عشق و مراحل آن

عشق و مراحل آن

گارگین فتائی

.

 عشق یکی از پیچیده ترین فرایندهای بشری است که حتی بزرگ ترین اندیشمندان و فلاسفه هم نتوانسته اند برای آن تعریف جامع و متفق القولی به دست دهند

آنچه که واضح است این است که حس عاشق شدن وجود دارد ولی قابل تعریف نیست و البته برای آن در آئین های گوناگون مراحلی قائل شده اند

.

مراحل عشق در آئین مهر

بر طبق تحقیقات مورخین و باستان شناسان ، بسیاری از نمودها و سمبول های ادیان کنونی ریشه در آئین مهر داشته که ادیان بعد از این آئین آنها را به صورت متکامل تر بیان نموده اند

ورود به آیین مهر مستلزم انجام تمرینات بدنی و روانی و ریاضت های مختلف بود. این امر در ایجاد فرقه های صوفی گری مؤثر بوده،

.

 مراحل هفت گانهٔ آیین مهر:

1. کلاغ،2. همسر،3. سرباز،4. شیر،5. پارسی،6. پیک خورشید،7. پیر.

 

 1- کلاغ: پیام پروردگار را به میترا می رساند. دراین مرحله دهان مهرپرست را می بستند و مهر خاموشی که نشانهٔ رازداری است بر لب او می نهادند.

نماد آن هواست. مشرف برای انجام دادن مراسم آن باید نقاب کلاغ بر چهره زند. پس از انجام مراسم آن ملقب به کلاغ مقدس می شود. معادل لاتین آن کرونیا است.

 

2- همسر: نماد آن آب و معادل لاتین آن نمفوس است. مشرف در این مرحله با همیاری پیر به عقد میترا درمی آید ولی این مرحله مانع زناشویی زمینی نیست.

 

3- سرباز: نماد آن خاک است. از آنجا که میترا ایزد شکست ناپذیر است لذا مشرف راهرو باید برای پیروی از آن در جرگهٔ رزمندگان درآید. با ورود به این مرحله و برگزاری مراسم سوگند به عضویت مشرف رسمیت می دهند. در این مرحله بر پیشانی او مهر می زنند و تاج افتخار بر سرش می نهند که نشان دهندهٔ این است که میترا تاج سر اوست.

 

4- شیر: نماد آن آتش است. شیر، سگ و مار همراهان میترا در شکارند. در این مرحله رهرو نقاب شیر بر چهره می زند و زبان و دست های او را با عسل می شویند. زیرا، تصور می کردند که عسل چون از شیرهٔ گل است و گل در برابر آفتاب می روید لذا عسل پرتو مجسم شدهٔ خورشید است. شیر اولین مرتبهٔ معنوی است و آتش اشاره به روز واپسین دارد که جهان آتش می گیرد و نادرستان از میان می روند. شیرها باید از هر گونه پلیدی به دور باشند.

 

5- پارسی: نماد آن ماه است. در اینجا هم دستان مشرف را با عسل می شویند. پارسی معادل ایرانی است زیرا در باور ایرانیان کهن عسل از ماه می آید برای آنکه تخمه گاو مقدس یا گاو نخستین را در خود بگیرد و پاک کند تا میوه ها و گیاهان نو پدید آیند.

 

6- پیک خورشید (مهر پویا): نمایندهٔ خورشید و معادل لاتین آن هلیوس ست. تشرف یافته به این مقام خود را به جا یا ملتی وابسته نمی بیند. بر تاریکی ها پیروز شده و روشنایی ابدی در دلش ایجاد می شود.

 

7- پیر: نمایندهٔ میترا بر روی زمین و معادل پاتر لاتین است. در این مرحله مریدان همدیگر را برادر صدا می زنند و پیر آموزگار مقدس است. این مرتبه عالی ترین مرحله است.

 

 .

مراحل عشق در عرفان و تصوف

 

تقدس عدد هفت در تصوف در مراحل هفت گانهٔ آن مؤثرواقع شده است به گونه ای که می توان هر کدام از مراحل هفت گانهٔ تصوف را با نمونهٔ آن در آیین مهر مقایسه کرد.

 

در آئین تصوف نیز عشق دارای هفت مرحله است

مراحل هفت گانهٔ تصوف:

1.طلب،2. عشق،3. معرفت،4. استغنا،5. توحید،6. حیرت،7. فنا.

 

 

 

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ابم

 

در تصوف نیز همانند آیین مهری سه مرحلهٔ اول به تهذیب روح از طریق تمرینات و ریاضت های بدنی می پردازند و اولین مرتبهٔ معنوی مرتبهٔ چهارم است. مرحلهٔ فنا معادل پیر آیین مهری است که به آن رضا هم گفته می شود که مرحلهٔ تسلیم محض و فنای مطلق در معشوق است.

عطار درمنظومهٔ منطق الطیر خود این سفر عرفانی را با عنوان "هفت شهر عشق در قالب داستان سفر صد مرغ" که در نهایت به سی مرغ می رسند به شکل زیبایی توصیف کرده است.

در این داستان ، صد مرغ به رهبر پیر و مرشد خود در جستجوی سیمرغ می روند ولی بر اثر دشواری راه تعداد زیادی از حرکت باز مانده و منصرف می شوند به گونه ای که تنها سی تا مرغ می مانند آنها به مرید خود می گویند پس این سیمرغ کجاست که ما تاکنون آن را نیافته ایم و مرید می گوید آن سی مرغ شما یعنی سی تا مرغید و آنچه که شما در جستجوی آن بودید در واقع در درون شما بود

.

 مراحل عشق در آئین مسیحیت

شدت محبت و عشق در مسيحيت به حدي است كه ما حتي بايد به كساني كه از ما نفرت دارند نيكي كرده و به آنها محبت نمائيم

 

لوقا27:6-29                                                                  

 27 لیکن ای شنوندگان شما را می گویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید.

28 و هر که شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هر که با شما کینه دارد، دعای خیر کنید.

29 و هر که بر رخسار تو زند، دیگری را نیز به سوی  او بگردان و کسی که ردای تو را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن.

                                                                                

 

 

 

در واقع مسيحيت از محبت به عنوان سلاحي موثر و كاري استفاده مي كند زيرا خشونت هيچ نتيجهء مثبتي به بار نياورده بلكه باعث تشديد كينه و دشمني مي گردد

                                                                                      اول قرنتیان13:13

 و الحال این سه چیز باقی است: یعنی ایمان و امید و محبت. اما بزرگتر از اینها محبت است.

 

چنانکه مولوی هم می گوید

 از محبت خارها گل می شود

از محبت سرکه ها مل می شود

 

 

امثال 12:10

بغض نزاعها می انگیزاند، اما محبت هر گناه را مستور می سازد.

 

 

 

 در مسيحيت ، عشق دارای سه مرحله است دوست داشتن دیگری به اندازهء خود ، دوست داشتن دیگری ، بیش از خود و دوست داشتن دیگری تا حد یکی شدن با او

عشق و محبت در روشهای و مذاهب دیگر نیز وجود دارد که معروفترین طریقت و مکتبی که نمایانگر عشق است در نزد ایرانیان  ، مکتب تصوف است عرفا و دراویش برای رسیدن به عشق که منظورشان یکی شدن با حق و منشاء هستی است باید هفت مرحله را طی کنند که به آنها مراحل سیر و سلوک گویند و عبارتند از طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا ، توحید ، حیرت ، فنا مرحله فنا به معنی فنا شدن وحل شدن در معشوق است فرق عرفان با مسیحیت در رسیدن به معشوق آن است که در عرفان باید هفت مرحلهء عشق را گذرانید تا به معبود و معشوق رسید و قبل از طی این هفت مرحله هیچ کس نمی تواند چهرهء معشوق را ببیند

در نزد عوام هم عشق بر دو گونه است عشق زمینی و عشق افلاطونی  عشق زمینی در واقع همان عشق جنسی دختر و پسر و عشق افلاطونی ،عشقی متعالی و فراتر از عشق جنسی است اما الزاماً به معنای عشق الهی نیست و می تواند عشق عالمانه  هم باشد

 

 

 

الف: دوست داشتن ديگران به اندازهء خود

گفتیم در مسیحیت عشق، دارای مراحل تکامل است یعنی برای رسیدن به عشق کامل باید مراحل آن را طی کرد اولین مرحله و برای شروع باید دیگران را  به اندازه خود دوست بداریم و هر چه را برای خود می خواهیم برای دیگران هم بخواهیم

 

                                                                                               

                                                                                   لاويان18:19                                                

از ابنای قوم خود انتقام مگیر، و کینه مورز، و همسایه خود را مثل خویشتن محبت نما. من یهوه هستم

 

                                                                                متی:19                                                   

 و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایه خود را مانند نفس خود دوست بدار

 

ب: دوست داشتن ديگران بيش از خود

پس از طی مرحلهء اول باید مرحله دوم عشق را تجربه کنیم یعنی دیگران را نه به اندازه خود بلکه بیشتر از خود دوست بداریم یعنی بیش از آنچه که برای خود   می خواهیم برای دیگران بخواهیم این نوع عشق اصطلاحاً از خود گذشتگی و ایثار هم نام دارد و دست مایهء بسیاری از رشادت ها و جان فشانی ها بویژه در راه میهن و مرامی خاص بوده است

 

 

 يوحنا 34:13

به شما حکمی تازه می دهم که یکدیگر را محبت نمایید، چنانکه من شما را محبت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبت نمایید.

 

 

 

 

این آیه حاوی نکات ظریفی است

اولاً: می گوید به شما حکمی تازه می دهم یعنی در صدد بازگو نمودن حکمی نو است

ثانیاً : می گوید یکدیگر را محبت نمائید چنانکه من شماها را محبت نمودم

محبت کردن به همدیگر حکم تازه ای نیست و در تورات هم بدان تاکید شده

پس منظور مسیح از حکمی تازه چیست ؟

طبیعتاً منظور وی قسمت دوم آیه است

یعنی آنگونه همدیگر را محبت نمائید چنانکه من شماها را محبت نمودم

مسیح چگونه به ما محبت نمود ؟

مسیحیان معتقدند که او جان خود را برای ما فدا ساخت و از جان خود گذشت

در واقع عشقی که توام با از خود گذشتگی نباشد دیگر نمی توان نام آن را عشق نامید  در اینگونه عشق است که علاقه ما نسبت به دیگری به اثبات می رسد زیرا این نوع عشق ، عشقی فراتر از خود می باشد

 

ج: يكي شدن با ديگران

سومین و کامل ترین مرحله عشق ، یکی شدن با معشوق است یعنی معادل همان مرحله هفتم سیر و سلوک عرفانی یا فنا و وصل به حق .  شاید اینگونه به ذهن متبادر گردد که مگر عشقی هم فراتر از دوست داشتن دیگران بیشتر از خود وجود دارد !؟ در پاسخ باید گفت چنین عشقی وجود دارد ولی در جهان مادی متصور نیست و در واقع عالی ترین و متعالی ترین مرحله عشق است

 

 

نظر من در مورد عشق

به نظر من عشق زمینی تنها یک وسیله برای رسیدن به عشق الهی و متعالی است و در بین این دو عشق هم عشق افلاطونی یعنی عشق غیر جنسی قرار می گیرد .

بنابراین برای رسیدن به عشق الهی حتماً باید مزهء عشق زمینی را بچشیم .

در آئین های گوناگون هم طوری عمل شده است که ابتدا از عشق زمینی شروع کنیم و سر آخر به معشوق برسیم در واقع اصل کار و هدف ، یکی تنها راه و وسیله متفاوت است

 

خداوند حس عشق را در درون هر انسانی نهاده است و اینکه کسی بگوید نمی داند عشق چیست یا اینکه عاشق نشده است حرف درستی نزده زیرا این حس را بالقوه در خود دارد فقط باید به صورت بالفعل در بیاید .

ممکن است ادیان گوناگون و یا اقوام و ملتهای گوناگون اصول و قوانینی چه به صورت مدون و یا به صروت عرفی در بین خود داشته باشند که موانعی بر سر ازدواج با سایر اقوام یا ملتها یا پیروان ادیان باشد  که البته هر آئین و دین و قوم و ملتی صلاح خود را می خواهد و به صلاح خود عمل می کند

اما به نظر من عشق پدیده و مقوله ای فرا ملی و فرادینی است

عشق ، دین و قوم و ملت و طبقه اجتماعی و فقر و ثروت و زمان و مکان و کشور و قاره و کهکشان نمی شناسد

عشق تنها خود را می شناسد و بس

 

 

مفهوم کاوُرkavor  یا ساقدوش در نزد ارامنه

مفهوم کاوُرkavor  یا ساقدوش در نزد ارامنه

گارگین فتائی

.

کاوُر به ارمنی քավոր  به انگلیسی kavor واژه ای است که ریشه در مصدر کاووتیون به ارمنی քավություն به انگلیسی kavutiun

به معنی کفاره دارد واصطلاحاً به معنای کسی است که کفاره مسئولیت کسی را به گردن می گیرد . در واقع می توان گقت که کاور چیزی شبیه ضامن است .

هر چند معادل آن را در فارسی ساقدوش گذاشته اند ولی مفهوم کاوُر بسیار گسترده تر از مفهوم ساقدوش است .

کاوُر در مسیحیت و بویژه کلیسای ارمنی شخصی مهم محسوب می شود به گونه ای که انجام دو مراسم ازدواج و غسل تعمید بدون حضور وی دارای اعتبار و رسمیت نخواهد بود .

در مراسم ازدواج ، کاوُر باید مرد بوده و حتماً همراه یک زن تا پایان مراسم ازدواج ، عروس و داماد را همراهی کند به همین دلیل بهتر است که کاوُر یا ساقدوش در مراسم ازدواج ، یک فرد متاهل باشد . کاوُر را داماد و خانوادهء وی انتخاب می کنند هر چند عروس هم می تواند در تمایل داماد در انتخاب کاوُر نقش داشته باشد .

گفتیم که کاور به معنی کسی است که کفاره اعمال دیگران می شود و یا مسئولیت و ضمانت دیگری را به عهده می گیرد . در واقع در مراسم ازدواج در کلیسا کاوُر و همراه وی باید به همراه عروس و داماد حاضر بوده و عقد ازدواج طی مراسمی که توسط کشیش انجام می شود و حضور کاوُر و گفتن جملاتی از سوی وی و عروس و داماد رسمیت می بابد و در اصل کاوُر تعهد می کند که در صورت بروز حادثه ای برای داماد ، مسئولیت نگهداری از زن و فرزندان وی را بر عهده بگیرد . حتی در گذشته کاوُر مسئول آشتی دادن و مصالحه بین زن و شوهر در موقع اختلافات عمیق یا طلاق بوده و در واقع در کلیسای ارمنی کاوُر نوعی برادر داماد محسوب می شود و ممنوعیت هایی در خصوص ازدواج وی با اقارب نزدیک هم سطح با ممنوعیت های داماد در نظر گرفته شده است .

به مادر کاوِر اسطلاحاً کاورمِر به ارمنی քաւորմեր به انگلیسی kavormer و به پدر کاوِر اسطلاحاً کاوِرهِر به ارمنی քաւորհեր به انگلیسی kavorher گویند که البته آنها در مراسم عقد ازدواج نقشی ندارند

در مراسم غسل تعمید نیز که به آن به ارمنی گنونک կնունք به انگلیسی gnunk گویند باید در هنگام مراسم ، کاوُر حضور داشته باشد تا مراسم رسمیت یابد . در مراسم غسل تعمید نیز کاوُر تعهد می کند که اگر برای پدر و مادر کودک ، حادثه ای رخ دهد این اوست که باید مسئولیت نگهداری وی را بر عهده گیرد .

البته در مراسم غسل تعمید به کاوِر گنکاهایر به ارمنی կնքահայր به انگلیسی gnkahair به معنی پدر تعمیدی و به همراه وی گنکامایر به ارمنی կնքամայր به انگلیسی gnkamair

به معنای مادر تعمیدی هم می گویند .

نقش کاوُر در ارمنستان پر رنگ تر از ایران است ولی به طور کلی امروزه گر چه در کلیسای ارمنی ، اعتبار و رسمیت دو مراسم ازدواج و غسل تعمید بستگی به حضور وی دارد ولی مفهوم و مسئولیت کاوُر دیگر آن مسئولیت و مفهوم گسترده زمان گذشته را ندارد و در واقع بیشتر نقش تشریفاتی دارد تا مفهوم ضمانتی .

در برخی از کشورهای اروپایی نظیر ایتالیا نیز کاور دارای اهمیت زیادی است .

 

 

 

 

مواظب زبان خود باشیم

مواظب زبان خود باشیم

گارگین فتائی

.

همیشه گفتاری که نیکو بوده در نزد عموم شیرین تر  و محبوب تر است .

داشتن زبان پاک و سخن نیکو در ایران زمین  و  ادیان گوناگون همواره مورد تاکید بزرگان این مرز و بوم بوده است .

سخن و زبان دارای چنان اثر قدرت مندی است که هم می تواند باعث تقویت اراده و اعتماد به نفس گردد و هم می تواند باعث  شعله ور شدن هر چه بیشتر اختلاف و نزاع و خصومت شود .

.

گفتار نیک در آئین زرتشت

 

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک از خصایص آئین زرتشتی است. در سراسر گات‌ها این سه کلمه بارها تکرار شده‌است.

 

اوستا – گاتها – هات 51 – بند 21

از پرتو پارسائی به مقام تقدس رسند چنین کسی از پندار و گفتار و کردار نیک و ایمان خویش به راستی ملحق گردد. اهورامزدا به میانجی وهومن (مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند) به چنین کسی کشور جاودانی ارزانی دارد. مرا نیز چنین پاداش نیکی آرزوست

 

اوستا- گاتها – هات 53 – بند3

«همه با اندیشه و گفتار و کردار نیک بکوشید تا مزدا را خشنود سازید و هریک انجام کارنیک را برای نیایش او برگزینید»

.

گفتار نیک در آئین یهود

در آئین یهود بویژه در سخنان سلیمان حکیم می توان جملات قصار و زیبایی در باره سخن و زبان یافت

 

امثال باب پانزده آیه چهار

   زبان‌ ملایم‌، درخت‌ حیات‌ است‌ و كجی‌ آن‌، شكستگی روح‌ است‌.

 

امثال باب بیست و یک آیه بیست و سه

   هر كه‌ دهان‌ و زبان‌ خویش‌ را نگاه‌ دارد، جان‌ خود را از تنگیها محافظت‌ می‌نماید.

 

.

گفتار نیک در مسیحیت

مسیحیت که همواره تاکید فراوانی بر اخلاق نیکو دارد همواره پیروان خود را از داشتن زبان تند و ناپسند  حذر داشته است

 

  یعقوب باب سه آیه شش

   و زبان‌ آتشی‌ است‌! آن‌ عالم ناراستی‌ در میان‌اعضای‌ ما زبان‌ است‌ که‌ تمام‌ بدن‌ را می‌آلاید و دایره‌ کائنات‌ را می‌سوزاند و از جهنم‌ سوخته‌ می‌شود!

 

یعقوب باب سه آیه هشت

   لکن‌ زبان‌ را کسی‌ از مردمان‌ نمی‌تواند رام‌ کند. شرارتی‌ سرکش‌ و پر از زهر قاتل‌ است‌!

 

 

 

.

 

گفتار نیک در اسلام

در اسلام در مورد آداب سخن گفتن در شرعیات  مبحث جداگانه و مفصلی وجود دارد

.

الف : در قرآن

 

سوره: 4 , آیه: 148

خداوند بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد و خدا شنواى داناست

 

.

ب: احادیث از پیامبر اسلام  در مورد گفتار

 

خود را از آتش جهنم نجات دهید ، هر چند با یک خرما و اگر نداشتید با گفتن سخن نیکو ( او را راضی کنید ).

 

 کسی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد باید سخن خیر بگوید یا اینکه سکوت اختیار کند.

 

جمال و زینت مرد در زبانش است.

 

کسی که مردم از زبان او بترسند از اهل آتش است.

 

سخن نیکو گفتن بهتر است از خاموشی و سکوت ، و خاموشی و سکوت بهتر است از سخن بد گفتن.

 

 

.

 

ج: گفتار نیک در نهج البلاغه

 

  چون عقل کامل گردد، سخن اندک شود.(حکمت 71 )

 

هر کس که از آبروی خود بیمانک است، از جدال بپرهیزد (حکمت 362 )

 

 

شایسته نیست به سخنی که از دهان کسی خارج شد، گمان بد ببری، چرا که برای آن برداشت به نیکویی می توان داشت( حکمت 360 )

 

 

 در آنجا که باید سخن گفت، خاموشی سودی ندارد، و در آنجا که باید خاموش ماند، سخن گفتن ناآگاهانه خیری نخواهد داشت.(حکمت 471 )

 

 

 با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوی شما آیند.(

 

زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد(حکمت 40 )

 

.

 

سخن تحریک امیز در نظام حقوقی ایران

در نظام حقوقی ایران اگر کسی که مرتکب جرم یا خلافی شده ثابت کند که سخن تحریک آمیز طرف باعث تحریک و عصبانیت او شده و او دست به آن کار مجرمانه ئزده است این امر می تواند باعث تخفیف مجازات وی گردد  و البته این قاعده علاوه بر ریشه فقهی ریشه در مطالعات روان شناسی نیز دارد زیرا اگر آن گفتار و سخن تحریک امیز نبود احتمال زیادی داشت که فرد دست به ارتکاب آن جرم نمی زد

قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 در این مورد می گوید

 

ماده ۳۸- جهات تخفیف عبارتند از:

پ- اوضاع و احوال خاص مؤثر در ارتکاب جرم، از قبیل رفتار یا گفتار تحریک آمیز بزه دیده یا وجود انگیزه شرافتمندانه در ارتکاب جرم

.

سخن نیکو در ادبیات

در ادبیات ایران و جهان تاکید فراوانی بر نیکو سخن گفتن شده است

 

جملاتی از بزرگان

 

ژرژ هربرت

«يا درست حرف بزن يا عاقلانه سكوت كن»

 

ناپلئون بناپارت:

 «اگر قرار بود هركس به اندازه دانش خود حرف بزند، چه سكوتي بر دنيا حاكم مي‌شد»

 

نظامی گنجوی

کم گوی و گزیده گوی چون دُر

 تا ز اندک تو جهان شود پُر

 

ضرب المثل

زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

 

کتاب گلستان سعدی نیز باب آخر آن به نام آداب سخن گفتن می باشد .

