عروسک

( شعری در نکوهش ظاهربینی)

گارگین فتائی

 

عروسک زشت من

چهره ای زشت دارد

درون او چو بینی

روح بهشت دارد

 

عروسک زشت من

روی کثیفی دارد

دل به دل او بده

خوی لطیفی دارد

 

عروسک زشت من

کور و کر و چلاق است

روح هوائیش بین

مافوق هر مذاق است

 

عروسکم خمیر است

بی ثمر و حقیر است

با فکر باز ببینی

محشر و بی نظیراست

 

لباس کهنه  دارد

پای برهنه دارد

تفکراتی برتر

از این زمانه دارد

 

عروسکم بی ریاست

صمیمی و باوفاست

هر طرفش می روی

عمیق و بی انتهاست

 

عروسک زشت من

عاجز و نالایق است

از همه عشاق دهر

عاشق تر از عاشق است

 

عروسکم بی ثمر

بیکار و بس در به در

خبر نداری ز او

در ادب و در هنر!

 

عروسکم چه رام است

دیوانه ای آرام است

وصف حقیقی او

کس نداند کدام است

 

عروسکم را نگر

افسرده و نژند است

فکر ظریفش ببین

مرتفع و بلند است