عشق فراوان

گارگین فتائی

 

در گلستان آمدم ، یاد تو در جان آمدم

جای گل برچیدنم ، عشقت به دامان آمدم

بارها شد زیر و رو ، این دل به دوریَت عجب!

چون که دل بیند تو را ، نیکو به سامان آمدم

می شوم بی حوصله ، گر تو نباشی پیش من

با نگاهت ، باز چون کبک خرامان آمدم

هر کجا صوتی ز تو بشنیده ام ، پس بی درنگ

کارها بگذاشته ، سویت شتابان آمدم

بی تو هر وقتم بود ، عاری ز شوق و رغبتی

با تو پس بر مسندِ عشق فراوان آمدم