 

.

استنتاجات

با توجه به سخنان بزرگان و ادیان می توان این نتایج را از سخن نیکو گفتن گرفت

 

1: خداوند گفتار نیک را دوست دارد و آن را می پسندد و همواره کسانی را که سخن نیکو می گویند می ستاید

2: زبان و گفتار همواره باید ملایم باشد و از زبان و گفتار تند باید پرهیز نمود

3: باید خویشتن دار بود و زبان را از گفتار و سخنان نسنجیده و ناشایست و ناپسند بازداشت

4: زبان و گفتار بد می تواند باعث نزاع و کدورت و دلخوری و حتی خانمان برانگیز باشد

5: با نیکو سخن گفتن می توانیم دل شکسته ای را دوباره شاد سازیم و یا دلی به دست اوریم

6: هیچ کس افراد بدزبان و بددهن را دوست ندارد و این گونه افراد همواره چهره ای ناپسند در ذهن دیگران از خود بر جای می گذارند

7: پرحرفی ٰ، خود می تواند باعث گفتن حرفهای اضافی شود که نتیجه ای جز ناراحتی به بار نمی آورد پس بهتر است همیشه کم و سنجیده سخن گفت

8: این نیز همیشه تاکید شده که قبل از حرف زدن و سخن گفتن باید خوب اندیشید و بعد سخنی بر زبان جاری ساخت

9: دهان به دهان شدن و جدال و منازعه خود باعث بدزبانی می شود زیرا هر طرف سعی می کند وجهه طرف مقابل را با حرفهایش پائین آورد

10: البته  شنونده هم نباید سخت گیری زیاد به خرج دهد و تا سخنی از دهان کسی خارج می شود آن را حمل بر بد بودن بکند

در واقع مواردی هست که یا گوینده منظور بدی نداشته و یا شنونده برداشت بدی از سخن داشته است

11: سخن را باید به موقع و در جای خود گفت

اگر سخن در جای خودگفته نشود مانند خروس بی محل می ماند و همچنین از سخنگو طرف مردم متهم به این می شود که

در جایی که باید حرف بزنه لال میشه و جایی که باید دهنش رو ببنده بلبل میشه

12: سخن نیکو گفتن همیشه اثرات مثبت پندگونه بر شنونده می گذارد و ما می توانیم این اثر مثبت را در نوشته های سخنوران و  ادبای بزرگی  چون سعدی به وضوح  ببینیم.

13: ما همواره باید از سخنان تحریک آمیز دوری کنیم زیرا همین سخنان تحریک آمیز عاملی می شود بر علیه ما  و هم باعث تخریب شخصیتی گویند و هم شنونده می شود .

.

منابع

http://pedramsoroushpoor.blogfa.com/post-31.aspx

http://www.khorasan.ir/tabid/5825/Default.aspx

http://www.eslam-soni.blogfa.com/post-12.aspx

http://www1.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100821734184

گات‌ها، پورداوود، وهوخشترگات، ص ۱۳۷

واژه یاب کتاب مقدس

واژه یاب قرآنی پارس

اوستا

ویکیپدیا

 

 

 

نامردمیها

نامردمیها

گارگین فتائی

.

دلم زخم است از نامردمیها

قساوت ها ،شقاوت ها ، بدیها

نه احساسی نه رحم و مهربانی

فقط تنهایی است و بی کسیها

دلم تنگ است از گرمای یک عشق

فغان از نارفیقان ، ناکسیها

همه دنیا شده بی قلب و بیرحم

کجاست آن مهربانی ، مخلصیها

رگ مردانگی در این جهان نیست

چه دانند  چیست این مردانگیها!

صمیمیت ، گذشت و راد مردی

چه شیرین است گفتار مسیحا

بُوَد دلها چو سنگ و خشک و یی روح

شده جای مروت ها ، سگیها

چه حدی تلخ باشد زندگانی

پر از عیب است و نقص و نارسیها

به جای قلب صاف و پاک و بی غش

گرفته خوار و خاشاک و خسیها

خدایا حکمت هستی ما چیست

که گشتیم غرق در در به دریها!

 

 

 

 

 

چند رفتار ناپسند

چند رفتار ناپسند

گارگین فتائی

.

من در اینجا نمی خواهم از همه رفتارهای پسندیده و یا ناپسند سخن گویم بلکه در اینجا چند  رفتار ناپسند مد نظرم است که البته در میان ایرانیها با وجود رفتارهای پسندیده زیادی که دارند  نسبت به سایر اقوام بیشتر رایج است .

.

1: پریدن وسط حرف دیگری

بارها اتفاق افتاده که ما در جمع دوستان و یا در بین خانواده و یا در میان همکاران و یا هم کلاسیهایمان خواسته ایم حرفی بزنیم و یا جمله ای و مطلبی را ادا کنیم اما شخصی به ناگاه وسط حرفمان پریده و رشته کلام از دستمان در رفته است .

این عمل آن شخص علاوه بر اینکه باعث عصبانیت و ناراحتی ما می شود در خوشبینانه ترین حالت ممکن است این استدلال را داشته باشد که اگر زود حرفش را نمی زد امکان داشت حرف از یادش برود و به همین دلیل وسط حرفمان پریده است .

اما دلائل دیگری هم برای پریدن وسط حرف دیگری وجود دارد

شخص مورد نظر با این کار خود در واقع  می خواهد نشان دهد که حرفهای دیگران ارزش شنیدن ندارند و غیرقابل تحملند و این حرف اوست که با ارزش است .

شخص مورد نظر می خواهد بگوید که از همه چیز سررشته دارد و اصطلاحاً همه چیز حالیش می شود و در هر امری تجربه دارد و این تجربه و دانش خود را به رخ دیگران بکشد .

 

2: پرحرفی

پرحرفی همیشه عادت و رفتار مذموم و ناپسندی بوده است و حرافی یا پر حرفی زودترین اثری که دارد خردشدن اعصاب بقیه است و معمولاً فرد پر حرف با این اصطلاح رو به رو می شود

وای سرم رفت!!!!!!!!!!1

البته کم حرفی همیشه عادت پسندیده ای بوده است .

اشخاصی هستند که واقعاً زیاد می دانند و نیکو سخن می گویند اما این پرحرفی  باعث دلزدگی از آنان می شود و در عوض ممکن است فردی چیز زیادی نداند و کم حرفیش بر تمایل دیگران به دوستی و هم صحبتی با او منجر شود .

در واقع پرحرفی باعث می شود که خیلی از مطالبی هم که گفتن آن در جمعی درست نباشد و یا نیازی به ذکر آن نباشد گفته شود و همین امر از تجسم یک تصویر نیکو از آن شخص در ذهن دیگران می کاهد.

 

 

 

3: با صدای بلند حرف زدن

حرف زدن با صدای بلند بویژه در یک جمعی که در محیط بسته ای هستند نظیر اتوبوس یا مترو و هواپیما و یا در یک جلسه و سمینار و سالن همایش کار ناپسندی است و علاوه بر جلب توجه نمودن  باعث خجالت و ناراحتی کسانی می شود که این افراد همراه با آنها به چنین محیطهایی میروند .

بلند حرف زدن با موبایل در اتوبوس یا یک سالن از نمونه های بارز این عمل ناپسند است  و البته خود به خود باعث می شود که دیگران حرفهای ما را بشنوند .

کسانی هم هستند که دقت نکرده اند که بلند حرف می زنند و به گمانشان حرفشان را کسی نمی شنود و ناآگاهانه با گفتن حرفهایی که گفتنش در جمع صحیح نیست یک جو نامناسب ایجاد می کنند .

افرادی هم هستند که هیچ اعتنایی به این که نباید بلند حرف بزنند و مزاحم دیگران شوند نمی کنند و آنها همچنان به کار خود یعنی بلند حرف زدن در جمع ادامه می دهند .

فکرش را بکنید فردی باشد که پر حرف است و مدام وسط حرف دیگران می پرد و با صدای بلند نیز حرف می زند قطعاً اگر شما با این گونه افراد رو به رو شوید آن روز ناگزیر می شوید چندین قرص مسکن و اعصاب مصرف کنید تا اثرات این صدا و حرافی از ذهنتان پاک گردد .

 

4: بی اجازه گوش دادن به حرف دیگران

بارها شده که ما با افرادی مواجه می شویم که وقتی با کسی داریم صحبت می کنیم حالا چه در وسیله نقلیه عمومی باشد و یا در یک اداره عمومی و دولتی و یا در دادگاه و دادسرا و البته با صدای عادی و کم باز متوجه می شویم که افرادی هستند که در کنارمان نشسته یا پیشمان می ایند و هنگام حرف زدنمان گوششان را به ما نزدیک می کنند تا ببینند ما چه می گویئم و حتی اظهار نظر هم میکنند در حالی که کسی از ایشنان نخواسته که حرفی بشنوند و اظهار فیض نمایند .

 

5: پیچیدن نسخه برای همه

ما ممکن است که یک مساله اداری یا حقوقی و یا پزشکی و روان شناختی داشته باشیم و البته هر کدام از این مسائل متخصص خودش را دارد و مشاور خاص خودش اما ما عادت کرده ایم که مشکلات خود را با هر کسی در میان بگذاریم و مردم هم هر یکی یک نوع نسخه به عنوان راه حل برایمان می پیچند و سر آخر ما با انبوه راه حلهای ضد و نقیض و بعضاً بی ربط و حتی خطرناک مواجه می شویم .

 

6: دخالت در امور دیگران

همه ما در زندگی خودمان با موارد و مشکلات و مسائلی رو به رو می شویم اما جالب اینجاست که دست به هر کاری می زنیم هزاران مشاور برای ما پیدا می شود به عنوان نمونه اگر قطعه زمینی داشتیم و آن را فروختیم عده ای می گویند چرا فروختی و می توانستی اجاره بدهی و عده ای می گویند خیلی ارزان فروختی و موارد مشابه  دیگر و هر کسی هم می خواهد بگوید کار ما درست نبوده و آنچه او می گوید و ما باید انجام می دادیم درست است .

این دخالت در امور دیگران گاهی آنچنان شدت می گیرد که دیگر تبدیل به فضولی می گردد .

 

7: باور کردن سریع بد دیگران

هر چقدر از خوبیهای یک نفر پیش ما بگویند ما یا باورش نمی کنیم و یا دیر باورمی کنیم اما تا یک مورد منفی از کسی بگویند بدون اینکه از آن شخص برای گفتن حرفهایش مطالبه دلیل و مدرک کنیم فوراً می پذیریم وذهن ما به پذیرش بد دیگران بسیار مساعدتر است تا خوبیشان .

 

8: چاپلوسی

در بین ما رفتاری شایع است که من اصلاً آن را نمی پسندم و آن این است که تا شخصی را می بینیم به دلائل و علت های گوناگون شروع  به تعریف از وی در پیش خودش می کنیم اما وقتی آن فرد از پیش ما می رود تا می توانیم از او بدگویی می کنیم.

همچنین است تملق و چاپلوسی بیش از حد نسبت به شخصی که چیزی  و یا انجام کاری را از او می خواهیم

چاپلوسی و تملق و تعریف از شخصی در جلوی چشم او و بدگویی از آن پیش دیگران باعث می شود ارزش افراد آن گونه که واقعاً هستند سنجیده نشود

 

9: غیبت

یک رفتار ناپسند که البته بر حسب شهری به شهری و محلی به محلی متفاوت است غیبت از همدیگر است که در بین ما این عمل بسیار رایج و شایع است و  هر چقدر هم خودمان را شخص توداری نشان دهیم باز افرادی در زندگیمان یافت می شوند که از آنها غیبت کنیم.

این غیبت گاهی به جایی می رسد که گویی خودمان داریم جای آن شخص زندگی می کنیم و در واقع از جیک و بوک زندگی وی باخبریم .

از مواردی که آن هم در زمره غیبت کردن است زیرآب زنی و یا به عبارت دیگر گزارش خلاف واقع دادن از کسی است که ما خودمان را رقیب وی در زمینه های گوناگون می دانیم.

 

 

یک دزدی دلنشین

یک دزدی دلنشین

گارگین فتائی

.

چه کسی انکار می کند

که دزدی ، کار بدی است ؟

هیچ کس خوشش نمی اید

نه دزد

نه مال باخته

و نه نظاره گر آن

فرقی نمی کند چگونه باشد

ساده باشد

همچون کیف قاپی از سوی یک موتورسوار

یا هوشمندانه

همچون یک سرقت مجازی

اما در میان انواع سرقتها

نوعی دزدی هم یافت می شود

که ماهیتی وارونه دارد

چرا که همه آن را دوست دارند

حتی مال باخته به میل خود

آن را به سارق می دهد

و آن چیزی نیست جز

دزدی قلبها

و علت گیرایی آن

در جمع بین این سه حرف خلاصه می گردد

عین ، شین و قاف

 

 

 

 

موارد خاصی از کمبود محبت

موارد خاصی از کمبود محبت

گارگین فتائی

 

همیشه وقتی که از کمبود محبت سخن می رود همه اذهان به مواردی مثل مهر مادری و یا محبت پدرانه ، محبت در زمان کودکی ،  محبت خانوادگی ، محبت خواهرانه و یا برادرانه  و محبت در زندگی مشترک زناشویی و نظایر آنها می رود .

همه این موارد در جای خود درست و به جا بوده و کمبود محبت در هر کدام از آنها می تواند مشکلات روحی فراوان به بار بیاورد زیرا انسان موجودی است که نیازمند به محبت است .

از سوی دیگر گفته می شود که کلاً دخترها و جنس مونث به علت لطیف تر واحساسی تر بودن احتیاج بیشتری به محبت دارند .

1: اما در میان این انواع کمبود محبت ها یک نوع کمبود محبت هست که من گمان می کنم که حتی از کمبود محبت خانوادگی و نظایر آن هم مهم تر است .

همه ما به عنوان یک انسان در جوامع مختلف زندگی می کنیم و انسان یک موجود اجتماعی و به قول ارسطو یک حیوان اجتماعی است و بدون اجتماع نمی تواند زندگی کند .

ما هر روز برای انجام کار و سایر نیازهای روزمره خود ناگزیر هستیم که وارد جامعه بشویم

تبعاً اگر از طرف جامعه به دلائلی مورد کم توجهی و بی مهری قرار بگیریم ضربه روحی بسیار کاری تر بر ما نسبت با سایر موارد کمبود محبت وارد می شود .

شخصی که به هر دلیلی مرتکب خطایی شده و تاوانش را هم پس داده مانند افراد مجرمی که از زندان ازاد شده اند .

افرادی که به دلائل معاشرت با دوستان ناباب و یا فشارهای زندگی به ورطه اعتیاد کشیده می شوند.

افرادی که ناخواسته و به دلائل ژنتیکی معلول به دنیا می آیند چه معلول جسمی و چه معلول ذهنی.

در مناطق و جوامعی که حس می کنی دائم از سوی مردم زیر نظر هستی  و تمام اعمالت را به دقت زیر نظر داشته و یک حرکت نامتعارف از دید خودشان را هم تحمل نمی کنند .

کسانی که به دلیل مشکل بودن پیدا کردن کار و  با وجود فرا رسیدن سن کار هنوز نتوانسته اند کاری پیدا کننند و یا کار درست حسابی ندارند اما جامعه بی رحم به آنها به دید افراد بی کار و تن پرور نگاه کرده و عامل اصلی بیکاری را خود این اشخاص می داند .

اشخاص ارامی که جامعه با توجه به معیارهای خود آنها را بی عرضه و دست و پا چلفتی دانسته و می گوید که آنها زرنگ نیستند .

و بالاخره درد همیشگی فقر و بی پولی و تحقیرها و آزارهای روحی فراوانی که فرد از وضع مالی خود نصیبش می شود مانند نداشتن مسکن و اجاره نشینی و داشتن ماشین مدل پائین و یا عدم توانایی در خرید لباسها و کفشهای نو و مواردی نظیر اینها

فردی را در نظر بگیرید که در موقعیتی قرار گرفته که جامعه از او متنفر است و یا اینکه از او خوشش نمی اید اعم از اینکه این موقعیت ناشی از عوامل ناخواسته باشد و یا سایر عوامل

در تمامی این موارد ، جامعه برخورد یکسانی با  این افراد نسبت به سایرین نداشته و مورد کم بی مهری و کم محلی و کم توجهی قرار می گیرند و همین امر باعث گرایش آنها به نوعی انزوا و حس کمبود شدید محبت از طرف جامعه می گردد .

در واقع جامعه می خواهد همه آن طوری باشند که او دیکته می کند و اهمیتی به اراده فردی نمی دهد  .

2: مورد دوم کمبود محبت در مورد پسران مجرد است

درست است که دختران ، موجودات حساسی هستند اما کمبود محبت در پسران مجرد می تواند منجر به انزوای همیشگی و بروز بیماریهای مزمن روحی در آنها گردد .

در ادیان مشهوری نظیر مسیحیت و اسلام بر ازدواج و عشق بین دو همدم و لزوم رفع تنهایی تاکید شده است و در مسیحیت هم آمده که هر کسی نمی تواند مجرد بماند و قدرت خاصی لازم دارد .

درست است که ما در یک جامعه دینی با هم خواهر و برادر هستیم و درست است که عشق الهی بالاترین عشق است اما هر نوع محبت و عشقی در جای خود لازم است و نمی توان گفت که اگر یک نوع عشق باشد دیگر نیازی به انواع دیگر محبت ها نیست .

این خوب است که وقتی دختر و پسری با هم آشنا می شوند به هم بگویند داداش یا برادر و آبجی و یا خواهر اما آیا باید همه خواهر و برادر هم باشند و آیا اساساً این طرز فکر نباید در حد خود و در حد اعتدال باشد !

انسان وقتی به سن بلوغ می رسد علاوه بر عشق و محبت تسیت به خانواده و پدر ومادر و نیاز به دوست و همکار ، نیاز مبرمی هم به محبت از نوع زمینی و عشق به همدم دارد که نبودن آن خلائی است که به نظر نمی رسد هیچ چیز دیگری بتواند جای آن را پر سازد .

احساس در کمبود این نوع عشق از سوی همدم و جنس مخالف علاوه بر اینکه باعث  ایجاد عقده حقارت و تشدید احساس پوچی در خود می شود بلکه کمبود آن انواع بیماریهای روحی و روانی را هم به دنبال خواهد داشت .

از طرف دیگر مشکلات اقتصادی و بالارفتن سن ازدواج و بالارفتن توقعات در جامعه هم به سخت تر بودن رسیدن به این نوع عشق و بیشتر شدن خلا آن کمک می کند .

مشکل زمانی حادتر می شود که پسر مجرد دچار یکی از مواردی باشد که در بالا به آنها اشاره شد و اصطلاحاً از چشم افراد جامعه و دختارها بیافتد و حس کند که کسانی که او آنها را باید به عنوان همدم تنهایی و شریک زندگیش به حساب آورد نسبت به او نفرتی عمیق به دل دارند و در این حالت است که دل شکستگی و ضربه روحی که بر فرد وارد می شود از هر نوع کمبود محبتی عمیق تر و کاری تر است .

بنابراین وجود هر نوع محبتی در بین افراد جامعه در جای خود لازم است و هیچ کدام نمی تواند جای آن دیگری را پر کند و از این قبیل است نیاز به محبت و احترام از سوی جامعه و محبت و عشق زمینی و یا محبت بین دو همدم .

 

 

لزوم انتشار فرهنگ لغات دو زبان ارمنی و فارسی

لزوم انتشار فرهنگ لغات دو زبان ارمنی و فارسی

گارگین فتائی

.

 توجه به زبان ارمنی در ایران از چند لحاظ حائز اهمیت است

1: استقلال جمهوری ارمنستان و افزایش رفت و آمدهای توریستی ، مراودات تجاری و ادامه تحصیل در مقطع دانشگاهی.

این سه امر در واقع اساسی ترین دغدغه های ایرانیان در سفر به  ارمنستان است که لزوم یادگیری و توجه بیشتر به زبان ارمنی را توجیه می ساازد.

2: وجود اقلیت ارمنی به عنوان بزرگ ترین اقلیت دینی غیر مسلمان در ایران  و لزوم حفظ و پاسداشت از زبان و فرهنگ آنها در مدارس و انجمنهای ویژه خودشان.

3: نزدیکی واژگانی این دو زبان با هم و امکان احیاء واژه های کهن پارسی از طریق ذخیره عظیم واژگانی زبان ارمنی

مهم ترین کار در خصوص توجه و اهمیت به یک زبان ، انتشار و تدوین فرهنگ لغات آن زبان با زبان مبدا است .

در مورد زبان ارمنی لزوم دو گونه فرهنگ لغات یکی ارمنی به فارسی و دیگری فارسی به ارمنی احساس می شود.

در حال حاضر فرهنگ لغات در این زمینه متعلق به چندین سال پیش است و نه تجدید چاپی از آنها به عمل آمده و نه کتاب جدیدی در این زمینه انتشار یافته است.

درست است که در اینترنت امکاناتی برای ترجمه و معادل یابی اکثر زبانهای دنیا وجود دارد اما به جرات می توان گفت این معادل سازی ها و ترجمه ها هیچ گاه به غنای کتاب های فرهنگ لغات نمی رسد و بسیاری از موارد تخصصی تر را در بر نمی گیرد..

من خود درهنگام ترجمه یک متن از ارمنی به فارسی یا بالعکس  تنها به فرهنگهای لغات الکترونیکی یا آنلاین اکتفا نکرده ام زیرا در بسیاری از موارد یا معادلی برای واژه ای ثبت نشده و یا تنها یک معادل برای آن در نظر گرفته شده در حالی که یک واژه ممکن است چندین معنا داشته باشد.

از سوی دیگر همواره واژه های جدیدی وارد هر دو زبان مبدا و مقصد می شود دانستن معادل های آن بیشتر احساس می گردد و عدم تجدید چاپ کتاب های لغات قبلی این خلا را پر نمی سازد.

