم ببینیم . کل اونو می بینیم اما جزئیاتش رو نمی بینیم . مثلاً سوار تاکسی یا ماشین میشیم همه چیر رو می بینیم اگر ماشینی از رو به رو بیاد هم می بینیم اما اگر روی اون ماشین چیزی نوشته شده باشه که با حروف بزرگ نباشه میتونیم ببینیم که چیزی نوشته شده اما نمیتونیم تشخیص بدیم چی نوشته . کم بینایی ما این طوریه . وضع پوستی هم ما هر روز میریم از خونه بیرون تنها مدت زیادی زیر نور شدید خورشید مثل جنوب ایران نمیتئونیم باشیم نه هر نوری و در هر مکانی .

این همه زیباترین دختران دنبا بودند که با یک مرد سیاه پوست که شبها دیده نمیشه ازدواج کردند آیا اونا باید می گفتند من چقدر بدبختم که این بهم ابراز علاقه کرده؟ . آیا من که این طوری متولد شدم پیرمرد نود ساله ام؟

هر چقدر هم ناراحت بشیم و بخواهیم با یکی درد دل کنیم با مشکل مواجهیم . مدام بهمون میگن بهشون حق بده این برخوردها رو داشته باشند تا حالا کسی مثل تو رو ندیدن . تا حالا کسی مثل منو ندیدن باید چکار کنن؟ برینن رو سرمون ؟ کسی مثل منو ندیدن این رفتارهای حارج از شعور و نزاکت اونها رو توجیه می کنه؟

بین خود جامعه آلبینوها هم نمیشه اینها رو مطرح کرد چون اونها برای اینکه به خودشون روحیه بدند گرفتار تفکرات قانون چذب و مثبت اندیشی شدند و کوچکترین حرفی در مورد واقعیت هایی که خودشون هم باهاشون رو به هستند بگی متهم به بدبینی وایجاد حس ناامیدی در بین بقیه میشی . خودشون با همه اینها مواجه شدند اما اصرار عجیبی دارند که همه این برخورد ها رو انکار کنند بویژه بین ایرانی ها که رک گویی بینشون یک پدیده بسیار نادر هست و فکر می کنند با رک گفتن و ابراز حقیقت به ضرر خودشون دارند اقدام می کنند . شاید هم حق داشته باشند .

نتیجه این برخورد اینه که که ما آخرش باید با یکی مثل خودمون وصلت و ابراز عشق کنیم چون جامعه ما رو به این سمت هل میده اون هم اگه طرف ما رو قبول کنه و اون هم اگه ما بهش حس داشته باشیم. اما جامعه بی رحم به این چیزها توجه نمیکنه براش مهم نیست تو به یک فرد عادی علاقه داری تو منطق جامعه این طوریه که تو چون مثل اونها نیستی حق نداری باهاشون دوست بشی.

به قول خودشون کبوتر به کبوتر باز با باز اما معنی رک و روراستترش اینه که تو برو یا مثل خودت دوست شو و بی خیال ما شو.