نوکر و ارباب

داستان های فولکلوریک ارمنی

ՏԵՐՆ ՈՒ ԾԱՌԱ

Tern u tsaran

The Master and the Laborer

نوشته نویسنده توانا و معروف ارمنی

 هوهانس تومانیان

Հովհաննես Թումանյան

Hovhannes Tumanyan

 ( 1869 – 1923 )

حکایت « هرچه کنی به خود کنی »

ترجمه گارگین فتائی

.

.

دو برادر فقیر بودند .  روزی به این فکر افتادند که چکار کنند تا خانه و کاشانه خودشان را بتوانند نگه دارند . سرانجام به این نتیجه میرسند که برادر کوچک در خانه بماند و برادر بزرگ برود  پیش یک فرد ثروتمند خدمت و نوکری کند و دستمزد و اجرش را به خانه بفرستد .

به این ترتیب برادر  بزرگ تر به خدمت یک فرد ثروتمند در می آید .

آنها زمان  خدمت را تا آواز کوکو (  فاخته )  تعیین می کنند . آن فرد پولدار برای آن خدمتکار شرطی نامعقول و ناشنیده می گزارد و به او می گوید  « اگر در طی خدمتت عصبانی شوی باید هزار منات ( واحد پول قدیم ) به من بدهی و اگر من عصبانی شوم من به تو هزار منات خواهم داد »

خدکمتکار می گوید – من که هزار منات ندارم ، از کجا بدهم ؟

ثروتمند می گوید - مساله ای نیست در عوضش برای من ده سال مجانی کار خواهی کرد.

خدمتکار ابتدا  از این شرط عجیب می تر اما با خود فکر می کند که مگر چه می خواهد بشود ؟ هر چه می خواهد بگزار بکند من عصبانی نخواهم شد تمام شد رفت .اما اگه خودش عصبانی شود بگزار خودش از شرطی که گذاشته رنج بکشد 

 آن خدمتکار میگوید باشد موافقم

قرارداد را بسته  و شروع به نوکری می کند .  

روز  بعد صبح زود آن فرد پولدار  بیدار شده و خدمتکار را برای برداشت محصول می فرستد .

به خدمتکار می گوید – للان هوا روشن روشن است  برو محصول را برداشت کن به محض اینکه هوا تاریک شود برگرد

خدمتکار تمام روز را کار کرده و عصر  خسته به خانه بر می گردد .

پولدار از او می پرسد

برای چه برگشتی ؟

  • آفتاب رفت من هم برگشتم
  • این گونه نیست . من به تو گفتم تا زمانی که هوا روشن است  باید محصول برداشت کنی . آفتاب رفته اما ببین برادرش ماه بیرون آمده مگر ماه چه کم از آفتاب دارد  ؟

خدمتکار  با تعجب می پرسد – این چگونه می شود؟

پولدار می پرسد – چه شده ؟ تو داری عصبانی می شوی ؟

خدمتکار گفت – عصبانی نمی شوم فقط می گویم خسته ام کمی استراحت کنم . او هراسان و با ناراحتی  دوباره برای  برداشت محصول می رود .

کار می کند و کار می کند تا اینکه ماه هم می رود اما به محض رفتن  ماه ، خورشید بیرون می آید  . خدمتکار بی رمق روی محصول میافتد .

خدمتکار با یاس و ناامیدی لب به گله و نفرین می گشاید –  ای حرام شود هم محصولت هم نانت و هم دستمزدی که داده ای  .

پولدار که بالای سرش ایستاده بود گفت – چه شده ؟ تو عصبانی می شوی ؟ وقتی عصبانی میشوی شرط ما شرط است پس نگو که با تو با بی عدالتی رفتار کردم .

و بر طبق شرطی که گذلشته بودند قرار شد یا آن خدمتکار هزار منات به پولدار بدهد و یا ده سال برای او مجانی کار کند .

خدمتکار در مانده میشود هزار منات نداشت که بدهد و روح و تنش را آزاد کند .  ده سال خدمت مجانی کردن برای  این چنین مردی هم غیر ممکن بود . فکر می کند و فکر می کند و سرانجام به اندازه هزار  مناب کاغذ  به او می دهد و با تلخکامی و جیب خالی به خانه بر ممیگردد .

 

 

 

 

 

برادر کوچک می پرسد  – خوب بگو بنم چکار کردی؟

برادر بزرگ تر هم نشسته و هر چه بر سرش آمد و رخ داده بود تعریف کرد .

برادر کوچک می گوید – چیزی نیست . ناراحت نباش تو در خانه  بمان حالا من به سراغش می روم .

برادر کوچک تر برخواسته و این دفعه خودش نزد همان خدمتکار به خدمت میپردازد .

ارباب  مثل دفعه قبل  زمان تمام شدن قراداد را تا زمانی که کوکو یا فاخته در بهار به صدا در بیاید گذشته و شرط می گزارد که اگر برادر کوچک تر در طی این مدت عصبانی شود باید هزار منات به او بدهد و اگر او عصبانی شود هزارمنات به برادر کوچک تر خواهد داد

برادر کوچک تر  مخالفت کنان می گوید – نه این کم است . اگر توعصبانی شوی باید دو هزار منات به من بدهی و اگر من عصبانی شوم دو هزارمانت به  تو داده و یا بیست سال مجانی برایت کار خواهم کرد .

پولدار با خوش حالی می گوید  – خوب است .

قرارداد را می بندند و سپس برادر کوچک تر به خدمت فرد پولدار در می اید .