با توجه به وضعیت نابسامان کتاب و تیراژ پائین آن و نیز با عنایت به اینکه ناشران عمدتاً  به دنبال انتشار کتاب هایی هستند که پربازده باشد و سودشان را به انها برگرداند نظیر کتاب های کمک آموزشی و کنکور و غیره لذا به نظر می رسد که در زمینه های تخصصی تر حمایت های مالی نهاد های مربوطه مفید و ضروری است .

 

 

 

 

 

مطالب جالب در مورد حیوانات

مطالب جالب در مورد حیوانات

جمع آوری از گارگین فتائی

.

 یک ظرافه روزانه چهل کیلو غذا می خورد

تمامی پوست بدن مار ، گوش اوست

جغد دارای قوی ترین حس شنوایی در میان جانداران است

قدرت بویایی یک سگ یک میلیون برابر انسان است

یک ببر همیشه با یک چشم می خوابد

یک شیر وقتی غذا می خورد یک هفته سیر است

معده تمساح اندازه یک توپ بکت بال است و یک تمساح شش متر طول دارد  و آرواره های او می تواند 1300 کیلو نیرو وارد کند

یک جغد می تواند گردن خود را کاملاً بچرخاند

یک خرس می تواند صد و بیست کیلومتر را بدون وقفه شنا کند

سوسكها سریعترین جانوران 6 پا میباشند. با سرعت یك متر در ثانیه.

-خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند.

-هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد.

-رشد دندانهای سگ آبی هیچگاه متوقف نمیگردد.

-قلب والها تنها 9 بار در دقیقه میتپد.

-چیتا قادر است در حداكثر سرعت خود گامهایی به طول 8 متر بر دارد.

-شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند.

-عمر سنجاقكها تنها 24 ساعت میباشد.

-یك خرس بالغ قادر است با سرعت یك اسب بدود.

-قلب یك جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه میزند كه در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه كاهش می یابد.

-كانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.

-قلب میگو در سر آن واقع است.

-داركوب ها قادرند 20 بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.

-تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون كور رنگ میباشند.

-عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد.

-تمام قوهای كشور انگلیس جزو دارایی های ملكه انگلیس میباشند.

-موریانه ها قادرند تا 2 روز زیر آب زنده بمانند.

-فیلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 كیلو گرم یونجه مصرف كنند.

-جغدها قادر به حركت دادن چشمان خود در كاسه چشم نمیباشند.

-یك گاو بطور متوسط سالانه 2 هزار و 300 گالن شیر تولید میكند.

-سگهای شهری بطور متوسط 3 سال بیشتر از سگهای روستایی عمر میكنند.

-گربه های خانگی 70% وقت خود را در خواب سپری میكنند.

-سم مارهای قهوه ای استرالیا تا حدی مهلك میباشد كه 0.002 گرم از سم این مارها میتواند یك انسان را بكشد.

-گرازها با زیر و رو کردن خاک باعث رشد بهتر گیاهان می شوند.

-مگس ها معمولا جایی که آبی رنگ باشد،نمی شینند

-بوی بدن روباه ها با هم فرق می کند،حتی دو روباه بوی بدنشان یکی نیست.

-حلزون ها هزاران دندان دارند که به کمک آن ها گیاهان را تکه تکه می کنند.

-ببرها فقط در قاره ی آسیا زندگی می کنند.

-سیاه گوش،گربه ای ایرانی است که با زبانش مثل یک قصاب مو و پرها را از گوشت و استخوان شکارش جدا می کند.

-آفتاب پرست ها می توانند با یک چشم به یک سمت و با چشم دیگر، سمتی دیگر را نگاه کنند.

-تمساح ها در طول عمرشان دو بار دندان در می آورند.

-کوچک ترین پستاندار دنیا حشره خوار کوتوله است که تقریباً به اندازه ی یک بند انگشت است.

-موش های خانگی روزی 20 بار غذا می خورند.

-خرگوش در هر پرش هفت متر می جهد

-یوزپلنگ سریع ترین حیوان است.

-فیل با تکان دادن گوش هایش، بدن خود را خنک می کند.

-فقط سی درصد مارهای دنیا سمی هستند.

-از آب دهان نوعی خفاش، دارویی ساخته اند که جلوی سکته مغزی را می گیرد.

-قدرت بینایی جغد 82 برابر انسان است.

-زالو حیوانی است که با چسبیدن به یک موجود دیگر و مکیدن خون آن تغذیه می کند. این حیوان پس از یک بار خون خوردن تا یک سال ، چیزی نمی خورد.

-اگر همه ی موریانه های جهان را یک جا جمع کنیم، وزنشان ده برابر وزن انسان های روی زمین است.

-تمساح ها با بستن پرده ی گوش و بینی خود، یک ساعت زیر آب می مانند.

-زرافه ها زبان درازشان را دور شاخه ی درخت ها می پیچند، با آن برگها را می کنند و می خورند.

-سگها در هوای گرم زبانشان را بیرون می آورند.آب روی زبانشان بخار می شود و بدنشان خنک می شود.

- گاو نر کور رنگ است و فقط نسبت به حرکات شنلی که گاو باز در مقابل چشمانش تکان میدهد به خشم میاید و دیگر فرقی نمیکند که شنل به چه رنگی باشد.

 - وزن کل موریانه های جهان ده برابر وزن کل انسانها است.

- ادرار موش در زیر اشعه ماورا بنفش میدرخشد و همین امر باعث میشود که بازها بتوانند آنها را شکار کنند.

- کانگروها قادر نیستند بسوی عقب راه بروند.

- ماره و ببرهای استرالیایی که چشمهایشان توسط پرندگان کور شده اند به راحتی میتوانند به زندگی خود ادامه دهند

- عقربها تنها موجوداتی هستند که اشعه رادیو اکتیویته تاثیری به آنها ندارد و جالب تر اینکه عقربها دو دشمن دارند یکی از آنها یک نوع سار است و دیگری مگس.

- مار «آناکوندا» تنها نمونه افعی است که بچه می زاید.

- ملکه موریانه پنجاه بار بزرگتر از جفت مذکر خود می باشد.

- زمان بارداری فیل به ۲سال می رسد.

- نوعی ماهی وجود دارد که با کمک باله هایش به سطح آب می آید و یک و نیم دقیقه در هوا پرواز می کند و به شکار طعمه خود می پردازد.

- اسب ماده سی دندان و اسب نر سی و شش دندان دارد.

- در صورت نبودن غذا تمساح قوی همنوع ضعیفتر از خود را می خورد.

- کوچکترین سگ جهان ، دارکیده پیترزبورگ با ۶۰۰گرم وزن می باشد.

- پنگوئن نر در طول دو ماه محافظت از تنها تخم پگوئن ماده چیزی نمی خورد و چهل درصد وزن خود را از دست دهد.

- قلب گنجشک ۱۰۰بار در دقیقه می زند ، درض

- مار میتواند تا نیم ساعت بعد از قطع شدن سرش نیش بزند.

- بزرگترین مار جهان ، ۸متر طول و ۱۲۵کیلوگرم وزن دارد.

- دلفینها و فیلها فقط ۲ساعت در شبانه روز می خوابند.

- حداکثر سرعت لاک پشت های غول پیکر چهار و نیم متر در دقیقه است که خرگوش این فاصله را در کمتر از نیم ثانیه می پیماید.

- بزرگترین جانور بی مهره ماهی مرکب غول پیکر است د بلندیش ممکن است تا حدود ۱۵متر برسد.

- شمپانزه، اورانگوتان، گوریل، میمون، سگ، گربه، راکون، خوک، فیل و اسب ۱۰تا از باهوشترین حیوانات هستند.

- وزن مغز گوریل ۶۰۰گرم است و مغز فیل یک هزارم وزن بدن اوست.

- سگها دنیا را بیرنگ و مات می بینند د آنها نزدیک بین بوده و تنها سایه های خاکستری رنگ را تشخیص می دهند.

- ضربان قلب مرغ مگس خوار ۱۰۰۰مرتبه در دقیقه است.

یک کوروکودیل نمی*تواند زبانش را بیرون در بیاورد.

حلزون می*تواند ۳سال بخوابد.

چشم*های شترمرغ از مغزش بزرگتر است.

گربه**ها می*توانند بیش از یکصد صدا با حنجره خود تولید کنند در حالیکه سگ*ها کمتر از ۱۰تا!

وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می*نشیند، میله فولادی به اندازه دو میلیونیم میلیمتر خم می*شود.

تنها حیوانی که نمی*تواند شنا کند، شتر است.

کرم*های ابرشیم در ۵۶روز، ۸۶هزار برابر خود غذا می*خورند.

شتر میتواند در ۳دقیقه ۹۵لیتر آب *بخورد.

بزرگترین دوزیست جهان سمندری در ژاپن به طول2متر است

 

.

منابع

http://www.02.it2sat1.ir/forum/thread13183.html

www.masoudshojaei20.persianblog.ir/post/3

http://pedyar.blogfa.com/post-63.aspx

http://www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/monapouya/memid/389174/%C2%BB+%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8+%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8+%D8%AF%D8%B1+%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF+%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA

 

 

 

 

فلسفه و مفهوم برخی از سخنان و آیات الهی را باید شخصاً تجربه کرد

فلسفه و مفهوم برخی از سخنان و آیات الهی را باید شخصاً تجربه کرد

گارگین فتائی

.

بلکه هر که به رخساره راست تو سیلی  زند، دیگری را نیز بسوی او بگردان،

متی 39:5

.

but whosoever shall smite thee on thy right cheek, turn to him the other also.

                matthew5:39

.

եթէ մէկը քո աջ ծնօտին ապտակ տայ, նրան մի՛ւսն էլ դարձրու։

                 մատթէոս 5:39

.

قطعاً آیات موجود در کتاب های مقدس نظیر تورات و انجیل و اوستا و قرآن مبتنی بر حکمتی است که گر چه ممکن است درک آن برای ما سخت و یا نامانوس باشد ولی به یقین این آیات مبتنی بر حکمت و دانش عظیم خداوندی است .

آیهء مذکور که در انجیل متی آمده نیز برای من نامانوس می نمود و با خودم استدلال می کردم که اگر چنین باشد آنگاه ممکن است طرف مقابل گمان کند حق با اوست و یا اینکه تصور کند که من کم آورده ام و یا جرات و عرضه نداشتم که جوابش را بدهم و یا جلویش دربیایم.

ولی امروز این آیه و مفهوم آن قشنگ برام باز شد .

من داشتم از یکی از کوچه های تهران عبور می کردم در طرف راست کوچه یکی از خانه ها را داشتند می ساختند در ابتدا بین صاحب ساختمان نیمه ساخته و همسایهء بغلی یک صحبت عادی جاری بود ولی کم کم تبدیل به مشاجره لفظی و سپس داد و فریاد و در نهایت یک دعوا و کتک کاری حسابی بین اعضاء ساختمان نیمه ساخته و افراد خانواده همسایهء کناری شد تا جایی که کار به استفاده از اسلحهء سرد نظیر چاقو و غیره کشیده شده و پای پلیس و کلانتری در آنجا باز شد

حال باید پرسید چرا یک مناظره ساده تبدیل به یک دعوای وحشتناک شد؟

جواب آن ساده است

هیچ کدام از دو طرف نمی خواست کوتاه بیاید و گمان می کرد اگر کوتاه آمد همسایه مقابل خیال می کند او کم آورده پس یک جواب آب دار و درست حسابی نثار طرف مقابل می کرد تبعاً فرد مقابل هم این تصور را داشت که اگر چیزی نگوید و جوابی ندهد طرف خیال می کند که او کم آورده و بی جربزه و بی جرات و ترسو هست و همین طرز فکر بود که باعث تشدید این نزاع شد و تشدید این نزاع و وضعیت هم بر عصبانیت هر دو طرف افزوده و باعث بروز اعمالی غیر ارادی و از روی خشم شده بود .

حال اگر یک طرف کوتاه می آمد و گذشت می کرد و یا  کلمه ببخشید یا چشم و یا حتماً به خواسته شما فکر می کنم را به زبان می راند هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد و اگر خشمشان را کنترل می کردند و از هم معذرت خواهی می کردند این نزاع خشن تبدیل به دوستی شیرین می گشت .

 

 

غصه برای مادیات

غصه برای مادیات

.

انجیل لوقا – باب 12 – آیات 22 تا 34

.. پس به شاگردان خود گفت: “از این جهت به شما میگویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برایبدن که چه بپوشید. 

جان از خوراک و بدنا ز پوشاک بهتر است.

 کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت میکنند و نه حصاد و نه گنجی و نهان باری دارند و خدا آنها را میپروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟

 و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید.

 پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید، چرا برای مابقی می اندیشید.

 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمو میکنند و حال آنکه نه زحمت میکشند و نه میریسند، اما به شما میگویم که سلیمان با همه جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.

  پس هرگاه خدا علفی را که امروز در صحرا است و فردا در تنور افکنده میشود چنین میپوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان.

 پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید.  ۳۰زیرا که امتهای جهان، همه این چیزها را میطلبند، لیکن پدر شما میداند که به این چیزها احتیاج دارید. 

بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.

 “ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مرضی پدر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید.

  آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و کیسه ها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد.  ۳۴زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا میباشد.

 

 

Luke 12:22-34

22.And he said unto his disciples, Therefore I say unto you, Takeno thought for your life, what ye shall eat; neither for the body, what ye shall put on.

23.The life is more than meat, and the body is more than raiment.

24.Consider the ravens: for they neither sow nor reap; whichneither have storehouse nor barn; and God feedeth them: how much more are ye better than the fowls?

25.And which of you with taking thought can add to his stature onecubit?

26.If ye then be not able to do that thing which is least, why takeye thought for the rest?

27.Consider the lilies how they grow: they toil not, they spin not;and yet I say unto you, that Solomon in all his glory was not arrayed like one of these.

28.If then God so clothe the grass, which is to day in the field,and to morrow is cast into the oven; how much more will he clothe you, O ye of little faith?

29.And seek not ye what ye shall eat, or what ye shall drink,neither be ye of doubtful mind.

30.For all these things do the nations of the world seek after: andyour Father knoweth that ye have need of these things.

31.But rather seek ye the kingdom of God; and all these thingsshall be added unto you.

32.Fear not, little flock; for it is your Father's good pleasure togive you the kingdom.

33.Sell that ye have, and give alms; provide yourselves bags whichwax not old, a treasure in the heavens that faileth not, where no thief approacheth, neither moth corrupteth.

34.For where your treasure is, there will your heart be also.

 

 

 

 

چشمه ، فیلمی ساختار شکن در سینمای ایران

چشمه ، فیلمی ساختار شکن در سینمای ایران

حمع آوری از گارگین فتائی

 

سینای ایران بویژه در زمان قبل از انقلاب عمدتاً مبتنی بر سبکی بود که در نزد منتقدین فیلم و بر اثر عنوانی که هوشنگ طاهری بانی نقد فیلم در ایران بر آنها نهاده بود فیلمفارسی نام داشت .

هوشنگ طاهری عمدا عبارت فیلمفارسی را به هم جسبیده می نوشت زیرا این فیلمها هم فیلم بودند و هم فارسی ولی در عین حال نه فیلم بودند و نه فارسی

هم فیلم بودند و هم فارسی زیرا شکل فیلم داشتند و به زبان فارسی بودند.

نه فیلم بودند و نه فارسی زیرا فاقد بسیاری از معیارهای یک فیلم بوده و موضوعات آنها نیز عمدتا تقلیدی از سایر سینماها و به دوز از زندگی واقعی مردم ایران بودند.

این فیلمها دارای داستانهای عامه پسند و ساده بوده و با چاشنی رقص و آواز و زد و خورد و قهرمان بازی و مایه های عاشقانه توانسته بودند ذهن تماشاچیان ایرانی را به خود مشغول کنند.

این نوع سینما که در واقع یک سینای تجاری بود باعث شده بود که سطح سینمای ایران از سینمای غرب بسیار نازل تر و پائین تر به نظر آید و با توجه به اکران فیلمهای خوب و سطح اول و کلاسیک خارجی آن زمان به تعداد زیاد در سینماهای ایران تبعاً سینمای فارسی یارای مقاومت با این سینما را نداشت مگر از طریق جذب مخاطب با این گونه فیلمها..

اما بودند کسانی که مخالف جریان سینمای ایران و یا همان فیلمفارسی حرکت می کردند  و اینها افرادی بودند که در مایه های سینمای هنری کار می کردند .

افرادی نظیر بهرام بیضایی ، ابراهیم گلستان ، فریدون رهنما ، پرویز کیمیاوی ، سهراب شهید ثالث ، عباس کیارستمی ، ساموئل خاچبکبان و غیره

اکثر فیلمهای فیلمسازان هنری دارای تم و مایه های سنگینی بودند که نیاز به تفکری عمیق تر از سوی مخاطب داشته و تماشاگر  را به اندیشه وامیداشتند و البته آکنده از نمادها بوده و عمدتاً دارای موسیقی عمیق و با ارزش و صحنه های هنری و تمی مبتنی بر یک اثر ادبی خوب و عالی بودند.

در بین این فیلمها شاید بتوان گفت هیچ فیلمی به اندازه فیلم چشمه اثر آربی آوانسیان به معیار سیتنمای هنری نزدیک نیست .

این فیلم یک فیلم عمیق و سنگین و دارای تصاویر زیبا و موسیقی کلاسیک و مبتنی بر یک نوشته ادبی خوب و عالی و پراز نماد و مانند همه فیلمهای هنری یک فیلم پرابهام است  که با توجه به حاکمیت سینمای تجاری در آن زمان در ایران در زمان خود چندان فهمیده نشد زیرا فراتر اززمان خود بود اما این فیلم بعدا مدام در جشنواره های بین المللی گوناگون مورد تحسین و تمجید منتقدان و سینمادوستان قرار گرفت

موضوع این فیلم دارای بن مایه های فلسفیو درحیطه عشق و عرفان است

 

آربی اونسیان

سازنده فیلم هنری و به یاد ماندنی چشمه

 

 

مشخصات کلی فیلم

چشمه ( ۱۳۵۱

     كارگردان :

  آربي اوانسيان 

 نويسنده :

  آربي اوانسيان 

 تهیه کننده

  آربي اوانسيان 

 

بازیگران اصلی

 ۱آراماييس وارطان يوسفيانس   …. 

۲پرويز پورحسيني   …. 

۳مهتاج نجومي   …. 

۴جمشيد مشايخي   …. 

۵فرامرز صديقي   …. 

مدت فيلم   .... 90  دقيقه

كشور .... ايران 

زبان .... فارسي 

رنگ….  ?  

صدا…. Mono 

ژيلا مهرجويي   .... منشي صحنه 

  موسیقی: آثاری از کومیتاس

کومیتاس از برجسته ترین آهنگسازان و روحانیون ارمنی در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم بود که سعی فراوانی در جمع آوری آهنگهای فولکلوریک ارمنی و تدوین علمی آنها و نیز تنظیم اهنگهای مفصل کلیسایی بود

تنظیم آهنگ: لیدا بِزبِریان

پیانو: لیدا بربریان

ابوا: آوتیک هوسپیان

گروه آوازآواز

 آرسن و بربریان

خورن پالیان

لوسینه زاکاریان

افکت: نوریک باغداساریان

 

 

 

موضوع کلی فیلم

فیلم با ایه ای از مکاشفه یوحنا در کتاب مقدس آغاز می شود

و در آن ایام ، مردم طلب موت خواهند کرد و آن را نخواهند یافت و تمنای موت خواهند داشت اما موت از ایشان خواهد گریخت

                                              مکاشفه یوحنا7:9

 

مردی عاشق زنی می‌شود که همسر دوست او است و به همین جهت عشق خود را فاش نمی‌کند. زن فاسق جوانی دارد و پنهانی در خانه‌ای متروک با او دیدار می‌کند. راز مدت‌ها پوشیده می‌ماند. دوست شوهر شبی زن را می‌شناسد و به سبب درگیری اخلاقی با شوهر او خود را می‌کشد. زن جوان به وسیلهٔ زن‌های محله که به عشق او حسادت می‌ورزند رسوا می‌شود و خودکشی می‌کند.و شوهر جسدش را در حوض خانه‌ٔ متروک دفن می‌کند و فاسق زن سر به بیابان می‌گذارد.

نمایی از فیلم چشمه

 

آربی آوانسیان، کارگردانی متفاوت با فیلمی متفاوت

 چشمه را آربی آوانسیان در سال1348 ش ساخت: فیلمی زیبا و شاعرانه که در زمان نمایش غریب افتاد. اما از همان زمان آشکار بود که این فیلم جای خود را در میان آثار روشنفکرانهٔ تاریخ سینمای ایران حفظ خواهد کرد. اهمیت این فیلم در ساختارشکنی نامعمولی بود که در سینمای ما سابقه نداشت. اقتباس آزادی از یک اثر ادبی جدی بود با بیانی تغزلی و نیز کاربرد ریتمی آرام و متناسب، که همه و همه نشان از این داشت که چشمه فیلمی متفاوت از کارگردانی متفاوت است.

برگزاری هفته فیلم ارامنه و سینمای ایران به وسیلهٔ موزهٔ سینما در تیرماه1383ش در باغ فردوس و یاد خاصی که از چشمه در آن هفته به عمل آمد، ارج نهادن به فعالیت های وسیع فرهنگی ارمنیان ایران در سینما و نشان دهندهٔ توجه خاص به تاریخ سینمای ایران و فیلم هایی است که هنوز آموزه های بسیاری برای علاقه مند سینما به همراه دارند.

آربی آوانسیان در اول اسفندماه1320 ش در جلفای اصفهان به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند. از کودکی شیفتهٔ کارگردانی تئاتر و سینما بود، در آغاز جوانی در روزنامهٔ آلیک نقد و تحلیل چاپ می نوشت که در این میان تحلیل های فیلم های آرامائیس آقامالیان، ساموئل خاچیکیان، و آرمان شاخص ترند و از همهٔ این نقدها می شد دریافت که آربی با جریان فیلم فارسی سر ناسازگاری دارد. با نمایش فیلم سیاوش در تخت جمشید، اثر زنده یاد فریدون رهنما، آربی نقد مفصلی در آلیک چاپ کرد که نشان دهندهٔ نگاه او به سینمای نوعی دیگر است. آربی در سال1341 ش برای تحصیل در رشتهٔ سینما به انگلستان رفت. قبل از آن با شاهین سرکیسیان آشنا شده و در اجرا و طراحی صحنه های تئاترهایش با او همکاری کرده بود که این باب جدیدی در دوران کار هنری آربی محسوب می شود. آربی، پس از پایان تحصیلات دانشگاهی در مدرسهٔ سینمایی لندن، به ایران بازگشت و طی چهار سال سه فیلم ساخت که هر کدام تجربه های متفاوتی برای او به ارمغان آوردند.

