قلب سوخته

گارگین فتائی

 

چشمهای پر عشق

صورتش بس خندان

ظاهری زیبا روی

پیکرش عطر افشان

 

مهربانی در چشم

شوق بر پیشانی

روی عاشق پیشه

هدیه ای ربانی

 

روی او چون بینم

روز گردد زیبا

لحظه ای شیرین است

چون که خواب و رویا

 

آرزویم این بود

تا کشم دل بر دوش

عشق ، صحبت باشد

من بگردم خاموش

 

چون که دو دلداده

مهر دل بنشانیم

آسمان وار از نو

رنگها افشانیم

 

در تب تنهایی

بود بهر مرحم

یک پناه قلبی

چون که بودیم با هم

 

لیک این افسانه

لحظه ای بود و رفع

آتشش سوزانید

قلب گردانید تفت !