مادر سرایش پارسی
مادر سرایش پارسی
هفت شهریور ۳۲۲ یعنی 1077 سال پیش رابعه بلخی در بلخ (مزار شریف افغانستان کنونی) کشته شد:
خوردیم ز تو خون و نخوردی غم ما
در پای تو مُردیم و سر مات نبود".
رابعه بنت کعب قزداری در سال ۲۹۳ در بلخ زاده شد.
پدرش فرمانروای بخشی از خراسان بزرگ بود.
آنچه از زندگی او میدانیم، داستانسراییهایی است که سرایندگان و تذکرهنویسان روایت کردهاند و شناختهترین آنها در حکایت ۲۱ الهینامه عطار آمده است:
امیری سخت عالیرای بودی
که اندر حد بلخش جای بودی
یکی دختر در ایوان بود نیزش
که چون جان بود شیرین و عزیزش.
او همان اندازه که از زیبایی و بیباکی در سوارکاری و شمشیرزنی بهرهمند بود، ذوق و هوش بسیاری در نگارگری و سرایش داشت:
چنان در شعر گفتن خوشزبان بود
که گویی از لبش طعمی در آن بود
پدرش هنگام مرگ به برادر او سفارش کرد که به عنوان فرمانروای بعدی، او را به همسری یکی از شاهزادگان درآورد، اما او دل به کلیددار خزانه برادرش داد:
به نام آن ماهوش بکتاش بودی
ندانم تا کسی همتاش بودی
او پنهانی چهرهاش را کشید و با غزلی برای دلدارش فرستاد، اما به او گفت که عشقش آسمانی است نه یک هوس زمینی.
سراینده بنام، رودکی روزی با رابعه دیدار میکند و داستان و سرودههای پنهانی او را در حضور برادرش امیر حارث آشکار میسازد:
به صد دل عاشق است او بر غلامی
در افتادست چون مرغی به دامی
زمانی خوردن و خفتن ندارد
به جز بیت و غزل گفتن ندارد
برادر با آشکار شدن راز، خشم میگیرد:
دل حارث پرآتش گشت از آن راز
هلاک خواهر خود کرد آغاز
روشن نیست که این روایت تا چه اندازه درست و دقیق باشد. هرچه هست سرودههای صمیمانه و روایتها همه، زنی را میشناسانند که سرودههایش با زندگی کوتاه و پردردش سازگار بودند.
او نخستین زن پارسیگوی تاریخ است و بیپرواییاش در عشق و سرایش او را از پیشینیان راستین فروغ فرخزاد محسوب میکند، گو اینکه نوشتهاند برادرش سرودههای او را از میان برده و چند شعری بیشتر از او به جا نمانده است:
باز عشقت اندر آوردم ببند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بسکه بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند.
رابعه بلخی در ۲۹ سالگی در زادگاهش درگذشت.
من گارگین فتائی از ارامنهء ایران هستم .