فیلم اول یروانا نام دارد، فیلم انیمیشنی که بر اساس اشعار هوانس تومانیان ساخته شد و در سال1342 ش جایزهٔ جشنوارهٔ اوبرهازن را به دست آورد. دومین فیلم نقاب نام داشت فیلمی داستانی که در سال1344 ش بر اساس نوشتهٔ گریگور زهراب در مدرسهٔ سینما ساخته شد. و سومین آنها فیلم مستند 45 دقیقه ای با نام بالهٔ سلطنتی لندن بود که در سال1345 ش ساخته شد. این سه فیلم تجربه های اولیهٔ آربی را در زمینهٔ فیلم انیمیشن داستانی و مستند فراهم آورند.

زمانی که آربی در انگلستان تحصیل می کرد، شاهین سرکیسیان کتاب شوهر آهوخانم نوشتهٔ علی محمد افغانی را به عنوان اثر ادبی قابل اعتنای جدید ایران برای او فرستاد. آربی کتاب را خواند و تصمیم گرفت که با استفاده از مطالعات و تجربیات دانشگاهی اش، سناریوی دکوپاژ شدهٔ شوهر آهوخانم را بنویسد. وی بعد از بازگشت به ایران کارگردانی شوهر آهوخانم را آغاز کرد، ولی کار بعد از بیست دقیقه فیلمبرداری متوقف شد، چون نگاه آربی به فیلم فارسی نزدیک نمی شد. کارگردانی به ملاپور داده شد که همزمان با آربی، با بورس روزنامهٔ کیهان آن روز، که مدیرش مصباح زاده بود، برای آموزش فیلمبرداری به مدرسهٔ تکنیک فیلم لندن رفته و به ایران بازگشته بود.

داود ملاپور، فیلمبردار آن فیلم، فیلمنامهٔ دکوپاژ شدهٔ آربی را به دست آورد و آن را با سلیقهٔ خود و نگاهی که تنها گیشهٔ فیلم فارسی را در نظر داشت، به پایان رساند. شوهر آهو خانم به دلیل دکوپاژ فکر شدهٔ آربی، دارای ارزش هایی انکارناپذیر است. بعد از این فیلم، داود ملاپور چهار فیلم دیگر هم ساخت، ولی هیچ کدام فیلم برجسته ای نشدند و او از سینمای ایران محو شد.

در سال1347ش پیشنهاد همکاری با تلویزیون ملی ایران، فرصت مناسبی برای فیلمسازان جوان پیش آورد و در این چارچوب دو فیلم از بین فیلمنامه های ارائه شده به مدیریت تلویزیونی، برگزیده شد: آرامش در حضور دیگران نوشتهٔ زنده یاد غلامحسین ساعدی از طرف ناصر تقوایی، که در بخش پژوهش تلویزیون ملی ایران مشغول فیلمسازی بود و در استخدام تلویزیون قرار داشت، و چشمه از طرف آربی آوانسیان که در آن زمان در مدرسهٔ عالی تلویزیون مشغول تدریس تحلیل فیلم، نقد و... بود. در آن زمان هنوز شرکت تل فیلم به وجود نیامده بود، بنابراین برای تهیهٔ این دو پروژه تلویزیون ملی ایران وارد عمل شد.

آربی برای اولین بار در سینمای ایران، پیشنهاد کرد که سه نفر از دانشجویان مدرسهٔ عالی سینما دستیار کارگردان این فیلم باشند: ژیلا مهرجویی، رضا علامه زاده، و هوشنگ آزادی ور.

فیلمبرداری چشمه در سال1348 ش با بودجهٔ نقدینگی یک صد و پنجاه هزار تومان آغاز شد که یکصد هزار تومان آن برای دستمزد بازیگران در نظر گرفته شده بود. دستمزد آرمان در این فیلم پنجاه هزار تومان، جمشید مشایخی بیست وپنج هزار تومان، مهتاج نجومی پنج هزار تومان و پرویز پورحسینی پنج هزار تومان. پانزده هزار تومان باقیمانده برای سیاهی لشگرها و نقش های کوچک اختصاص داشت. فیلمبرداری بر عهدهٔ نعمت حقیقی بود که اولین فیلم 35 میلی متری اش را کار می کرد. نعمت حقیقی در گفت وگویی که در پاییز1380 ش با او در کانون فیلم اصفهان داشتم، بهترین فیلمبرداری اش را فیلم چشمه می داند. هزینهٔ سفرها و صدابرداری و میکساژ فیلم هم با آربی آوانسیان بود.

آربی علت انتخاب رمان چشمه نوشتهٔ مگردیچ آرمن، نویسندٔ معاصر ارمنستان، را این گونه توضیح می دهد: سؤال هایی که با خواندن شوهر آهوخانم برای من به وجود آمده بود، در کتاب چشمه هم وجود داشت؛ ضمناً می خواستم ورود به سینما را با ادبیات جدی همراه کنم فکر می کنم کار درستی هم بود. علت انتخاب شدن دو فیلم چشمه و آرامش در حضور دیگران هم پرداختن به ادبیات جدی بود.

البته ناگفته نماند که توجه به ادبیات همیشه در تاریخ سینمای ایران مطرح بوده است، و حتی در زمان فیلم های فارسی دهه های سی و چهل، ولی نویسندگانی که در آن موقع به سینما آمدند مانند حسین مدنی، اسماعیل پورسعید، پرویز خطیبی و... تنها پاورقی نویسانی بودند که رسانهٔ سینما را نمی شناختند و از سوی دیگر شاید نمایندهٔ ادبیات واقعی نبودند.

آرامش در حضور دیگران دچار مشکلات سانسور شدید شد و نمایشش تا سال1351 ش به تعویق افتاد و در این فاصله داریوش مهرجویی، داستان گاو را بر اساس مجموعه داستان عزاداران بَیَل نوشتهٔ دکتر غلامحسین ساعدی کار و اکران کرد. ولی چشمه، بعد از تجربهٔ ناموفق شوهر آهوخانم، بالاخره ساخته شد و به نمایش درآمد.

چشمه را آربی در شهرهای اصفهان، تهران، و کرج فیلمبرداری کرد. وقتی او برای پیدا کردن لوکیشن های فیلم این سو و آن سو می رفت، باغ فردوس را کشف کرد. جایی ویران که قبلاً مدرسه ای در آنجا بود و شهرداری محل هم آنجا را به امان خدا رها کرده بود و هیچ کس به باغ فردوس به عنوان اثری تاریخی توجه نمی کرد.

لوکیشن بخشی از فیلم چشمه، یعنی همان اتاق نشیمن خانهٔ استاد چشمه ساز (آرمان) و اتاق دیگر منزل استاد که سکانس مرگ وی در آنجا فیلمبرداری شد، در باغ فردوسِ تازه کشف شده قرار داشت. وقتی فیلم به نمایش درآمد، مدیر عامل تلویزیون باغ فردوس را به عنوان مرکز فعالیت های جشن هنر قرار داد و بخشی از مایملک تلویزیون شد و خلاصه این که مکانی که روزی به بهانه، فیلم چشمه کشف شد، خوشبختانه امروز موزهٔ سینماست؛ مکانی که گروتفسکی نمایشنامهٔ همیشه شاهزاده را در آن اجرا کرده و پیتربروک تمرین های نمایشنامهٔ ارگاست را در آنجا انجام داده است.

اما آربی در مورد داستان فیلمش می گوید: چشمه اقتباسی کاملاً آزاد است. من از وجود چهار شخصیت این کتاب استفاده کرده ام؛ البته هر چهار نفر در فیلم همان کارهایی را می کنند که در کتاب کرده اند، ولی هدف فیلم متفاوت با هدف مگردیچ آرمن، نویسندهٔ کتاب، است. در نتیجه اقتباس من اصلاً مقید به نوشته نیست، ولی برخاسته از داستان کتاب است. با راهی جدا، محور داستان عشق است. استاد چشمه ساز بعد از ساختن چهلمین چشمه می میرد. مردی عاشق زن چشمه ساز است و زمانی که درمی یابد زنی را که او دوست دارد زن دوستش است، خودکشی می کند. زن فاسق جوانی دارد که در خانه ای متروک، پنهانی با هم دیدار می کنند. زن های محله به عشق زن حسادت می ورزند، او را رسوا می کنند. زن هم خودش را می کشد و شوهرش او را در خانهٔ متروک دفن می کند. فاسق جوان نیز سربه بیابان می گذارد. آربی می گوید: حس عجیبی در داستان بود و با تغییراتی که دادم، مهم ترین مسائلی که در فیلم مطرح شدند، همان هایی بودند که شدیداً به آنها دلبسته بودم، یعنی تفاوت فرهنگ ها، اهمیت خانواده و نیز جایگاه عشق در موقعیت های قبلی، یعنی تفاوت فرهنگ ها و خانواده در سیر تحولی زمان.

ریتم فیلم چشمه کاملاً با ریتم های هالیوودی متفاوت است. چشمه اولین فیلم ایرانی است که برای ریتم در فیلم ارزش خاصی قائل است. تدوین چشمه براساس حرکات ظاهری اشخاص و یا موضوع عمل نمی کند، بلکه بر اساس ضرب درونی و عملکرد ایجاد شده در بیننده شکل می گیرد. به همین دلیل معمولاً چشمه، بعد از تمام شدن، در ذهن بیننده ادامه می یابد و تماشاگر را راغب به دوباره دیدن می کند، گاه نیز برعکس، بیننده به طور کلی از فیلم جدا می شود و شدیداً فیلم را نقد می کند.

ریتم و تدوین چشمه باعث می شود که سال بعد در دومین جشنوارهٔ فیلم تهران، فیلم یک اتفاق ساده به نمایش در آید. یک اتفاق ساده را شهید ثالث با ریتم کند تدوین کرده است و تماشاگر بدین ترتیب وادار به پذیرش این ریتم می شود. این گونه ریتم بر ضمیر ناخودآگاه تأثیر می کند و به نوعی با ریتمی که در ضمیر ناخودآگاه ریشه دارد، پیوند ایجاد می کند.

اولین نمایش چشمه در 31 فروردین1351 ش در نخستین جشنواره جهانی فیلم تهران بود. بعداً این فیلم در جشنواره های ونیز، لندن، و پاریس، و دوبار نیز در جشن هنر شیراز (1351و1354) به نمایش در آمد.

هانری لانگلوآ فیلم چشمه را در جشنوارهٔ پاریس در سال1973 م دید و آن را برای نمایش در سینماتک انتخاب کرد و بعد از نمایش جلوی بازگشت فیلم را گرفت و آن را در آرشیو سینماتک پاریس نگه داشت.

چشمه و رگبار دو فیلم ایرانی اولین جشنوارهٔ جهانی فیلم تهران بودند. نمایش چشمه، همان طور که اشاره کوتاهی به آن کردم، با دو نوع واکنش روبه رو شد: عده ای از آن استقبال کردند و برخی دیگر به شدت به آن تاختند؛ از جمله مرحوم هوشنگ حسامی از آن دسته منتقدیم بود عده ای دیگر هم که تمایل داشتند جو سینمایی آن روزها را به هم بریزند و خودی نشان دهند، رگبار را در مقابل چشمه عَلَم کردند. از آن سو زنده یاد فریدون رهنما با نوشتن مطلبی در کیهان (4خرداد1351 ش) دریافت های خود را از دو فیلم با اشاره ای ظریف به سوء استفاده از موفقیت یک فیلم برای محکوم کردن فیلم دیگر بیان کرد.

چشمه چندی بعد به نمایش عمومی گذاشته شد. سینما کاپری تهران که به نمایش فیلم های متفاوت اختصاص داشت این فیلم را به مدت شش روز نمایش داد و بعد از آن به بهانه ها و فرصت های گوناگون، چشمه در کانون ها و سینه کلوپ ها به نمایش در آمد و از آن یاد شد و هنوز هم می شود.

نکتهٔ جالب در مورد چشمه این است که همزمان با آربی آوانسیان، یا کمی دیرتر، در سال1971 م، در ارمنستان فیلمسازی به نام آرمن ماناریان که از دوستان زنده یاد آرمان، بازیگر فیلم چشمه اثر آربی و از ارامنهٔ مهاجر ایران بود، چشمه را با وفاداری به رمان مگردیچ آرمن، با همکاری بازیگران سینما و تئاتر ارمنستان، در ایروان کارگردانی کرد. این فیلم، که بدون هیچ گونه دخل و تصرفی عیناً از روی رمان ساخته شده بود، با استقبال بسیار زیاد ارامنهٔ ارمنستان روبه رو شد.

سربلندیم که آربی آوانسیان فیلمساز هوشمند و باذوق ارمنی، چشمه را به گنجینهٔ پربار سینمای ایران افزوده است.

اما من به عنوان یک ایرانی ارمنی سینما دوست، پس از نمایش فیلم و بعد از مشاهدهٔ شرایط دشواری که سرنوشت ناموفق تجارتی این فیلم را رقم زده بود، وظیفهٔ خود دانستم که حمایتی صمیمانه از آن به عمل آورم. این بود که با صرفه جویی فراوان در هزینه های زندگی دانشجویی ام و با استفاده از بضاعت ناچیز پول توجیبی، کتاب صد صفحه ای چشمه را، که ضمناً سرآغازی برای دیگر تک نگارهای سینمایی ام شد، فراهم آوردم و در بهمن ماه1351 ش منتشر کردم و کوشیدم در آن نظرات مختلف نویسندگان و صاحبنظران را بازتاب دهم. جالب آن که سرنوشت کتاب چشمه هم شبیه خود فیلم شد و مورد بی توجهی و بی مهری اهل قلم و نظر قرار گرفت و بجز جمشید ارجمند، که در ماهنامهٔ خوب رودکی نقدی برای این کتاب نوشت، کسی دیگر توجهی به آن نشان نداد، حال آن که چشمه در نوع خود نخستین کتاب در ادبیات سینمایی ما شمرده می شد و در آن به نقل نوشته های دکتر مهین تجدد، هوشنگ طاهری، پرویز کیمیاوی، خسرو سینایی، و حسنعلی کوثر پرداخته بودم.

 

مقایسه رمان چشمه هقنار مگردیچ آرمن و فیلم چشمه آربی اوانسیان

فیلم چشمه آربی اوانسیان بر اساس رمان ارمنی‌زبان چشمه هِقنار (هِقنار آقبیور Heghnar Aghbyoor) نوشته مگردیچ آرمن (Mkrdich Armen) ساخته شده است. مگردیچ آرمن در سال ۱۹۰۶در شهر گیومری (بعدها لنیناکان) ارمنستان به دنیا آمد، در اوائل دهه ۱۹۳۰در انستیتوی سینماتوگرافی مسکو فیلم نامه‌نویسی خواند و در همان زمان هقنار آقبیور را نوشت. داستان یک مربع عشقی در شهری کوچک، داستانی که در زمان خود در ادبیات شوروی غریب بود. مگردیچ آرمن نیز مانند بسیاری از نویسندگان طراز اوّل شوروی زمانی دراز (از ۱۹۳۷تا ۱۹۴۵) در تبعید زیست. تقریباً همزمان با ساخت فیلم چشمه در ایران، در ارمنستان نیز بر اساس این رمان فیلمی به کارگردانی آرمن ماناریان ساخته شد. مقایسه این دو فیلم و کتاب می‌تواند نکات جالبی را روشن کند، امّا در این نوشته تنها به مقایسه فیلم چشمه اوانسیان با رمان مگردیچ آرمن پرداخته‌ایم. این را هم بگویم که رمان هقنار آقبیور در سال ۱۳۴۴توسط ی.د.پاپازیان به فارسی ترجمه و توسط بنیاد ادبی برادران طوماسیان منتشر شده است.

خط روایی اصلی، ترتیب فصل‌ها و دیالوگ‌های فیلم چشمه تا حدود زیادی به کتاب وفادارند. فیلم با فصل نوشیدن مردان مسن شهر دور سفره‌ای در کنار رودخانه‌ای که بچه‌ها در آن به آبتنی مشغول‌اند شروع می شود و با فصل مشابهی پایان می‌یابد. در کتاب نیز همین طور است. فصل‌های اصلی رویارویی جالیزبان و زنِ استادِ چشمه‌ساز (جمشید مشایخی و مهتاج نجومی)، گفت‌وگوی جالیزبان و استاد چشمه‌ساز (آرمان) که طی آن جالیزبان پیش استاد اعتراف می‌کند که عاشق زن غریبه‌ای شده است، دیدار جالیزبان از خانه استاد چشمه‌ساز که طی آن بر او معلوم می‌شود زن غریبه‌ای که او عاشقش شده در واقع زن استاد چشمه‌ساز است، خودکشی جالیزبان، خواستگاری از دختر جالیزبان برای پسر استاد چشمه‌ساز و لو رفتن عشق زن استاد چشمه‌ساز با پسر جوانی که در همسایگی‌شان زندگی می‌کند، همه عیناً در کتاب موجودند. فلاش‌بک‌هایی که شروع آشنایی پسر جوان را با زن استاد چشمه‌ساز نشان می‌دهند نیز در کتاب در همان جا و به شکل فلاش‌بک آمده‌اند. در یک کلام، در مجموع فیلم اقتباس خیلی آزادی از رمان نیست. منظورم از نظر ساختار روایی است و نه تماتیکِ فیلم. شخصاً پیش از خواندن رمان فکر می‌کردم ساختار روایی رمان باید خیلی خطی‌تر از فیلم باشد، امّا چنین نیست.

از نظر ساختار روایی کلان، فیلم یک تفاوت اساسی با کتاب دارد و آن حذف فصلی از کتاب است که در آن راز معجزه چشمه استاد برملا می‌شود. استاد سر قبر همسر بی‌وفایش چشمه‌ای ساخته که تنها به شوهرش آب می‌دهد و چون کس دیگری به آن نزدیک می‌شود آبش قطع می‌شود. در کتاب، بعد از سال‌ها معلوم می‌شود که این کار تمهیدی مکانیکی بیش نبوده است، در واقع معجزه‌ای در کار نبوده و فاسق زن که سالیان دراز به سبب این معجزه چنین اندیشیده که خداوند او را گناهکار می‌پندارد، اکنون می‌فهمد که زندگی‌اش به خاطر یک دروغ فنا شده است. در فیلم چشمه این فصل وجود ندارد.

برخی از رویدادها نیز در فیلم ناروشن‌اند. مثلاً معلوم نمی‌شود که فاسق (پرویز پورحسینی) در بیابان پای پیاده به زیارت بیت‌المقدس می رود تا مگر خداوند گناهانش را ببخشد. یا صحنه‌ای هست در اواخر فیلم که وقتی فاسق برای نوشیدن آب وارد حیاط خانه‌ای می‌شود، دختری در پشت بام خود را پنهان می‌کند و می‌خندد. در فیلم این صحنه هست، امّا برای کسی که رمان را نخوانده معنی‌اش معلوم نیست. در کتاب آشکارا گفته شده است که صاحب خانه گمان برده مرد به خیال آشنایی با آن دختر وارد خانه شده است.

خود شکل چشمه نیز در فیلم ابهام دارد؛ چشمه‌ای که در داستان درباره‌اش صحبت می‌شود مصنوع دست آدمی است و همیشه آبی از آن جاری است تا همه مردم از آن استفاده کنند و مانند شیر آبی است که در دیوار تعبیه شده باشد. چشمه‌ای که در پایان فیلم اوانسیان می‌بینیم بیشتر شبیه حوض است و خشک شدن آن نیز با یک کات از این حوضِ پر آب به حوض خالی نشان داده شده است.

تفاوت‌های دیگری هم هستند. در چشمه شخصیت‌ها نام ندارند. وعده‌گاه زن و فاسقش «خانه حبیبه» نامیده می‌شود و حبیبه زنی مرموز بوده که سال ها پیش در این خانه می زیسته و حالا خانه اش خالی ست. از طرفی وقتی زن‌های مسلمان از زن استاد چشمه‌ساز می‌پرسند که نامش چیست، می‌گوید: «حبیبه». این تمهید به خانه یاد شده بُعدی عمومی می‌بخشد. انگار خانه حبیبه‌ای هست، که این یا آن حبیبه در آن سکونت می‌کند.

محل وقوع رویدادها در فیلم چشمه شناسنامه دقیقی ندارد. هر کجا می‌تواند باشد. در حالی که در کتاب، شهری که رویدادها در آن رخ می‌دهند و حتی محله‌هایی که این اتفاق در آن‌ها می‌افتد جغرافیای واقعی مشخصی دارند. بی‌زمانی و بی‌مکانی فیلم چشمه به یک اعتبار از این حکایت می‌کنند که فیلم در مقایسه با رُمان، فلسفی‌تر است. وجه اجتماعی رمان در فیلم بسیار کمرنگ شده است. ما بیش از این که با یک موقعیت تاریخی روبه‌رو باشیم، با یک موقعیت وجودی (اگزیستانسیال) طرفیم.

حدف فصل پایانی کتاب از نظر تماتیک بسیار بامعناست. معنای این معجزه دروغین رمان چشمه هقنار چیست؟ این که زن فقط به شوهرش اجازه می‌دهد از چشمه‌اش آب بنوشد. در داستان مگردیچ آرمن دنیای نو به جای دنیای کهنه می‌آید و نسل جدید دیگر به معجزه و ارزشی که این معجزه نماد آن است، باور ندارد. در حالی که در فیلم چشمه معلوم نیست که این معجزه دروغ باشد. هنوز تقدس خانواده برقرار است. گویا همیشه برقرار خواهد بود و آمدن نسل‌های جدید تأثیری بر این امر ندارد. دنیای چشمه و بن بست آن نه مختص یک دوره تاریخی، که وجودی است. دنیایی که در آن خیانت زن شوهرش دیگر ابعادی فاجعه‌آمیز نداشته باشد و فوقش به جدایی بیانجامد، انگار برای مؤلف فیلم چشمه غیرقابل‌تصور است و خانواده یک باور و ارزش همگانی است.