صبح میشود اما برادر کوچک تر ازجایش بلند نمیشود  . فرد پولدار از خانه بیرون می رود و باز می گردد می بینند که برادر کوچک تر  همچنان خوابیده است

  • ای پسر بیدار شو ظهر   شد
  • نوکر   سرش را زیرلعاف کرده  می گوید  – چه شد ؟ تو عصبانی می شوی؟

ارباب هراسناک به او پاسخ می دهد – نه عصبانی نمی شوم . فقط می گویم که باید برویم محصول را برداشت کنیم

  • آهان اگر این را می گویی خوب می رویم چرا عجله می کنی؟

 

 

 

سرانجام خدمتکار بلند شده و  شروع به پوشیدن چاروق های خود می کند ( چاروق کفش قدیمی روستایی ) . ارباب بیرون میرود و به خانه داخل میشود اما همچنان نوکر در حال پوشیدن چاروق هایش  بود .

  • ای مرد زود پاشو  بپوش  دیگر
  • هان ! عصبانی که نمی شوی؟
  • نه چه کسی عصابنی شده من فقط می خواستم بگوئیم که دیرمان شده است
  • - خوب این چیز دیگری است وگر نه شرطمان شرط است .
  • تا نوکر چاروق های خودرا پوشیده وسر زمین می روند ظهر میشود .

نوکر می گوید – دیگر چه وقت برداشت محصول است ؟ می بینی که همه دارند نهار می خورند ما هم نهار خود را بخوریم بعد کار کنیم

آنها نشسته و نهار  خود را می خورند .

بعد از نهار ، خدمتکار می گوید – ما کشاورز هستیم باید کمی بخوابیم و استراحت کنیم یا نه ؟

سرش را داخل علف ها کرده و  تا عصر می خوابد  .

ارباب با ناراحتی فریاد می کشد – ده بیدار شو . هوا  دارد تاریک  میشود . دیگران محصول خود را برداشت کردند مال ما هنوز مانده . ای بشکند گردن آن کسی که تو را اینجا فرستاد . هر چه خوردی و کردی حرامت شود . این چه آتشی بود که مرا در آن انداختی  !

نوکر سرش را به زیرعلفها برده می گوید  – چه شد نکند عصبانی شدی ؟

  • نه چه کسی عصبانی شده فقط می خواستم بگویم که هوا تاریک شده وقت رفتن  به خانه است .
  • خوب این چیز دیگری است وگر نه شرطمان را که میدانی ؟ وای بر آنکسی که عصبانی شود

 

 

 

به خانه بر می گردند می بینند که مهمان آمده . خدکتکار را می فرستند که برود  و گوسفندی راسر ببرد .

  • کدام گوسفند را سر ببرم ؟
  • هر کدام که بشود
    خدکتکر می رود و کمی بعد برای  ارباب خبر می آورند که زود باش بیا که این نوکرت تمام هستی ات رابر باد داده  . ارباب  دوان دوان می آید و می بیند که هر چه گوسفند داشت نوکرش سر  همه آنها را بریده است .
    ارباب به سرش می زند و فریاد می کشد – این چه کاری است که کردی ای بی وجدان . خانه ات خراب شود که خانه ام را خراب کردی .
    خدمتکار به آسودگی  پاسخ می دهد- تو گفتی هر کدام را که بشود سر ببر من هم دیدم همه را میشود سر برید پس همه را سر بریدم  چیز دیگری انجام ندادم اما گمان می کنم که تو عصبانی میشوی  .
  • نه عصبانی نمی شوم فقط حیفم می آید که این همه اموالم خراب شد
  • خوب حالا که عصبانی نشدی همچنان به تو خدمت خواهم کرد

ارباب  فکر می کند که چکار کند تا از دست این نوکر خلاص شود . آنها تا آواز   کوکو در بهار با هم پیمان بستند در حالی که تازه زمستان شده حالا کو تا بهار و کوکو .

فکر می کند و فکر می کند و راه حلی  به ذهنش می رسد . زنش را در جنگل بالای درختی برده و به او می گوید  که صدای کوکو در آورد  و خودش آمده و خدمتکار را میبرد و می گوید  که بیا برویم جنگل برای شکار  . به محض اینکه به جنگل می رسند زن ارباب از بالای درخت می گوید کوکو کوکو .

 ارباب به خدمت کار می گوید  – آهان چشمت روشن ، کوکو صدا کرد ،  وقتت تمام شد

خدمتکار به حیله  ارباب پی می برد

خدکتکار می گوید  – نه ! چه کسی شنیده که در این فصل سال در وسط زمستان کوکو آواز بخواند که این دارد آواز میخواند . من باید این کوکو را بکشم این چه کوکویی است ؟

این را می گوید و تفنگش را به سمت آن درخت نشانه می رود . ارباب فریاد زنان به پایش می افتد .

  • محض رضای خدا نزن – سیاه شود روزی را که تو را دیدم  . این چه مصیبتی  بود که در آن  افتادم

 

 

 

 

  • چه شده ؟ نکند عصبانی شدی ؟ .
  • آری عصبانی شدم دیگر بس است بیا هر چه جریمه باید بدهم پرداخت کنم  و از شرت ازاد شوم . این شرطی است که خودم گذاشتم من هم باید تاوانش را بدهم  اکنون تازه معنی این ضرب المثل قدیمی را می فهمم که کی گوید « هر چه کنی به خود کنی »
    و اینگونه آن فرد ثروتمند عاقل میشود  و اما برادر کوچک تر کاغذ ضمانت برادر بزرگ تر را گرفته  پاره کرده و هزار منات جریمه را گرفته و به خانه بر می گردد 

 

 

http://www.armeniapedia.org/wiki/Hovhannes_Tumanian:_The_Master_and_the_Laborer