حوصله

گارگین فتائی

.

در فراغت نیست حال هیچ کاری در تنم

صبح ها تا شب رسد ساز شکایت   می  زنم

نیست نای و حوصله  شوق و ذوق و اتگیزه ای

میل و عشق هیچ کاری نیست  در جان و تنم

می فشارم فک و دندان راکه جایت پر شود

باغ من بی میوه است هر چه در آن  جان می کنم

روزها دلسردم و  نایی ندارم بهر کار

شاید هم درمان من این است  با تو بودنم

چون  که  پیدایم نشد ان نیمه گمگشته ام

جای شادی کار هر روز است غصه خوردنم