به این ترتیب بن‌بست «خانواده مقدس است، عشق هم مقدس است» که در فیلم و کتاب از زبان جالیزبان بیان می‌شود، نزد آرمن و اوانسیان پاسخ‌های متفاوتی دریافت می‌کند. در رمان با گشایشی روبه‌رو هستیم که با آمدن نسل جدیدی که علم‌باور است شکل می‌گیرد و در فیلم، این بن‌بست، همیشگی و لاینحل می‌نماید. در این بن بست، آدم‌ها طلب مرگ می‌کنند، امّا مرگ از آن‌ها می‌گریزد. وضعیتی ایستا و سنگین. بچه‌هایی که گویی از ازل در آب‌های رودخانه به آب تنی مشغول بوده‌اند و تا ابد به این کار ادامه می‌دهند و پیرزن‌هایی که می‌بافند و می‌بافند و می‌بافند.

امّا در این سکون و لختی، زیبایی خلق می‌شود. سراسر فیلم در فضاهای زیبا می‌گذرد. از خانه‌ استاد چشمه‌ساز و وسائل درون آن بگیر تا خانه حبیبه با معماری زیبایش. از نقش‌ونگار لباس‌ها تا موسیقی ازلی ـ ابدی‌ای که در ابتدا و انتهای فیلم می‌شنویم. گویی این زیبایی، زاده ی همان رنج و ایستایی است که چنین طاقت‌فرسا می‌نماید.

تم «خانواده مقدس است، عشق هم مقدس است» دغدغه آربی اوانسیان بوده است. برنامه او برای ساختن فیلمی بر اساس رمان شوهر آهو خانم که در آن هم زنی وارد حریم خانواده‌ای می شود، و همین طور استفاده از تم‌ «تقدس خانواده و عشق ممنوع» کتاب خدایان کهن نوشته ی لئون شانت در فیلم پیش‌بند سوزن‌دوزی شده مادرم… ، بر این امر گواهی می‌دهند.

به این ترتیب فیلم چشمه با وجود حفظ ساختار رویدادهای کتاب چشمه هقنار، با حذف یک فصل مهم و با ساختار بصری خود، راه خود را از نظر جهان‌بینی از کتاب جدا می‌کند.

 

اکران فیلم «چشمه» و مشکلاتش

آنچه در ادامه می‌آید گزارشی است از نشستی دوستانه که تعدادی از بچه‌های جوان تئاتری و سینمایی با آربی اوانسیان داشتند.

 هرچند بیشترین شهرت آربی اونسیان در تئاتر است. او در سینما هم جزء اولین فیلمسازان مستقل بوده است. هرچند تجربه کار در سینما برای هنرمندانی مانند او با دشواری‌های بسیار همراه بوده است. او از اکران فیلم «چشمه» گفت و ادامه داد:« این فیلم در شرایط بسیار بدی اکران شد. «چشمه» از روند قصه‌گویی رایج در آن زمان فاصله داشت و نگاهی که به این فیلم وجود دارد، ناشی از نشناختن آن است. بسیاری از کسانی که از آن حرف می‌زنند اصلا فیلم را ندیده‌اند. تنها فیلمسازانی که با نوشته‌هایشان از آن حمایت کردند، خسرو سینایی ، پرویز کیمیاوی و فریدون رهنما بودند

اوانسیان از سینمای آن دوره گفت و جریانی که به نام فیلمفارسی مطرح شده بود و از تماشاگرانی که امکان دیدن فیلم‌های خارجی دوبله شده را نداشتند و افزود: «زمانی که فیلمفارسی رایج شد، هنوز دوبله فیلم‌های خارجی مرسوم نشده بود و رابطه مردم با فیلم‌های اروپایی در روال طبیعی و از طریق زبان نبود. این فضای تماشاگر ایرانی بود. اواخر دهه 30 دوبلاژ راه افتاد و بیشتر دانشجویانی که در ایتالیا کار می‌کردند، این فیلم‌ها را دوبله می‌کردند و این گونه بود که فیلم‌های کمدی ایتالیا در ایران بازار خوبی پیدا کرد. در کنار اینها، عده‌ای از تحصیل‌کردگان سینما به طور جدی درباره این هنر مباحثی را مطرح کردند ضمن اینکه کانون فیلم هم به همت فرخ غفاری تاسیس شد بنابراین عده‌ای توانستند سینمای جدی‌تری را ببینند. به تدریج افرادی مانند خسرو سینایی یا هژیر داریوش و دیگران شروع کردند به ساخت فیلم‌های کوتاه، کمی قبل‌تر ابراهیم گلستان و مهرجویی و ناصر تقوایی هم کارشان را آغاز کرده بودند. فیلم «چشمه» در چنین شرایطی اکران شد. این طور نبود که «چشمه» اکران نداشته باشد. با وجود مشکلات فراوانی که داشتیم فیلم در سینما «کاپری» به نمایش درآمد عده‌ای که پشتیبان سینمای تجاری و «فیلمفارسی» بودند، جنجال‌سازی کردند که مردم صندلی‌ها را پاره کرده‌اند در حالیکه این موضوع واقعیت نداشت. کمی بعد مدیر سینما که خود تهیه‌کننده «فیلمفارسی» بود،گفت فروش روزانه کمتر از میزان تعیین شده یعنی شش هزار تومان است در حالیکه فروش روزانه آن 7 هزار تومان بود با این حال برخلاف قراردادی که داشتیم، فیلم را برداشتند و جالب اینجاست که فیلمسازان مستقل و تحصیل‌کرده هم سکوت کردند. در حال حاضر از این فیلم فقط یک نسخه سالم در خارج از کشور وجود دارد و اجازه نمی‌دهم جشنواره‌هایی که خواستار نمایش آن هستند، زیاد این فیلم را نمایش بدهند تا این نسخه سالم، خراب نشود

اوانسیان از ترکیب بازیگران «چشمه» هم گفت که حرفه‌ای و غیر حرفه‌ای بوده‌اند و ادامه داد: «ترکیب بازیگران این فیلم حرفه‌ای و غیر حرفه‌ای است چون هر یک از اینها به تنهایی به فیلم لطمه می‌زد.«آرمان» فیلم «چشمه» شکست «فیلمفارسی» است، تماشاگر «فیلمفارسی» از این تضاد جا می‌خورد. برخی معتقد بودند نعمت حقیقی در فیلمبرداری این فیلم کار خاصی انجام نداده است اما او ظریفترین حساسیت نوری را در این فیلم دارد و اگر او نبود حتما این فیلم کمبودهایی داشت. لازم نیست دوربین مدام حرکت کند حرکتی نامریی در فیلم هست که در عمق و ناخودآگاه حس می‌شود. این چیزها در سینما برای من مهم است اینها امکانات سینما است که به ما اجازه کشف می‌دهد

این هنرمند فیلمساز به موضوع دیگری هم اشاره کرد، اعتقاد برخی از افراد مبنی بر شباهت فیلم «چشمه» با فیلم «بالتازار» برسون اما اونسیان هر گونه شباهتی را رد کرد و افزود: « فیلم من هیچ شباهتی به فیلم «بالتازار» برسون ندارد چون سبک فیلم او در اختیار فلسفه‌ای است که فیلم من کاری با آن ندارد بلکه این فیلم حاصل کشفیات من از سینماست. اگر گفته شود این فیلم با آثار «اوزو» و «درایر» شباهتهایی دارد باید بگویم بله، سینمای «اوزو» برایم گویا و سینمای «درایر» جالب و مهم است. در آثار این دو حس و خلوص عجیب و غریبی هست و نشانگر امکانات بیانی خاص در سینماست

موضوع بعدی لوکشین‌های بسیار متنوع فیلم «چشمه» بود، آنچه که اوانسیان این گونه درباره‌ی آن توضیح داد:« من در جلفا متولد شده‌ام اما آن جا بزرگ نشده‌ام . هر سال برای دیدن مادربزرگم به اصفهان می‌رفتیم و جلفا به سرعت تغییر می‌کرد و حالا جزیی از اصفهان است. لوکیشن‌های فیلم خیلی متنوع هستند از جلفا تا مکان فعلی باغ فردوس که حالا به موزه سینما تبدیل شده تا جاده قزوین و ...انتخاب محل‌ها در رابطه با مفهوم صحنه‌هاست برای القای موقعیت‌های نامریی شرایط. در این جا معماری حالت انعکاس درونی آدم‌ها را دارد. می‌خواستم فضای «چشمه» قابل لمس و شناخت باشد ولی مکان مشخصی هم نداشته باشد در عین حال لامکان هم نباشد حتی لباس‌های فیلم هم ترکیبی است قابل شناخت اما متعلق به قوم خاص یا دوره تاریخی معینی نیست. با همه اینها «چشمه» فیلمی است که در طول تاریخ ایران بیشترین دروغ‌ها و تهمت‌ها را شنیده است

 

نگاهی به فیلم “چشمه” بر مبنای نخستین نمای آن

 موشک کاغذی در سایه‌روشنِ شاخ‌وبرگ درختان

نمای اول فیلم چشمه  - موشک کاغذی

 

نخستین تصویر فیلم چشمه (آربی اوانسیان، ۱۳۴۸-۱۳۵۰) بعد از عنوانبندی تصویری است ثابت از یک موشک کاغذی که در روی زمینی در سایه شاخ‌وبرگ درختان می‌افتد. این تصویر ۴۵ثانیه روی پرده می‌ماند بدون اینکه ظاهراً اتفاقی بیفتد. مدّت طولانی این تصویر به ظاهر بی‌ربط یکی از مسائلی بود که در زمان نمایش فیلم هم مورد بحث قرار گرفت. نوشته حاضر درباره همین یک تصویر است، امّا با این آگاهی (یا ادعا) که تحلیل آن می‌تواند نکات زیادی راجع به فیلم چشمه آشکار کند. علاوه بر این، از منظر سلبی، اگر چیزهایی در چشمه هستند که بین آن‌ها و این تصویر ارتباطی برقرار نمی‌شود، تحلیل همین فقدان ارتباط هم می‌تواند چیزی درباره فیلم به ما بگوید.

در سینمای دراماتیک متعارف قاعده این است که یک تصویر باید آن قدر روی پرده بماند که بیننده فرصت داشته باشد تا اطلاعات موجود در آن را دریافت کند. امّا اطلاعات موجود در یک کادر سینمایی غالباً بسیار بیشتر از آن است که در نگاه نخست به نظر می‌آید. گزاره بالا را اگر بخواهمی دقیق‌تر بگوییم این طور می‌شود: تا بیننده زمان داشته باشد آن اطلاعاتی را که از منظر ساختار دراماتیک فیلم و برای دنبال کردن داستان فیلم لازمند، دریافت کند. حالا اگر تصویری بیش از این زمان روی پرده ماند، بیننده شروع می‌کند به کشف چیزهای تازه‌تر و ریزتر در آن. تصویر مورد بحث ما از منظر دراماتیک چیزی ندارد. اصلاً اولین تصویر فیلم است و نمی‌تواند داشته باشد (تنها در اواخر فیلم متوجه می‌شویم که این باید موشک کاغذی‌ای باشد که پسر استاد چشمه‌ساز پرتاب کرده است). ابتدا به نظر می‌رسد در این کادر، جز همان افتادن موشک کاغذی بر زمین، اتفاق دیگری نمی‌افتد. هیچ حرکتی نیست. امّا مدّتی که می‌گذرد متوجه حرکاتی در چارچوب کادر می‌شویم. در واقع سکون کادر (دوربین) و زمان طولانی نما باعث می‌شوند ما این حرکات کوچک را ببینیم. سایه برگ درختان روی زمین تکان می‌خورد. پس بادی می‌وزد و شاخ و برگ درختان را تکان می‌دهد. بعد می‌بینیم که بال‌های موشک کاغذی هم تکان می‌خورد. پس فیلمساز با نگاه داشتن این کادرِ در نگاه نخست خالی از محتوا به مدتی طولانی، به ما امکان می‌دهد در آن حرکاتی را ببینیم که در غیر این صورت ابداً نمی‌دیدیم. و این همان کاری است که فیلم می‌خواهد بکند. در سکون دنیایی که سنت سده‌ها بر آن حکم می‌راند ما را به دیدن حرکتی که در برابر آن سکون طولانی ناچیز است، امّا به هر رو حرکتی است، دعوت می‌کند. فیلم دعوتی است به دیدن حرکات نامحسوس در سکون ظاهراً فراگیر.

امّا دقیق‌تر، در کادر چه می‌بینیم؟نور و سایه. نوری که از حضور منبع لایزال و فراگیر آن خبر می‌دهد. و سایه که بدون آن نور را نمی‌بینیم. این بازی و نور و تاریکی، سیاهی و سفیدی در فیلم چشمه ادامه دارد: نوری که از لابه‌لای شاخ و برگ درخت تنومند کنار رودخانه می‌تابد، انعکاس نور در آب، دری که باز می‌شود و نور به داخل هجوم می‌آورد.  و در فیلم‌های دیگر او نیز: در فیلم مستند لبئوس به نام تادئوس نوری که انعکاسش را در آب می‌بینیم، نوری که از پنجره‌های کلیسا به داخل می‌تابد و نوری که وقتی در شروع فیلم وقتی دوربین به دریچه نزدیک می‌شود سراسر پرده را در خود غرق می‌کند. در فیلم چگونه پیش بند سوزن دوزی شده مادرم …  نیز بارها صحنه از تابش نور تند سفید می‌شود.

امّا این نور و سایه خاص یادآور درخت هم هست. همان درختی که از زمین آب می‌نوشد و به فلک سر می‌کشذ و در چند صحنه بعدتر، دوربین با حرکت روی تنه آن به آسمان و نور می‌رسد.

دیگر موشک کاغذی که یادآور بازی و کودکی است. بازی و کودکی نیز در این فیلم حضوری پررنگ دارند. آب پاشی بچه‌های در آب رودخانه‌ای که مردان پا به مرگ در کنار آن سفره پهن کرده‌اند، بازی دختربچه‌ای که با موسیقی شاد جست‌وخیز کنان زیر درختان از دوربین دور می‌شود، سروصدای شاد بچه‌هایی که پشت در خانه حبیبه به بازی مشغول‌اند فارغ از موقعیت دشواری که زن و مرد فیلم در آن گرفتارند.

در ضمن این موشک کاغذی خیلی امروزی و معاصر است. انگار اصراری نبوده است بر این که شکل تاریخی داشته باشد. معلوم نیست فیلم در چه زمانی می‌گذرد، امّا به هر رو در زمان ما نمی‌گذرد. در گذشته‌ای اتفاق می‌افتد که به دقت مشخص نشده است. امّا گمانم این نوع موشک‌های کاغذی مال همان دوره ساخته شدن فیلم‌اند و فیلم اصراری بر پنهان کردن آن نداشته است. این را می‌توان به بی‌مبالاتی فنی نسبت داد، امّا همچنین می‌توان آن را نشانه این گرفت که موضوع فیلم مال دیروز و امروز نیست.

کودک و بی‌خیالی و معصومیت کودکی در فیلم لبئوس به نام تادئوس هم هست. در نمای پایانی فیلم از کودکی که پس از رفتن زائران در میان زباله‌هایی که آن‌ها جا گذاشته‌اند تنها می‌ماند و در صحنه غسل تعمید یک کودک. در فیلم چگونه پیش بند سوزن دوزی شده مادرم … نیز کودکی را در پسزمینه مردی نی‌زن می‌بینیم. گویی بی‌خیالی کودکان به آن سبب است که آن‌ها هنوز ناچار نیستند در برابر انتخاب سختی قرار بگیرند که هسته معنایی فیلم چشمه است. در صحنه‌ای که استاد چشمه‌ساز دختر کوچک جالیزبان را که تازه شش سالش شده بزرگوارانه عروس خود می‌خواند، نطفه موقعیتی بسته می‌شود شبیه آنچه در فیلم بین جالیزبان و زنش می‌بینیم. و این پایان کودکی است آن چنان که در سنت رقم خورده است و در افتادن با این سنت سرانجامش نیستی و مرگ است.

(آیا ما مجازیم هر جزء از این تصویر ساده را این گونه نشانه و نماد چیزهای دیگر بگیریم و این گونه بر آن تاکید کنیم. به دو دلیل بله. نخست این که تاکید فیلمساز بر این کادر ما را دعوت می‌کند که آن را صرفاً یک موشک کاغذی ساده نبینیم که در سایه شاخ‌وبرگ درختان می‌افتد. دیگر اینکه تاویلی که می‌کنیم در ساختار کلّی فیلم جواب می‌گیرد).

این تصویر از منظر دیگری هم بامعناست. فیلمساز با نخستین تصویر فیلمش به ما هشدار می‌دهد که با فیلم روایی به معنای اخص آن روبه‌رو نیستیم. اینجا قرار نیست که همه چیز تنها تابعی باشد از الزامات تعریف کردن یک قصه. برعکس، قرار است هر رویداد و هر تصویر معنایی داشته باشد فراتر از معنای بلاواسطه‌اش. اتفاقاتی که در این فیلم می‌افتند صرفاً اتفاقات روزمره نیستند، بلکه یک رویداد ازلی-ابدی هستند. همان طور که این هم صرفاً موشکی کاغذی نیست که در سایه‌ای فرود می‌آید. به این ترتیب در بازی‌ها و میزانسن‌ها هم نباید انتظار “طبیعی بودن” داشت. بازیگرها کُند حرکت می‌کنند و یکنواخت حرف می‌زنند. بازی روانشناختی در فیلم بسیار کم داریم. بازیگران بیشتر مُدل‌اند به مفهومی که برسون می‌گوید. یا انگار همه حرکاتی که در فیلم می‌بینیم آیین‌اند. آیین‌هایی مانند سر سفره نشستن و به سلامتی هم نوشیدن و سخنان خردمندانه گفتن. علاوه بر این، در این فیلم باید انتظار بخش‌هایی را داشته باشیم که از الزامات روایت جدا می‌شوند. مانند بخش‌هایی که در فیلم‌های اُزو می‌بنیم بین فصل‌ها (تصویرهایی از شهر و طبیعت با موسیقی). و در چشمه هم از این گونه تصویرها و فصل‌ها داریم. پیرزن‌هایی که می‌بافند با تصویرهای از کوچه‌ها و رهگذران و گفتاری روی آن‌ها که در قصه نقشی ندارد.

حال اجازه بدهید برگردیم به بازی نور و سایه که در ابتدای به آن اشاره کردم. “عشقِ دزدی”‌ای که در فیلم می‌بینیم کدام سوی این تاریکی و روشنی قرار گرفته است؟ ظاهراً در هیچ سوی آن. مثل سایه‌ساری که شاخه‌ها درست کرده‌اند. خانواده و عشق، کدام مقدس‌تر است؟ ظاهراً پاسخی وجود ندارد.

در نخستین دیدار زن و مرد در خانه حبیبه (که همزمان خانه عشق و خانه مرگ است. و خود زن دلباخته با حبیبه که مرده است یکسان پنداشته می‌شود)  دست مرد در تاریکی روی دیوار حرکت می‌کند در جستجوی در. در باز می‌شود و نور به درون می‌ریزد. در نماهای بعدی زن و مرد را در روشنایی باغ و خانه زیبا می‌بینیم. زن از “عشق دزدی” سخن می‌گوید، امّا مرد می‌گوید عشق مقدس است. فیلم با این تصویر روشن و زیبایی که از عشق ترسیم می‌کند (و الزام زن و مرد به پنهان کردن آن از چشم اجتماع که ما را یاد فیلم خشت و آینه ابراهیم گلستان می‌اندازد) ظاهراً به دفاع از آن برمی‌خیزد. امّا در مجموع و در سراسر خود، با قوّت از عشق دفاع نمی‌کند. سنت را هم زیبا تصویر می‌کند. و عشق را محتوم می‌داند. عشق در همه سو مرگ به بار می‌آورد. امّا این مرگ آیا عقوبت گناه است یا ستم سنت؟ فیلم ساکت است و تنها روزگارانی را تصویر می‌کند که مردمان طلب مرگ خواهند کرد و مرگ از آن‌ها خواهد گریخت. در این طرح نور و تاریکی، در تاریکی و سکون سنگین سنت، راه گریزی به نور نیست.

سرانجام تلخ این عشق ممنوع آیا محکومیتِ سنت دیرپا و فشاری است که این سنت بر عشق می‌آورد؟ گمانم فیلم در سنت همزمان زیبایی و سنگینی می‌بیند و از این منظر انسان را در بن بست می‌یابد: یا صرف نظر کردن از عشق و مرگ تدریجی یا در افتادن با سنت و نابودی و نیستی. تناقض بین ایمان و عشق، سنت و زندگی، آن چیزی است که دغدغه فیلمساز در فیلم‌های دیگرش هم هست. چگونه پیش بند سوزن دوزی شده مادرم …  بر اساس نمایشنامه خدایان کهن است که آشکارا متنی است در همین باره. اوانسیان می‌خواسته رمان شوهر آهو خانم را فیلم بکند که آن هم موضوع دل باختن مردی خانواده‌دار به زنی جوان است.

زندگی زیر فشار سنگین سنت طاقت‌فرساست، همان طور که سکون این کادرِ نخستینِ فیلم چشمه طاقت‌فرساست. گویی همه فیلم در این یک صحنه خلاصه شده است یا درست‌تر، گویی فیلم بسط همین یک تصویر است.

 

منابع

آربی آوانسیان، کارگردانی متفاوت با فیلمی متفاوت

نویسنده: زاون قوکاسیان

فصلنامه فرهنگی پیمان - شماره 29 - سال هشتم - پاییز 1383

http://www.paymanonline.com/article.aspx?id=E55629D5-9362-47D1-A872-5D30F21D4E86

مقایسه رمان چشمه هقنار مگردیچ آرمن و فیلم چشمه آربی اوانسیان

روبرت صافاریان

دوهفته نامه هویس- شماهر156 – بیستم مهر1392

http://farsi.hooys.com/?p=1466

 

«چشمه (فیلم ۱۳۵۱)». سوره سینما. بازبینی‌شده در ۳۰اوت ۲۰۱۳

«لیست کامل عوامل فیلم چشمه (فیلم ۱۳۵۱)». سوره سینما. بازبینی‌شده در ۳۰اوت ۲۰۱۳

http://www.vista.ir/article/381168

http://robertsafarian.com/?p=1687

 

 

 

 

جشن های مشترک میان ارمنیان و ایرانیان

 

جشن های مشترک میان ارمنیان و ایرانیان

نویسنده: دکتر ماریا آیوازیان

فصلنامه فرهنگی پیمان - شماره 28 - سال هشتم - تابستان 1383

 

 .

