هزار توی عشق
هزارتوی عشق
گارگین فتائی
(1)
عشق بود سر شدن ، از همه برتر شدن
خاک شدن بهر یار، لحظهء آخر شدن
عشق بود ما شدن ، با هم و دوتا شدن
رستن از بند خود ، در عدم ولا شدن
عشق بود نور نور، لحظهء شیرین و شور
شعلهء خورشید و هور، چشم کند کور کور
عشق بود یار یار ، روز وشبت زار زار
گه بدهد ننگ و عار ، گاه دهد افتخار
عشق بود گیر و دار، می تَنَدَت همچو مار
چشم تور را کرد تار، گاه که دید جز نگار
عشق بود نیست نیست ، همدم من کیست کیست ؟
گاه که یاری نشد ، بهر چه باید بزیست!؟
عشق بود خستگی ، رستن و وارستگی
گاه رهیدن ز کس ، گاه بدان بستگی
عشق بود خاک و خون ، بهر نگاری جنون
دل بکَنَد از درون، جان بکُند سرنگون
عشق بود برترین ، موهبتی گوهرین
بر دل هر کس نشست ، بر رخِ او آفرین
عشق بود کم شدن، خسته و در هم شدن
بهر دلِ کسی ، یاور و مرهم شدن
(2)
عشق یعنی انزجار ، بر مرامش افتخار
قلب را در انحصار ، زندگی را انتظار
عشق یعنی لا شدن، در رُهِ اعلا شدن
شور در دل پا شدن ، روح را والا شدن
عشق یعنی در عدم ، لا وجود از هر رقم
وا شدن از پیچ و خم ، وارهی از زیر و بم
عشق یعنی یک نهال ، یک جواب بی سوال
زندگی بی زوال ، با خصومت ها جدال
عشق یعنی دیر و دور ، گه غیاب و گه حضور
روح گردد در سرور ، جسم را باشد غرور
عشق باشد مختلف ، گاه یا و گه الف
هر کسی را معترف، کی بشد زان منصرف؟
عشق یعنی احتمال ، مار بس خوش خط و خال
گرو دار بی مثال ، گه حلاوت گه ملال
من گارگین فتائی از ارامنهء ایران هستم .