راه ابریشم
راه ابریشم
آذرمیدخت خواجوی
رنگها را ز نفسهای سحر می شنوی ؟
شاید از جادهء ابریشم
باز هم قافله ای سوداگر
می گذرد
گر م شد مطبخ افسانهء شرق
از تب آتش این قافله ها
گوش تاریخ ز افسانه پر است
دل سرداگر تو
به من سودایی
بار ، کی خواهد داد؟
تا شبی باز کنم
راه ابریشم گیسوی تو را
با سرانگشت نوازشگر عشق
تا دگر در تاریخ
یاوه بافان نتوانند ستود
راه رویایی ابریشم را
رنگها را ز نفسهای سحر می شنوی؟
آه اگر بار دهی
به سرانگشت نوازشگر من!
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم دی ۱۳۸۹ ساعت توسط گارگین فتائی
|