 

 ناواسارد

این واژه هم ریشهٔ واژهٔ navasard ایرانی مرکب از واژهٔ اوستایی ـ nava   «نو» و sareδa «سال» است و در ارمنی به معنی ‹‹سال نو›› و ‹‹ردیف و ترتیب نو›› آمده است.

در تقویم باستانی ارمنیان، این جشن پیش از پنج روز آخر سال بوده و شروع سال نو را نوید می داده است. در اینجا گفتنی است که در دوران باستان ارمنیان نیز همانند مصریان، بابلیان، و ایرانیان دارای سال قمری بودند اما بعداً سال خورشیدی را پذیرفتند و این امر تحت تأثیر ایرانیان انجام گرفت.

تقویم ارمنیان باستان دارای سال سیزده ماهه بود که دوازده ماه آن سی روزه و یک ماه پنج روزه بوده و مجموعاً 365 روز، یعنی یک سال خورشیدی را تشکیل می داده است. دربارهٔ نام ماه ها، پرفسور آچاریان تألیفی دارد که در آن شرح کاملی از سال و تقسیم بندی ماه های دوازده یا سیزده گانهٔ سال، سال کبیسه، و چگونگی محاسبه روزهای ماه و انواع محاسبهٔ تاریخ، از قبیل متحرک و ثابت و غیره را در اختیار خواننده قرار داده است.

 

گفتنی است که نام شش ماه تقویم قدیم ارمنی برگرفته از واژه های ایرانی است.

ناواسارد             Navasard          (سال نو و ماه اول سال)

تیر                       Tir                (تیر)

مِهِکان              Mehekan           (مهر یا مهرگان)

آهه کان             Ahekan            (آذر، یا در پهلویAtur)

مارگات              Margat                      (مرغ)

هروتیتس         Herotits           (هم ریشهٔ واژهٔ پهلویFravartikan )

 

گذشته از اسامی ماه ها، ارمنیان برای روزهای ماه نیز اسامی خاصی داشتند که میان آنها نیز به واژه هایی مشترک با زبان های ایرانی بر می خوریم، زیرا این اسامی برگرفته از اسامی خدایان باستان و اماکن مقدس دوران کهن کیشی هستند.

 

جالب است که ارمنیان حتی برای ساعات شبانه روز هم نام های خاصی داشته اند.

اولین روز ناواسارد، مصادف با یازدهم اوت و ابتدا و شروع سال جدید بوده است. در این روزها جشن و سرورهای فراوان و همگانی بر پا می شد و زائران، انبوه مردم، سپاهیان، درباریان، مأموران حکومتی و روحانیان در آنها شرکت می جستند.

این جشن ها در سرحدات ولایت های تارون و باگِرواند در کنارهٔ رود مقدس آرازانی و کوهپایهٔ نِپات و بتکدهٔ باگاوان، واقع در کوهپایهٔ نِپات برگزار می شدند و مردم جشن هایی برای نوح و و توفان نوح، آرامازد (پدر ایزدان)، آناهیت (ایزدبانوی مادر و حاصلخیزی و باروری)، آستقیک (ایزدبانوی زیبایی) را برپا می ساختند.

در باورهای ارمنیان گفته می شود که در دوران باستان، ایزدان و ایزدبانوان در آن روزها پس از آب تنی و شنا در رودهای فرات و آرازانی، از کوه های پر از برف بالا می رفتند و از قلهٔ کوه ها نظاره گر جشن و سرور آنان می شدند و زائران را در پناه خود می گرفتند.

استرابُن می نویسد: در این روزها برخی از دختران خانواده های درباری، باکرگی خود را تقدیم جوان دلخواهشان می کردند و با این عمل گویی نتیجه و ژمرهٔ اعتقادی را تأیید می نمودند.

در جشن ناواسارد، گوسالهٔ مادهٔ سه ساله ای را در پای ایزدان قربانی می کردند و مردم متدین و باایمان، به نشان پاکیزگی و شروع زندگی نوین، خود را به خون قربانی آغشته می ساختند. در پای مجسمهٔ آرامازد، حیواناتی مانند گاومیش، اسب، قاطر و بُزِ نَر، که همگی به رنگ سفید بودند، قربانی می کردند. از مراسم خاص این روز، تقدیم قربانی و هدایا، نواختن موسیقی، آواز و رقص، نمایش بوده است. همراه آنچه گفته شد بازی های رزمی، مسابقات گوناگون، تفریحاتی همراه با شکار، و پیشگویی و غیره نیز برگزار می شده است.

در گذشته های دور تاریخی مراسم آب پاشی یا آبریزگان در نخستین روزهای سال نوی ارمنی، یعنی ناواسارد، انجام می شده است که از زمان قبول مسیحیت از جانب ارمنیان این مراسم در جشن وارداوار در ماه اوت انجام می شود.

بنابر گفتهٔ عالیشان محقق ارمنی، می دانیم که نزد هم ارمنیان و هم ایرانیان به هنگام فرا رسیدن سال نو، مراسمی برپا می شد که طی آن مردم به یکدیگر آب می پاشیدند، اما پس از قبول مسیحیت از جانب ارمنیان، تاریخ جشن مذکور با یکی از اعیاد مسیحی تطابق یافته است.

گفتنی است که میان نام ناواسارد ارمنی، ناواسرحد ایرانی (آبریزگان) و ناواسارادی هندی تشابهاتی به چشم می خورد. ناواسارد نزد ارمنیان، چنان که رفت، یعنی سال نو، که طی آن مراسم آب پاشی نیز مرسوم بوده است. نزد هندی ها این نام معنی جشن آب را می داده است.

ارمنیان پس از پذیرفتن دین مسیح، ناواسارد را فراموش کردند و کاقاند (یونانی) و هونوار (ژانویه) لاتینی را پذیرفتند. واژهٔ کاقاند نیز به معنی آغاز ماه و سال است که بعدها مشتقات دیگری از این واژه ساخته شد.

 

 .

 

آمانور

واژهٔ آمانور ازam  «سال» و nor  «نو» تشکیل شده است که am از شکل هندواروپایی باستان ـsama، و اوستایی ـ hama ‹‹تابستان›› گرفته شده است.

آمانور اولین ماه سال ارمنی بود که در تقویم ساکن، یازدهم اوت تا نهم سپتامبر را دربر می گرفت. این واژه برای نامیدن اولین روز از تقویم ملی ارمنی، جشن حلول سال نو و کاقاند ‹‹ورود به سال نو، سرِ سال›› به کار می رود. جشن آمانور چندین دوره تحول را پشت سر نهاده و بیانگرجابجایی اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی در زندگی مردم بوده است.

دورهٔ اول و قدیم ترین دورهٔ آن در بهار بوده و با جشن باریگندان (در ادامه بدان خواهیم پرداخت) همزمان بود. این جشن به عنوان نشانهٔ تولد دوباره طبیعت، برپا می شد.

دورهٔ دوم تحول آن در گاهنامهٔ ارمنی، جابجایی و انتقال این جشن به اول ناواسارد، یعنی یازدهم اوت بوده است. قبل از این که آمانور جشن به حساب آید، ناواسارد در زندگی مردم، جشن جمع آوری محصول پاییزه بوده است. پس از قبول مسیحیت از طرف ارمنیان، آمانور با روز تولد حضرت مسیح مطابقت داده شد.

تا پایان سدهٔ نوزدهم هنوز جشن هایی خاص در بهار، به عنوان تولد دوباره طبیعت، و در پاییز، برای جمع آوری محصول، برگزار می شد.

در سدهٔ هجدهم، طبق تقویم جاژلیق سیمون یروانتسی، ارمنیان اول ژانویه را به عنوان روز اول سال و جشن آمانور پذیرفتند که در اصل تکرار مراسم و جشن های ملی آمانور بود و مراسم تبریک و تهنیت به این مناسبت، پختن نان به شکل انسان یا اسباب و لوازم زندگی و حیوانات و خوردن آن با تشریفات خاص، انجام پیشگویی ها و غیره انجام می شد. همچنین مراسم و جشن های مربوط به مرگ و سپس زندگی دوبارهٔ طبیعت نیز حفظ شدند. زندگی اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی ارمنیان در این مراسم بازتاب یافته است و به همین دلیل در تمامی شهرها و روستاهای ارمنستان یکسان، اجرا و برگزار می شد.

در حال حاضر مفهوم قبلی به فراموشی سپرده شده و تنها بخش رسمی ـ تشریفاتی و حیاتی ـ معاشرتی آن باقی مانده است.

 

چنان که گفته شد واژه های ناواسارد، آمانور و نورداری و گاقاند همگی در اصل به معنای ‹‹سال نو›› بوده اند و در دوره های گوناگون مفهوم آنها تغییر پذیرفته است.

گریگور ماگستروس، مورخ ارمنی، در این باره شعر زیبایی را به آرداشِس پادشاه ارمنستان نسبت می دهد که در آن شاه ارمنستان آرزو می کرده تا فرخنده روز ناواسارد هر چه زودتر فرا رسد تا او ناظر و شاهد مراسم پرجلال و باشکوه ناواسارد باشد.

در اینجا به یکی از رسومِ ناحیه پنتوس، که به نام کاقاندرا یا گالاندار معروف بود، اشاره می کنیم. در این مراسم کیک بزرگی را به همراه هفت ظرف پر از میوه تهیه می کردند. بزرگ خانواده یک شاخهٔ زیتون را به خانه می آورد تا درخت گالاندار را تزیین کند. به علاوه رسم بود که از درخت بلوط و خود بلوط نیز استفاده می کردند و آن هم فقط در روز گالاندار، زیرا روز بعد از آن استفاده از بلوط شوم بوده است.

روی میز جشن گالاندار، بجز کیک و میوه و بلوط، نان ویژه ای هم که روی آن نارنج گذاشته و با شاخه های زیتون تزیین کرده بودند گذاشته می شد و بزرگ خانواده پس از تقسیم آن میان همه، به هر کدام از اعضا خانواده یک سیب نیز می داد. وی قبل از تقسیم سیب ها یکی از آنها را سوراخ می کرد و سکه ای در آن قرار می داد و هر کس که صاحب آن سکه می شد آن را به عنوان یادگاری گرانبها و سعادت آور، در تمام سال پیش خود نگه می داشت.

صبح روز بعد بزرگ خانواده به کلیسا نزد کشیش می رفت و پس از تعمید درخت گالاندار به خانه بر می گشت و از موی سر اعضای خانواده تارهایی را می گرفت برای شگون به درخت گالاندار می بست. گفتنی است بزرگ خانواده چه در موقع رفتن و چه مراجعت، نخست پای راست خود را بر آستانهٔ در قرار می داد، چون معتقد بودند که در غیر این صورت میمنت و شگون گالاندار از میان خواهد رفت.

بزرگ خانواده پس از انجام مراسم ذکر شده چند شاخهٔ لاش (بوته ای است با برگ های بزرگ) برمی داشت و با آن تمام دیوارهای خانه را پاک می کرد و گاو بزرگ را از طویله بیرون می کشید و پس از تزیین شاخ هایش و قرار دادن دو شمع بر آنها، گاو را به سوی در خروجی می برد. معتقد بودند که اگر گاو بزرگ از لنگه سمت راست در خارج شود، همهٔ کارها بر وفق مراد پیش خواهند رفت، درغیر این صورت باید منتظر رویدادهای شومی باشند.[1]

 

 .

 

نُورداری

این واژه از واژهٔ اوستایی ـ nava«نو» وtari  «سال›› تشکیل شده است که tari اکنون کاملاً هم معنی am شده است در حالی که قبلاً tari یک سال و am چندین سال معنی داشته است. این واژه به معنی سال نو، روز اول سال و سرِ سال است. نزد اکثر ملت ها، جشن سال نو از قدیم الایام یکی از اعیاد اصلی و مهم بوده است.

گفتنی است که این جشن نزد ملل گوناگون در روز و زمان خاصی انجام می پذیرفت و طی گذشت سده ها به دلایل گوناگون، زمان آن تغییر یافته است.

اکنون نزد اروپاییان و برخی کشورهای دیگر، این جشن مصادف با اول ژانویه است.

جشن سال نو، از سده های پیش باقی مانده و نزد هر ملتی با مراسمی خاص برگزار می شود.

در گذشته، از مراسم این جشن پذیرایی های مفصل، گردش های دسته جمعی، رد و بدل کردن هدایا، پیشگویی یعنی پیش بینی آینده و یا انجام سحر و جادو برای تأمین خوشبختی و حیثیت خانواده بوده است. امروزه بسیاری از این مراسم به فراموشی سپرده شده و یا معنی گذشته به خصوص سحر و جادو را از دست داده است و کلاً تبدیل به تفریح، تفنن و شادی شده است. در ارمنستان نورداری جشنی است ملی و مراسم و مبانی آن با روایات و سنن قدیمی یکسان است، مثلاً حضور و نشستن دور میز موقع تحویل سال، داشتن کاج تزئین شده، تبادل هدایا میان حضار، آمدن بابانویل و آوردن هدیه برای بچه ها و غیره.

 

 .

 

باِرگندان/ باریگندان

در ارمنی به معنی روز قبل از شروع روزه، به خصوص روزهٔ بزرگ، و اختصاص به جشن و سرور دارد.

مصدر این واژه یعنی barekendanutiun به معنی ‹‹خوشحالی، شادمانی و تفنن›› است که از واژه های bari و kendan یا kendani و یا kendanutiun تشکیل شده است. در فرهنگ های ارمنی این واژه چنین تعریف شده اند.

1- روز خوب زیستن، که عموماً روز شنبهٔ قبل از شروع روزه های هفتگی است و خوب خوردن و آشامیدن و جشن و سرور برپا کردن است.

2- هفتهٔ قبل از شروع روزهٔ بزرگ (قبل از عید پاک) که بون بارِگِندان نامیده می شود و در آن روزها جشن و سرور، گردش و تفریحات گوناگون برگزار می شود.

در فرهنگ های فارسی تعریف برغندان/ برقندان چنین آمده است:1. جشن و نشاطی که در روزهای آخر ماه شعبان کنند به سبب نزدیک شدن ماه رمضان، کلوخ اندازان؛2. شرابی که در جشن مذکور خورند تا بتوانند در تمام ماه رمضان از نوشیدن آن پرهیز کنند.

 

در اشعار کلاسیک فارسی نیز، از جمله در شعر نَزاری شاعر بیرجندی سدهٔ هشتم هجری، چنین آمده است:

 

رمضان می رسد اینک دهم شعبان است

 

                                                مِی بیارید و بنوشید که برغندان است

 

 

 

این واژه از زبان ارمنی به زبان های دیگر نیز رفته است؛ از جمله در زبان کردیbargandan، در زبان اودی (یکی از زبان های قفقازی) به شکلparaganda، در گویش های مختلف ترکی به صورت هایpengardenk،pargendank، pargundank و غیره، که مقتبس از ارمنی گویشی به شکل ('k) bargandaو زبان ارمنی کلاسیک barekendan است.

یکی از مراسم جالب این عید، بازی هایی است که طی آن نقاب بر چهره می زدند و اعتقاد داشتند که شیاطین را دور می دارد.

در این روز حتی روحانیان نیز آزادی داشتند که از دیرهای خود خارج شوند و در جشن ها شرکت کنند؛ همهآزادی بیان داشتند و انتقاد از بزرگان حتی درباریان و سرکرده های نظامی و حکومتی آزاد بود.

برای این جشن در اروپا اصطلاح کارناوال به کار می رود که طی آن همه به سرور و شادمانی می پردازند.

در ارمنستان باستان مراسم باریگندان به هنگام عید بزرگ ناواسارد برپا می شد. از آنجا که جشن باریگندان را تمامی مردم دوست داشتند و آن را برگزار می کردند، پس از قبول مسیحیت از جانب ارمنیان نیز اهمیت خود را از دست نداد و برگزاری آن ادامه یافت.

در دهکده ها و روستاها مراسم دیگری برگزار می شد که در اینجا یکی از آنها بازگو می شود.

رسم بود که از میان جوانان روستا، یکی را به عنوان گزیر (مباشر، کسی که زیردست مالک است و فرمان های او را اجرا می کند، پادوی کدخدا) انتخاب می نمودند. این جوان نخست صورت خود را رنگ می کرد، کلاه بزرگ کاغذی به شکل کلاه های نوک تیز روحانیان والامقام به سر می گذاشت، پوستینی به تن می کرد، یک شکم مصنوعی بزرگ می ساخت و آنگاه چوب بلندی، که بر سر آن نوارهای پارچه ای بسته شده بود، به دست می گرفت و دسته هایی از گیاه هان خشک را که به سهولت قابل اشتعال بودند، در دست می گرفت. البته گزیر تنها نبود و گروهی از کودکان ده، با صورت های رنگ کرده و لباس های مندرس، دسته جمعی همراه او به راه می افتادند و پس از گردش در کوچه پس کوچه های ده و خواندن اشعار گوناگون، به سوی روستاهای مجاور می رفتند. مسلماً گروه های مختلف در میان راه به هم می رسیدند و زد و خوردهایی میان آنان در می گرفت و در نتیجه دسته ای مغلوب و جماعتی دیگر پیروز می شدند. برندگان، گزیر و مردم گروه شکست خورده را به شکل پشت و رو سوار بر الاغ می کردند، نیشخند و مسخره می کردند و سرانجام پس از آتش زدن بسته های گیاه، وی را با الاغش به میان رودخانه می انداختند.

در این میان کشیش ده از راه می رسید و پس از تلاوت بخش هایی از کتاب مقدس، گزیر را از آب در می آورد و مطالبه پول می کرد. مردمی که ناظر واقعه بودند به کشیش ده هجوم میآوردند تا با میانجیگری ریش سفیدان غائله را ختم نماید.

یکی از ویژگی های بون باریگندان برقراری مساوات کامل میان عوام و بزرگان از یک طرف و غنی و فقیر از جانب دیگر، بود.

شب هنگام، پس از خوردن آش ماست به بستر می رفتند و پیش از خواب یک تخم مرغ پخته در دهان خود می گذاشتند تا بامدادان با خیر و برکت دهان خود را باز نمایند.

روز پس از باریگندان که به ‹‹باقلاخوران›› (یک اصطلاح فارسی) معروف است جوانان به دشت و صحرا می رفتند و به شادمانی و پایکوبی می پرداختند.

.

 

 

کتابنامه

Haykakan Sovetakan Hanragitaran, 1974, Yerevan.                                                 دائرة العمارف ارمنی، ایروان،1974 م

Hin Havatalikner, Hayeri Hetanosakan kron , Gh. Alishan, 1895,Venis            .باورهای قدیم، کهن کیشی ارمنیان، ونیز،1895

Hay Yekeghetsu Toner , Artak Arkepiskopos Manukian, 1980. Tehran.                    اعیاد کلیسای ارمنی، تهران،1980 م.

Hayeren Armatakan Bararan. H.Acharian, Yerevan, 1971.                     فرهنگ ریشه شناسی زبان ارمنی، ایروان،1971 م.

  فرهنگ توصیفی زبان ارمنی، ایروان،1971 م.

  فرهنگ فارسی، محمد معین، تهران1342.

  لغتنامهٔ دهخدا، علی اکبر دهخدا، تهران، مهر1343.

  برهان قاطع، به کوشش محمد معین، تهران1376.

 آیوازیان، ماریا و آساطوریان، گارنیک، ‹‹وام واژه های ارمنی در زبان فارسی››، ترجمهٔ آیوازیان، ماریا، فرهنگ (ویژهٔ زبان شناسی)، س9، ج1، بهار1375، صص267 ـ275.

 

 

 

پی نوشت:

 1- از کتاب ادبیات شفاهی واهان وارتابد میناسیان، مجلد دوم.

 

 

 

 

تقویم‌های ارامنه ایران: یک پدیده فرهنگی منحصربه‌فرد

تقویم‌های ارامنه ایران: یک پدیده فرهنگی منحصربه‌فرد

منبع : سایت انسان شناسی و فرهنگ

http://anthropology.ir/node/8467

به نقل از دوهفته نامه هویس هویس دوهفته نامه "هویس" شماره 89

1 دی 1389

 

سالنامه‌های دیواری ارامنه ایران پدیده منحصر به فردی هستند. قدیمی‌ترین این تقویم‌ها، رافی، امسال هفتادمین سال انتشار خود را جشن می‌گیرد. قدمت دو سالنامه دیگر، گانتق و نائیری نیز به بیش از پنجاه سال می‌رسد. این سالنامه‌ها به دیوار بسیاری از خانه‌های ارمنی آویخته‌اند و کاربردهای جدّی دارند. این‌ها

تنها تقویم‌هایی هستند که در آن‌ها مناسبت‌ها و روزهای تعطیلی و عید و سوگواری اسلامی و مسیحی هر دو یکجا وجود دارد. با توجه به اینکه مناسبت‌های اسلامی بر اساس سال قمری تعیین می‌شوند و برخی از مناسبت‌های مسیحی نیز بر اساس ترکیبی از سال شمسی و قمری، یکجا فراهم آوردن اینها کار ساده‌ای نیست. و این اطلاعات گاهی بسیار به درد می‌خورد. مثلاً اگر می‌خواهید بدانید اعیاد سال نو مسیحی با روزهای سوگواری محرم مصادف شده‌اند یا خیر (امری که یکی دو سال گذشته شاهدش بودیم) به راحتی از روی این سالنامه‌ها می‌توانید بفهمید. نه دیگر سالنامه‌های ایرانی چنین امکانی را به شما می‌دهند، نه در ارمنستان چنین سالنامه‌ای منتشر می‌شود و نه جای دیگر دنیا.

