ریشهء عشق
ریشهء عشق
گارگین فتائی
این چه دردی باشدم ، صورتت پنداشتن
روی بر گردانده ای ، پیش خود انگاشتن
عالِم از این که خود ، فصل کردی از دلم
باز چشمم بر وصال ، بس امید افراشتن
صحبت مایوس وار ، داد عمرم را به باد
باز دل بر دیدنت ، حیلتی واداشتن
حسرتی از دوریت، بر گلویم بار شد
غصه ها از دل به لب ، اشک ها انباشتن
ای فلک در قلب او ، ریشهء عشقی گذار
همچو دهقانی درخت ، بر زمینی کاشتن
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت توسط گارگین فتائی
|