ریشهء عشق

گارگین فتائی

 

این چه دردی باشدم ، صورتت پنداشتن

روی بر گردانده ای ، پیش خود انگاشتن

عالِم از این که خود ، فصل کردی از دلم

باز چشمم بر وصال ، بس امید افراشتن

صحبت مایوس وار ، داد عمرم را به باد

باز دل بر دیدنت ، حیلتی واداشتن

حسرتی از دوریت، بر گلویم بار شد

غصه ها از دل به لب ، اشک ها انباشتن

ای فلک در قلب او ، ریشهء عشقی گذار

همچو دهقانی درخت ، بر زمینی کاشتن