دیگر کاربرد این تقویم‌ها مشخص کردن روزهای "عید نام" است. در میان ارامنه رسمی وجود دارد که در روزهای خاص صاحبان نام‌های بخصوصی که مرتبط به آن مناسبت است، جشن می‌گیرند. مثلاً روز واردانانک (سالگرد یکی از رویدادهای تاریخی مهم ارمنستان) عید همه وارتان‌ها و مامیکون‌ها و ... است. یا روز وارداوار (جشن آب‌پاشی) عید واردوهی و تعدادی دیگر از نام‌های مرتبط دیگر هم هست. شما این اطلاعات را تنها در همین سالنامه‌های ارمنی می‌توانید پیدا کنید.

علاوه بر این پشت صفحات اصلی تقویم، مهم‌ترین رویدادهای سال گذشته ثبت می‌شود، منتها با دیدی رسمی و بسیار محافظه‌کارانه. همه بازدیدهای مقامات ارمنستان از ایران، دیدارهای خلیفه‌ ارامنه ایران با مقامات دولتی، برنامه‌هایی که به مناسبت‌های مختلف در انجمن‌ها و مدارس ارمنی برگزار می‌شود، نام‌های درگذشتگان و ... حتماً در این وقایع‌نگاری جای می‌گیرند. امّا درباره مسائل حادّ جامعه مانند مهاجرت پردامنه سال‌های اخیر، مسائلی که در مجمع نمایندگان ارمنی تهران (پادگاماوُراگان) بررسی می‌شود، و دیگر مسائل اجتماعی دامنگیر جامعه ارامنه و بازتاب‌های آنها در زندگی روزمره مردم چیزی در این تقویم‌ها پیدا نمی‌کنید. به هر رو اگر در پایان سال اینها را دور نیاندازید و نگاه‌شان دارید، به تدریج آرشیوی دست کم از رویدادهای یادشده خواهید داشت.

و سرانجام باید از ضمیمه تعبیر خواب سالنامه‌های ارمنی ایران یاد کرد: پیوست‌هایی چندصفحه‌ای با حروف بسیار ریز که در آن‌ها اشیاء و کارها و موقعیت‌ها بر اساس حروف الفبا مرتب شده‌اند و شما با مراجعه به آن‌ها به راحتی می‌توانید بفهمید که اگر خواب نمکدان دیده‌اید معنی‌اش چیست و اگر خواب دیده‌اید به سفر می‌روید انتظار چه واقعه‌ای را باید بکشید. بسیاری از ارامنه، بخصوص زنان خانه‌دار ارمنی، به این تعبیرها اعتقاد دارند و حقیقتاً به آن‌ها رجوع می‌کنند.

سالنامه‌های ایرانیان ارمنی بازتاب شیوه زیست ارامنه ایران‌اند و کاربردهای جدّی دارند. راز تداوم انتشار آن‌ها هم همین است. ارامنه ایران حتی وقتی این کشور را برای همیشه ترک می‌کنند علاقه‌مندند مناسبات خود را با جامعه ارامنه ایران حفظ کنند و از مشتریان این تقویم‌ها هستند. امروز شاید تعداد مشتریان مقیم خارج این سالنامه‌ها بیشتر از تعداد مشتریان داخلی باشد. به این ترتیب یک کارکرد دیگر نیز به کارکردهای این‌ها اضافه می‌شود: حفظ رابطه مهاجران ایرانی-ارمنی با ایران و جامعه ارامنه ایران.

 

 

کردها

کل جمعیت

28 تا30میلیون نفر

نواحی با بیشترین جمعیت

آسیا

 ترکیه:۱۴ تا ۱۹ میلیون [۱][۲]

Asia

[۳][۴][۵][۶][۷]

 ایران:۶٬۵ تا ۷ میلیون[۸][۷]

 عراق: ۶ تا ۶٬۵ میلیون[۹][۷]

 سوریه: ۲ میلیون[۱۰]

 آذربایجان:۱۵۰٬۰۰۰[۱۱]

 اسرائیل:۱۰۰٬۰۰۰[۱۲]

 ارمنستان:۴۵٬۰۰۰[۱۱]

 

 

اروپا

 آلمان:۵۰۰٬۰۰۰ تا ۸۰۰٬۰۰۰ [۱۱][۱۳]

 روسیه:۱۰۰٬۰۰۰[۱۴]

 سوئد:۸۰٬۰۰۰ تا ۱۰۰٬۰۰۰[۱۱][۱۴]

 فرانسه:۱۵۰٬۰۰۰٬[۱۵]

 انگلستان:۱۰۰٬۰۰۰[۱۶] ||align="right"| ||style="padding-left:1em;"|

 

زبانهای رایج

کردی

 

ادیان و مذاهب

سنی، شیعه، یزیدی، اهل حق، یهودی و مسیحی

مردم کُرد، اقوام آریایی تباری هستند که در بخش‌هایی از خاورمیانه و آسیای مرکزی و در ایران به ویژه در شمالشرق و غرب ایران زندگی می‌کنند.[۱۷]

کردها در سراسر ایران[۱۸] در استان‌های ایلام، آذربایجان غربی، بلوچستان، کردستان، کرمانشاه، همدان ، خراسان شمالی، خراسان رضوی، گیلان، مازندران و استان‌های قم، قزوین، کرمان، و استان فارس زندگی می‌کنند.[نیازمند منبع] بخش کردنشین جداشده از ایران (در جنگ چالدران)، کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه هم اکنون جزئی از خاک سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه می‏باشند، این سه کشور پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی با توافق انگلستان، درسال ۱۹۲۳ تاسیس شدند. در جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری ازبکستان و جمهوری تاجیکستان، نیز کردها زندگی می‌کنند.[۱۹][۲۰] [۲۱]

جمعیت کردها در سال ۲۰۰۹، ۲۸٬۵[۲۲] تا ۲۹٬۸۶۳٬۰۰۰ میلیون [۲۳] تن برآورد شده است که ۶٫۵ تا ۷ میلیون تن از آنها در ایران زندگی می‌کنند.[۲۴][۲۵]

زبان کردی اخص بسیار متنوع(بادینی . کرمانجی . سورانی . زازا...) بوده و لهجه های[نیازمند منبع] متعدد دارد مانند: حرکی، مکری، سلیمانیه‌ای، اردلانی، کرمانشاهی، بایزیدی، عبدویی، زندی.[۲۶][۲۷] زبان کردی با دسته شمالی لهجه‌های ایرانی غربی بعض مشابهات دارد، و از زبانهای مهم دسته غربی بشمار میرود وصاحب اشعار و تصانیف، قصص و سنن ادبی است.[۲۸][۲۹]

اقوام ساکن ایرانبیشتر کردها مسلمان هستند و سایر آنان نیز یزیدی، یارسان (اهل حق)، مسیحی و یهودی هستند. کردها اعیاد نوروز، قربان، فطر و جشنهای مولودی را گرامی می‌دارند. نامدارترین فرد کرد، صلاح الدین ایوبی فاتح جنگهای صلیبی و فرمانروای مصر است. از شاعران نامدار کرد مستوره اردلان و مولوی کرد را می‌توان نام برد. امیرنظام گروسی دانشمند و سیاست‌مدار دوره ناصرالدین شاه قاجار نیز کرد بوده‌است.وهمچنین سردار عزیزخان مکری وزیر جنگ ناصرالدین شاه قاجار بوده است. درودگری، قالی و جاجیم و گلیم بافی (به ویژه قالی بیجار) از صنایع دستی عمده کردها است.

پیشینهٔ واژه کرد واژه کرد به صورت (کورت) در متون پارسی میانه دیده میشود و از پارسی میانه به زبان عربی به صورت "کرد" انتقال یافته است. [۳۰]. از لحاظ کاربرد، واژهٔ کرد در دوران تاریخی پس از حمله اعراب به ایران به معنای رمه گردانان و کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار غرب فلات ایران به کار رفته‌است.[۳۱] [۳۲] [۳۳][۳۴] [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸].

پس از حمله اعراب به ایران، ایرانیان دست به شورش‌های متعدد و مقاومت زدند. مثلا محمد بن جریر طبری مینویسد:

…در همین روز خبر رسید که «موصل» بشوریده و کردان در آن‌جا پراکنده‌اند. مُسَیب‌بن زُهیر، حاکم کوفه، که دوست یحیی‌بن خالد برمکی بود، به منصور خلیفه عباسی پیشنهاد کرد که کار خواباندن شورش کردان را به خالد برمکی واگذارد که «او برای خواباندن آن شورش تواناست». منصور این پیشنهاد را پذیرفت و خالد را به حکومت موصل برگماشت… [۳۹]. [۴۰] غالب مورخان و جغرافیانویسان قدیم مانند اصطخری و ابن بلخی و مسعودی مورخ نامدار پس از اسلام، واژهٔ کرد را در دوران تاریخی پس از حمله اعراب به ایران به معنای کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار به کار برده اند.[۴۱] [۴۲]

شرف‌الدین بدلیسی حدود کردستان را در روزگار صفوی و در کتاب شرف نامه خود ذکر می‌کند و در شرفنامه سرزمین کردستان و حكام كرد را برمی‌شمارد. [۴۳]

احمد کسروی، در شیخ صفی و تبارش، تاریخ تبار و زبان مردم آذربایجان می‌نویسد: پیش از صفوی هیچ شاعر ترک گویی در آذربایجان پیدا نشد و همگی مردم هر که ماد و آریایی تبار بودند به زبان پهلوی آذری گفتگو می‌کردند که همانند فارسی و لری و کردی بود.[۴۴][۴۵] [۴۶]

در دوران اسلامی واژه کرد به معنای رمه گردانان و کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار بکار رفته است و طوايف ديگر ایرانی‌ را نیز "کرد" نامیده اند.[۴۷] از دوران سلجوقیان، مناطق وسیع کوهستانی غرب فلات ایران کردستان نام میگیرد. اما معنای اجتماعی واژه کرد هنوز ادامه دارد و شرف خان بدلیسی کردها را بر اساس شیوه زندگی و اجتماعی نزدیک، به چهار نوع بر اساس زبان تعریف میکند: کلهر، گوران و کرمانج.[۴۸] اما او مردمان رعیت که چنین شیوه زندگی را نداشتند یا جزو قبیله ای نبودند را کرد حساب نمیکند. [۴۹]. مینورسکی نیز در رابطه با این عبارت شرفخان بدلیسی بر این نظر است که تنها کرمانجی و شاید کلهری را امروز بتوان جزو زبانهای کردی دانست، اما لری و گورانی از زبان کردی جدا هستند[۵۰]. آنچه که روشن است، تحول واژه کرد از یک معنی اجتماعی و شیوه زندگی گروه های مختلف ایرانی تبار به معنی قومی امروز آن بسیار طول کشید[۵۱].

 

تاریخ

چند مرد کرد در سال ۱۲۵۲ هجری خورشیدی

سواران کرد در کوههای قفقاز؛ نیویورک تایمز، ۳ بهمن ۱۲۹۳ ه.خ.نوشتار اصلی: تاریخ کردها

به طور کلی از بدو تاریخ کوه‌های بالای میانرودان مسکن و جایگاه مردمی بوده‌است که با امپراتوری‌های جلگه‌ها یعنی امپراتوری‌های بابل و آشور در جنگ بوده‌اند و گاه آنها را شکست می‌داده‌اند. مادها پس از ورود به زاگرس اقوام بومی آنجا یعنی کاسی‌ها و لولوبیان و گوتیان و دیگر اقوام آسیانی را در خود حل کردند و زبان خود را در منطقه رواج کامل دادند. زبانهای کردی(سورانی/کرمانجی) با سایر زبانهای ایرانی مانند فارسی و بختیاری و تالشی و گیلکی و بلوچی از یک ریشه واحد هستند[۵۲].

[۵۳].

گرنوت وینفوهر بیشتر کردی را نزدیک به زبان پهلوی اشکانی میداند[۵۴].

از دیدگاه زبانشناسی، امروز زبانهای کردی ادامه زبان مادی حساب نمیشوند[۵۵] [۵۶] [۵۷] و چنین دیدگاهی امروز میان زبانشناسان رایج نیست[۵۸].ولادمیر مینورسکی، که نخست پشتیبان چنین فرضیه-ای بود، در دانشنامه اسلام(چاپ لیدن) میگوید: هیچ سند قاطعی وجود ندارد که ریشه زبان کردی مادی باشد[۵۹].

در دوره‌های تاریخ، منطقه کردستان بخشی از امپراتوری‌های ماد، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی گشت. در زمان ساسانیان منطقه امروزی عراق را ناحیه آسورستان یا دل ایرانشهر می‌نامیدند. بیشتر بخش شرقی منطقه امروزی کردستان عراق در زمان ساسانیان در استان شادپیروز قرار داشت. پروفسور ان لمبتون در تاریخ ایلات ایران از قول ابن بلخی می‌نویسد: کردان زبدگان لشکر ساسانی بودند.

تمام سرزمین کردستان یکی از ایالات ایران بوده‌است. در جنگ چالدران (۱۵۱۴ میلادی) بر اثر شکست ایران در برابر امپراتوری عثمانی بخش بزرگی از کردستان از ایران جدا شد و نصیب امپراتوری عثمانی گردید. امپراتوری عثمانی سالها بر بخش جداشده سرزمین کردستان از ایران، فرمان‌راندند تا اینکه با پایان جنگ جهانی اول و نابودی امپراتوری عثمانی متصرفات آن: سرزمین کردستان، سرزمینهای عربی، آسیای کوچک و بالکان تدریجاً تقسیم و یا مستقل گردیدند. بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، در نقشهٔ جغرافیای امروزی در سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه قرار می‌گیرد.

استفاده از نام‌های مادی که مستقیما به پادشاهان و سرداران ماد یا اعلام فرهنگی آنها مرتبط است در نام‌های کردی به وفور کاربرد دارد. از نام‌های کردی مورد استفاده در بین مردم که با تاریخ ماد مرتبط است می‌توان به: آباکو آترین آتوی آرباکو آرتیکا و... همه این نام‌های از مدخل ۱ تا ۴۰ یکی از کتب مربوط به نامهای کردی و بخش حرف آ برداشت شده که خود ناشی از وسعت این نام‌ها است.

 

 

 

جمعیت و سرزمین کردستان

به علت اینکه آمارگیری دقیقی از جمعیت کردها انجام نگرفته تمام آمارهای ارائه شده تخمینی هستند. بنا بر برآوردهای غیررسمی جمعیت و مساحت این منطقه به طور تقریبی در سال ۲۰۰۹، ۲۸٬۵ [۵] تا ۳۰ میلیون [۶۰] تن در منطقه‌ای به وسعت ۱۹۰۰۰۰ کیلو متر مربع است. ناحیه زیست کردزبانها عمدتاً کوهستانی است که از شرق به دامنه‌های شرقی کوه‌های زاگرس منتهی می‌شود. از این قسمت به طرف جنوب و حد فاصل همدان و سنندج امتداد می‌یابد. در طرف جنوب هم کرمانشاه، و بخش‌هایی از ایلام و از طرف دیگر به کرکوک و موصل ختم می‌شود. از شمال به طرف ماردین، ویران‌شهر و اورفه امتداد یافته، آن گاه از شمال به طرف ملاطیه و حوزه رود فرات می‌رود تا به کمالیه می‌رسد. در قسمت‌های شمالی کردستان محدود به کوهستانهای مرگان‌داغ و هارال‌داغ است که به طرف ارزنجان و ارزروم امتداد می‌یابد. البته در تمام مناطق ذکر شده بسیاری اقوام غیر کردزبان نیز زندگی می‌کنند.

کوههای این منطقه در زمستانها پوشیده از برف است و در تابستانها با آب شدن برفها به مانند فرشی سبز رنگ از زیباترین مناطق دیدنی جهان می‌شود. چراگاههای آن که در دورانهای دور پرورش دهنده اسب‌های مادی بوده‌اند امروزه نیز برای چرای رمه‌ها و دام‌های ایل‌های کرد ایران از اهمیت به سزایی برخوردارند. مناطق کردستان اگر چه کوهستانی است اما همین مناطق کوهستانی دارای دره‌های وسیع و حاصلخیزی نیز است.

تمام سرزمین کردستان از زمان امپراتوری ماد تا سال ۱۵۱۴ میلادی یکی از ایالات ایران بود. در جنگ چالدران که بین نیروهای شاه اسماعیل اول صفوی و سلطان سلیم اول عثمانی در سال ۱۵۱۴ میلادی انجام گرفت بر اثر شکست ایران، بخشی از سرزمین کردستان از ایران جدا شد و نصیب عثمانی گردید. امپراتوری عثمانی سالها بر بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، فرمان‌راندند تا اینکه با پایان جنگ جهانی اول و نابودی امپراتوری عثمانی متصرفات آن: سرزمین کردستان، سرزمینهای عربی، آسیای کوچک و بالکان تدریجاً تقسیم و یا مستقل گردیدند. بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، در نقشهٔ جغرافیای امروزی در سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه قرار می‌گیرد.

 

زبان

محدوده‌ مناطقی که در آن‌ها زبان کردی به عنوان زبان مادری سخن گفته می شود.نوشتار اصلی: کردی

هنگامی که از زبان کردی سخن به میان می‌آید، مقصود زبانی است که کردها هم اینک با آن سخن می‌گویند. زبان شناسان و شرق شناسان غربی گفته‌اند که: این زبان از زبانهای هندواروپایی و خانواده‌های هند و ایرانی و در زمرهٔ زبانهای ایرانی است و با زبان فارسی قرابت نزدیکی دارد.

کردی از ریشه زبان‌های ایران قبل از حمله اعراب به ایران است. این گویش از عربی و ترکی تأثیر چندان نپذیرفته و کمابیش اصیل مانده‌است. زبان کردی دارای ادبی بسیار پهناور است. قدیم‌ترین نوشته به زبان پهلوی اشکانی قباله‌ای است که از اورامان در کردستان به دست آمده.[۶۱]

کردی که اکثر کردها در (ایران، ترکیه، عراق و سوریه) با آن صحبت می‌کنند زبان ادبی و نیمه رسمی به شمار می‌رود و در کشور عراق از زمان اشغال قوای انگلیس (۱۹۱۸ م.) تاکنون در مدارس تدریس می‌شود.

زبان کردی شامل گویشهای متعددی است یکی کورمانجی شرقی یا مکری در بوكان ،سلیمانیه و سنه؛ و یکی کورمانجی غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه کردی جنوبی در منطقه کرمانشاه زندگی می کنند. [۳۲].

کرمانجی گویش کردهای شمال خراسان، ناحیه مرزی ایران و ترکیه، روستاهای تکاب وشاهیندژ، شرق ترکیه و شمال عراق است. سورانی در بخش میانی مناطق کردنشین ایران و همچنین در نیمه جنوبی کردستان عراق صحبت می‌شود. شهرهای اصلی سورانی‌زبان عبارتند از: بوكان، مهاباد، سنندج، سلیمانیه، اربیل و کرکوک که بدان تکلم دارند. کردی جنوبی دارای لهجه‌های کردی کرمانشاهی، کلیایی، سنجابی، کلهری و فیلی است که در استان کرمانشاه و بخش هایی از استان ایلام و مناطق هم مرز با این دو استان در کشور عراق یعنی استان دیاله و بخشهایی از کرکوک و موسل بدان تکلم دارند.

به نظر دانشمندان زبان شناس و شرق شناس قبایل ماد و پارس همزبان بوده و هر دو به یک گویش سخن می‌گفته‌اند. تئودور نولدکه خاورشناس آلمانی، معتقد است که زبان مادی بدون شک خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان پارسی باستان داشته، اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است. پروفسور ن. مکنزی نوشته است[۶] که در نظر اول می‎توان انتظار داشت که منظور از زبان مادی زبان کردی است. معتبرترین زبانشناس زبان کُردی ولادیمیر مینورسکی نیز همین نظر [۷] را تایید می‌کند:

«اگر کردها از نوادگان مادها نباشند، پس برسر ملتی چنین کهن و مقتدر چه آمده‌است و این همه قبیله و تیرهٔ مختلف کرد که به یک زبان ایرانی و جدای از زبان دیگر ایرانیان تکلم می‌کنند؛ از کجا آمده‌اند؟» (مینورسکی ۱۹۷۳)

پیدایش زبان کردی چگونه بوده است؟ آشکار است که زبان هر زاد و بومی زبان ساکنان آن است؛ اگر رویدادهای تاریخی باعث ایجاد تغییرات نژادی نشده باشد آن زبان همان زبان ساکنان دیرین آن سرزمین است. عکس این موضوع نیز صادق است. اینک ببینیم این موضوع در مورد زبان کردی چگونه صدق می‌کند؟

مادها در سال ۶۱۲ پیش از میلاد مسیح امپراتوری بزرگ ماد را بنیان نهادند و بدین ترتیب زبان مادی به زبان رسمی بدل شد. از آن زمان تا هنگام انتشار اسلام در کردستان، سیزده قرن سپری شده‌است. در این مدت طولانی سرزمین ماد بزرگ و کوچک و سرزمین‌های دیگری که به سرزمین ماد ملحق شده اند؛ از حیث نظامی و سیاسی بسیار دست به دست شده‌اند. و قدرت سیاسی به دست افراد مختلفی - که زبان آنها با زبان مادها متفاوت بوده‌است - افتاده‌است. هر حکومتی هم که برسر کار آمده زبان خود را به عنوان زبان رسمی تحمیل کرده‌است. در اوضاع واحوال آن روزگاران، که تمامی بنیادهای اجتماعی کم رنگ شده و رو به افول نهاده بوده‌است، این جابه جایی درقدرت نمی‌تواند از تأثیر نهادن بر این بنیادها برکنار بوده باشد. تاریخ، برخی رویدادها را ثبت کرده‌است که طی آن، سلطهٔ سیاسی بریک سرزمین، تغییرات نژادی بنیادی و ایستایی زبان را در آن سرزمین باعث شده‌است. امروز ردپای تأثیر جابه جایی در قدرت را در شرق قلمرو امپراتوری ماد به وضوح می‌توآن دید. به عکس در بخشی از غرب سرزمین ماد، بنیادها همچنان دست نخورده مانده‌است. بلکه تسلط مادها وضعیت نژادی و زبانی برخی از سرزمین‌هایی را که بعداً به قلمرو مادها ملحق شد، تغییر داده و به مسیر توسعهٔ مادی کشانده‌است و به موازات بخش غربی قلمرو خود، آنها را توسعه داده‌است.

زبان پارتی (پهلوانیک)، که به نظر زبان شناسان همراه با زبان مادی در زمرهٔ زبانهای شمال غربی، خانوادهٔ زبانهای ایرانی جای می‌گیرند؛ بیش از دیگر زبانها بر زبان کردی تأثیر نهاده‌است و امروزه رد پای این تأثیرات در گویش آیینی زبان کردی، دیده می‌شود.

هم‌زمان با سقوط و فروپاشی امپراتوری ساسانی و حمله اعراب به ایران در ایران، وقفهٔ تازه‌ای برای زبان کردی آغاز شد. زبان مادی در آن زمان به نسبت زبان رایج دوران اقتدار امپراتوری ماد، دستخوش تغییرات ۱۳۰۰ ساله شده بود. به همان نسبت که زبان پارسی باستان پیشرفت کرده و به زبان دری / پارسیک تبدیل شده و آمادگی و ظرفیت آنرا یافته‌است که زبان پارسی کنونی از آن جدا شود؛ زبان مادی هم پیشرفت کرده و دستخوش چنان تحولات و دگرگونی‌هایی شده؛ که استخراج زبان کردی از آن ممکن شده باشد.

 

دین و مذهب

کردها در استان‌های کرمانشاه و ایلام شیعه و بخشی اهل‌سنت هستند. در استان کردستان و بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی اهل‌سنت هستند. در بین کردها نزدیک به ۵۰ هزار خانوار و شاید بیشتر یزیدی هستند. علاوه بر این، جمعیت قابل ملاحظه‌ای از کردها که به یارسان و اهل حق معروفند در میان کردها هستند که مرکز سکونت آنها منطقه دالاهو و کرمانشاه و بصورت پراکنده در کردستان است. سایر کردها نیز مسیحی یا یهودی هستند.

 

آداب و رسوم

بوکه باران، از آداب و رسوم باران خواهی در کردستان است که در ایام خشکسالی یا سال هایی که میزان بارندگی آن کم است برگزار می شود. بوک به معنی عروسک است. دختران نوجوان روستا با استفاده از دو تکه چوب عروسکی ساخته و لباسی از پارچه های رنگی بر تن آن عروسک می پوشانند و برای آن سربندی درست می کنند. سپس آن عروسک را در دست می گیرند و در حالی که شعر می خوانند در کوچه ها می گردند. هنگام عبور « بوکه باران » از کوچه ها اهالی بر آن عروسک آب می پاشند به نیت این که باران و گندم در آن سال فراوان باشد. اهالی هدایایی مانند تخم مرغ، پول و یا گردو به دختران می دهند. دختران پس از گذراندن بوک ( عروسک ) از همه کوچه ها آن را به قبرستان و یا زیارتگاه موجود در روستا می برند، سپس آن را می سوزانند و یا به آب می اندازند و هدایای جمع آوری شده را بین خود تقسیم می کنند. اهالی روستای هشمیز از دهستان ژاورود شرقی، بخش مرکزی شهر سنندج در منطقه ای سرد و خشک در 36 کیلومتری جنوب غرب سنندج به این عروسک « بووکه چووینه »( bokâ cuwina) گویند و آن عروسک چوبی را در گهواره ای گذاشته و می چرخانند. این دختران هنگام چرخاندن عروسک در کوچه ها اشعاری را آواز وار و آهنگین و به صورت دسته جمعی می خوانند. [۶۲]

 

[ویرایش] بخش‌های کردنشین ایران

نواحی کردنشین ایران شامل استان کردستان، بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی، استان کرمانشاه، بخش‌هایی از ایلاماست. در قسمت‌هایی از استان خراسان شمالی و قسمت‌هایی از خراسان رضوی نیز مناطقی وجود دارند که مردم در آن مناطق به زبان کرمانجی صحبت می‌کنند که از این میان می‌توان به مناطق: اسفراین، بجنورد، شیروان، قوچان، درگز، چناران و باجگیران اشاره نمود. مردم کردتبار این مناطق بنا به روایت تاریخ از ایل افشار هستند که در زمان شاه اسماعیل از منطقه جنوب دریاچه ارومیه به این نواحی برای محافظت از قلمرو شاه اسماعیل کوچ داده شدند و بنا به روایتی دیگر شاه اسماعیل آنان را به خاطر تضعیف سرکشی خان‌های کرمانجی و استفاده از آنان در مقابله با حملات بی امان ازبکان به خراسان بزرگ کوچاند.[۶۳]

 

طبق قانون اساسی ایران تدریس ادبیات زبان‌های قومی از جمله زبان کردی در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است (اصول پانزدهم و نوزدهم) ولی در عمل تا امروز انجام نیافته‌است. همچنین در ایران تأسیس و انتشار رسانه‌های همگانی به زبان‌ها و یا گویش‌های منطقه‌ای کاملاً آزاد است. [۸]

 

پانویس

1.↑ The Kurds: culture and language rights (Kerim Yildiz, Georgina Fryer, Kurdish Human Rights Project; 2004): 23% of Turkey, 23% of Iraq, 10% of Iran, 6%+ of Syria; plus 1–2 million in neighboring countries and the diaspora

2.↑ Sandra Mackey , “The reckoning: Iraq and the legacy of Saddam”, W.W. Norton and Company, 2002. Excerpt from pg 350: “As much as 25% of Turkey is Kurdish.”

3.↑ CIA World Factbook gives about 14 million (۱۸٪ Kurds out of ۷۶٫۸ million total population) (۲۰۰۸ est.)

4.↑ Juvenile Nonfiction, “ The Handbook of Middle East ”, Publisher: ۲۱st Century, 2002. pg ۱۴۴:”About 20 percent of Turkey ’s population is Kurdish.”

5.↑ Kemal Kirisci, Gareth M. Winrow, “The Kurdish Question and Turkey ”, Routledge, 1997. pg ۱۱۹: “According to Turgut Ozal there were 12 million Kurds in Turkey . .. Van Bruinessen has argued that a ‘reasonable and even conservative’ estimate for the size of Kurdish population in 1975 was ۷٫۵ millions, which amounts to 19 percent of the population”

6.↑ Sandra Mackey , “The reckoning: Iraq and the legacy of Saddam”, W.W. Norton and Company, 2002. Excerpt from pg ۳۵۰: “As much as ۲۵٪ of Turkey is Kurdish.”

7.↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ “Beverley Milton-Edwards, “Contemporary politics in the Middle East” Polity, 2006. pg ۲۳۱: “They form a population in all four states, making 23 percent in Turkey, 23 percent in Iraq, 10 percent in Iran and 8 percent in Syria (Mcdowell, 2003, p ۳-۴).”

8.↑ Estimate based on ۷٪ of ۶۸٬۶۸۸٬۴۳۳: World Factbook, s.v. Iran;

9.↑ Estimate based on ۱۵٪ to ۲۰٪ of ۲۶٬۷۸۳٬۳۸۳: World Factbook, s.v. Iraq; Encyclopedia of the Orient, s.v. Iraq: Religions and Peoples.

10.↑ Syria (۰۲/۱۰) The Kurds and Kurdistan: A General Background, in Kurdish Culture and Society: An Annotated Bibliography. Comp. Lokman I. Meho & Kelly Maglaughlin (Westport, CT: Greenwood Press, 2001), p. ۴, [http://books.google.com/books?id=sl4PIeyWriUC&pg=PA3&lpg=PA3&dq=%22The+Kurds+and+Kurdistan:+A+General+Background%22&source=bl&ots=bi-xN5Xwcd&sig=jxTkV_bhnEkpbxL2uRSZEIpp1c0&hl=en&sa=X&oi=book_result&resnum=4&ct=result#PPA4,M1 viewable on Google Books

11.↑ Council of Europe Parliamentary Assembly

12.↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ A report by Lord Russell-Johnston. «The cultural situation of the Kurds» ‎(en)‎. Council of Europe. بازبینی‌شده در فوریه ۲۰۱۰.

13.↑ Kurds in the UK, BBC News 9 December ۲۰۰۸

14.↑ Kurds in the UK, BBC News 9 December ۲۰۰۸

15.↑ کرد و پراکندگی او در گستره ایران زمین - ح. بهتویی - ۱۳۷۷ - تهران.

ایل‌ها و طایفه‌های عشایری کرد ایران. علی میرنیا. ناشر نسل دانش. ایران. ۱۳۶۸.

آیت محمدی. سیری در تاریخ سیاسی کرد و کردهای قم. انتشارات پرسمان. ۱۳۸۲

کردها نوادگان مادها - و. مینورسکی - ۱۳۸۲ نشر: ژیار

سیسیل جی ادموندز: کردها، ترک‌ها، عرب‌ها ص ۱۳، ترجمه یونسی

بنیان‏های تاریخی کردان

و. نیکیتین - کرد و کردستان ترجمه محمد قاضی - نشر درایت ۱۳۶۳. ص ۴۲-۵۱،

16.↑

کرد و پراکندگی او در گستره ایران زمین - ح. بهتویی - ۱۳۷۷ - تهران.

ایل‌ها و طایفه‌های عشایری کرد ایران. علی میرنیا. ناشر نسل دانش. ایران. ۱۳۶۸.

17.↑ ایران، دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دهم، تهران ۱۳۸۰

18.↑ آیت محمدی. سیری در تاریخ سیاسی کرد و کردهای قم. ا نتشارات پرسمان. ۱۳۸۲

19.↑ و. نیکیتین - کرد و کردستان ترجمه محمد قاضی - نشر درایت ۱۳۶۳. ص ۴۲-۵۱،

20.↑ CIA - The World Factbook

21.↑ Joshua Project - Great Commission Status of the Kurd People Cluster

22.↑ مرکز آمار ایران. دفتر آمارهای جمعیت، نیروی کار و سرشماری.: جمعیت و متوسط رشد سالانه : آبان ۱۳۸۵.

23.↑ مرکز آمار ایران. دفتر آمارهای جمعیت، نیروی کار و سرشماری.: خانوار و جمعیت استان‌ها برحسب ساکن و غیر ساکن: آبان ۱۳۸۵.

24.↑ محمد معین فرهنگ فارسی (متوسط) شش جلدی، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۲

25.↑ احسان یارشاطر: زبانها و لهجه‌های ایرانی: مقدمه لغتنامه دهخدا. تهران ۱۳۳۷

26.↑ محمد معین فرهنگ فارسی (متوسط) شش جلدی، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۲

27.↑ احسان یارشاطر: زبانها و لهجه‌های ایرانی: مقدمه لغتنامه دهخدا. تهران ۱۳۳۷

28.↑ G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009. Excerpt 1: ""Generally, the etymons and primary meanings of tribal names or ethnonyms, as well as place names, are often irrecoverable; Kurd is also an obscurity" " Excerpt 2: "It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense, “nomad, tent-dweller”. It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a futile exercise." pg 24: "The Pahlavi materials clearly show that kurd in pre-Islamic Iran was a social label, still a long way off from becoming an ethnonym or a term denoting a distinct group of people." [۱]

29.↑ V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: «We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes.,»Kurds«in Encyclopaedia of Islam». Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.

30.↑ ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ زبانها و گویش‌های ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری

31.↑ قومیت‌ها در بوستان سعدی، بازدید: ژوئن ۲۰۰۹.

32.↑ عبدالله شهبازی، مقدمه‌ای بر شناخت ایلات و عشایر، تهران: نشر نی، ۱۳۶۹، صص ۸۷- ۱۱۸.

33.↑ Martin van Bruinessen, «The ethnic identity of the Kurds», in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.۶۰]. Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. ۶۱۳-۲۱. excerpt: «The ethnic label»Kurd«is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice,»Arabic Kurds«are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus...If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them.»[

34.↑ Wladimir Iwanov:«The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin».(Wladimir Ivanon, «The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia», Published by G. Bardim 1940. pg 42)

35.↑ David Mackenzie: «If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with 'nomad', if nothing more pejorative» D.N. Mackenzie, «The Origin of Kurdish», Transactions of Philological Society, 1961, pp ۶۸-۸۶

36.↑ Richard Frye,«The Golden age of Persia», Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp ۱۱۱: "Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not 'make' history. The general designation 'Kurd' is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not. The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman"

37.↑ محمد بن جرير طبرى، ابوالقاسم حالت تاریخ طبری، ابوالقاسم حالت، ج۱۱، ص۴۹۷۷

38.↑ و. نیکیتین - کرد و کردستان ترجمه محمد قاضی - نشر درایت ۱۳۶۳. ص ۴۲-۵۱،

39.↑ ایرانشهر-جلد اول ۱۳۴۲- یونسکو- کمیسیون ملی یونسکو در ا یران ص۹۷

40.↑ سیسیل جی ادموندز: کردها، ترک‌ها، عرب‌ها ص ۱۳، ترجمه یونسی

41.↑ ایرانشهر-جلد اول ۱۳۴۲- یونسکو- کمیسیون ملی یونسکو در ا یران ص۹۷

42.↑ سیسیل جی ادموندز: کردها، ترک‌ها، عرب‌ها ص ۱۳، ترجمه یونسی

43.↑ و. نیکیتین - کرد و کردستان ترجمه محمد قاضی - نشر درایت ۱۳۶۳. ص ۴۲-۵۱،

44.↑ كتابشناسي كسروي

45.↑ Richard Frye,"The Golden age of Persia", Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: "Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not 'make' history. The general designation 'Kurd' is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not. The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman"

46.↑ G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009. It seems, the social aspect of the term Kurd was prevalent even in the times of Sharaf Khan (16th century), who used the 􀀖􀀆yefe-ye akr􀀆d (“race of Kurds”) to imply ethnic groups of different kinds but with similar lifestyles and social and economic setups. The Kurds, according to him, “are of four kinds (qism), and their language(s) and habits are different from each other: first, the Kurm􀀆n􀀊; second, the Lur; third, the Kalhor; [and] fourth, the G􀀉r􀀆n” (Scheref 1862: 13). One thing, however, is certain: the process of the evolution of this social term into an ethnonym took, no doubt, a long time-span (see Graph 1), going through different peripeteia of semantic crystallisation and choice of the relevant denotatum or referent [۲]

47.↑ Martin van Bruinessen. "The ethnic identity of the Kurds", in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60]. Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. The ruler of the autonomous Kurdish emirate of Bitlis, Sharaf al-Din Khan, composed a history of the Kurds, Sharafnama (1005/1596), in which he compiled detailed information on Kurdish dynasties of the past and all tribes of his day. He included Sunnis and Yezidis as well as Alevi Kurds, and the speakers of Zaza as well as of Kurmanji dialects, and even such groups that would not be considered as Kurds today, such as the Lor and Bahtiyari in Iran. Both authors paid little attention to the lower strata of society; where they spoke of Kurds they seemed to mean the ruling families and their tribal followers only. Not all tribesmen, it should be stressed, were pastoral nomads or transhumants. There were also sedentary tribesmen, who were free cultivators or had become townsmen. [۳]

48.↑ V. Minorsky, "The Guran" , BSOAS, University of London, Vol. 11, No. 1 (1943 pp 75-103 This enumeration gives a clear idea of the main groups of the Iranian mountaineers, but only the Kurmanj, and possibly the Kalhur, come under the heading Kurd, whereas the Lur and the Guran stand apart, both for linguistic and ethnological reasons.

49.↑ G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009. It seems, the social aspect of the term Kurd was prevalent even in the times of Sharaf Khan (16th century), who used the 􀀖􀀆yefe-ye akr􀀆d (“race of Kurds”) to imply ethnic groups of different kinds but with similar lifestyles and social and economic setups. The Kurds, according to him, “are of four kinds (qism), and their language(s) and habits are different from each other: first, the Kurm􀀆n􀀊; second, the Lur; third, the Kalhor; [and] fourth, the G􀀉r􀀆n” (Scheref 1862: 13). One thing, however, is certain: the process of the evolution of this social term into an ethnonym took, no doubt, a long time-span (see Graph 1), going through different peripeteia of semantic crystallisation and choice of the relevant denotatum or referent [۴]

50.↑ "Ludwig Paul, "Kurdish Language" in Encyclopaedia Iranica" http://www.iranica.com/articles/kurdish-language-i

51.↑ "Ludwig Paul, "Kurdish Language" in Encyclopaedia Iranica" http://www.iranica.com/articles/kurdish-language-i Any attempt to study or describe the history of the Kurdish (Kd.) language(s) faces the problem that, from Old and Middle Iranian times, no predecessors of the Kurdish language are yet known; the extant Kurdish texts may be traced back to no earlier than the 16th century CE

52.↑ Windfuhr, Gernot (1975), “Isoglosses: A Sketch on Persians and Parthians, Kurds and Medes”, Monumentum H.S. Nyberg II (Acta Iranica-5), Leiden: 457-471

53.↑ G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009. (p.21)

54.↑ D.N. Mackenzie, "The Origin of Kurdish", Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86

55.↑ Martin van Bruinessen, Nationalisme kurde et ethnicités intra-kurdes", Peuples Méditerranéens no. 68-69 (1994), 11-37. The great orientalist and expert on the Kurds, Vladimir Minorsky, once claimed that the various Kurdish dialects (from which he excluded Zaza and Gurani) showed underneath their obvious differences a remarkable unity, especially remarkable when compared with the great variety of very dissimilar Iranian languages spoken by the inhabitants of another mountainous area, the Pamirs. He concluded that this basic unity of the Kurdish language derived from a single language spoken by a large and important people, and suggested that these might have been the Medes (whom Kurdish nationalists in fact like to see as their ancestors). This view was criticised by the linguist D.N. MacKenzie, according to whom there are but few linguistic features that all Kurdish dialects have in common and that are not at the same time found in other Iranian languages. Systematic comparison of significant features of Kurdish with other Iranian languages moreover showed, according to MacKenzie, that Kurdish proper differs on a number of important points from what is known about Median. Kurdish has a strong south-western Iranian element, whereas Median presumably was a northwestern Iranian language. Zaza and Gurani, two related Iranian languages spoken in the north-western and south-eastern extremes of Kurdistan, do belong to the north-west Iranian group, and many of the differences between the northern ("Kurmanci") and southern ("Sorani") dialects of Kurdish proper are due to the profound influence of Gurani on the latter.[5] MacKenzie's message, which he appeared to direct at Kurdish nationalist ideologues at least as much as at Minorsky, was that the Kurds have neither common origins nor basic cultural unity

56.↑ G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009 The Central Iranian dialects, and primarily those of the Kashan area in the first place, as well as the Azari dialects(otherwise called Southern Tati) are probably the only Iranian dialects, which can pretend to be the direct offshoots of Median (on the Medians and their language, see D’yakonov 1956; idem 1993; Mayrhofer 1968; Schmitt 1967; also Asatrian 2009) (pg 22)

57.↑ Bois, Th.; Minorsky, V.; Bois, Th.; Bois, Th.; MacKenzie, D.N.; Bois, Th. "Kurds, Kurdistān." Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. 10 November 2007 Taken in conjunction with a number of characteristic lexical items, these isoglosses show proto-Kurdish to have been a close, if not the closest, neighbour of Persian. There is no sound evidence to suggest a Median origin for Kurdish

58.↑ Joshua Project - Great Commission Status of the Kurd People Cluster

59.↑ دا نشنامه کوچک <

60.↑ انسان شناسی و فرهنگ

61.↑ ک.توحدی، حرکت تاریخی کرد به خراسان، انتشارات توس و اسفند, ۱۳۶۶ و ۱۳۷۸.

[ویرایش] منابعصفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (۸جلد)، انتشارات فردوس.

تاریخ ایران، سرپرسی سایکس، ۱۳۵۵.

کتاب تاریخ ایران دکتر خنجی

 

 

 

 

جهنم در ادیان ابراهیمی

جهنم در ادیان ابراهیمی

http://ketabemoghadas.mihanblog.com/post/135

 

اعتقاد به جهنم یا دوزخ در بین بسیاری از ادیان ، اقوام وقبایل وجود داشته ودارد. در بسیاری از این اعتقادات جهنم ، مكانی برای درد ورنج كشیدن وتنبیه شدن پس از زندگی است. در ادیانی كه سیر روحانی در آنها خطی است ، جهنم پایان زندگی تصور شده است ، اما در ادیانی كه سیر آنها به صورتی دوری است ، جهنم دوره واسطه ادوار انسانی است. در برخی از سنت‌ها ، جهنم صرفا سرزمین مردگان و یك مكان خنثی در زیر زمین است. اعتقادات مدرن اغلب جهنم را انتزاعی می‌داند ؛ گونه‌ای از دست دادن ونه شكنجه آتشین در زیر زمین. اگرچه این اعتقاد نیز در دوران گذشته وقرون وسطی وجود داشته است. جهنم گاهی با شیاطین عذاب نشان داده شده است. در بسیاری از عقاید ، جهنم ، بوسیله خدایان مرگ چون نِرگال (Nergal) ، هَدِس (Hades) ، اِنما (Enma) اداره می‌شود.

فرهنگها وتمدن‌های زیادی از جمله آفریقا ، آسیا ، اروپا ، استرالیا و... در خود مفاهیمی مربوط به جهان پس از مرگ وعالم اموات دارند. فرهنگها وتمدن‌های میان رودان (از قبیل سومر، پادشاهی اكد ، بابل وآشور) ، حِتی‌ها ، كنعانیان و اگریتی‌ها قدیمیترین شواهد از مفهوم جهان زیرین را نشان می‌دهند. از میان متونی كه از این تمدن‌ها به جا مانده‌اند ، شواهدی در "حماسه گیلگمش" ، "هبوط اینانّا به جهان زیرین" ، "بعل وعالم اموات" ، "هبوط ایشتار" و "دیدار كومّا" به چشم میخورد.

 

 

 

ریشه شناسی واژه جهنم

از آنجایی كه واژه جهنم بیش از سایر واژگان در فرهنگ‌های یهودی ، مسیحی واسلامی تكرار شده است اندكی آنرا موشكافی می‌كنیم.

عبارتی كه گمان می‌رود ، جهنم از آن باشد ، عبارت عبری גַּי בֶן-הִנֹּם (گِیْ بِن هینُّم) برای نخستین بار در كتاب یوشع باب 15 آیه 8 بدان اشاره شده است.

 

 

 

و این حد از وادی پسر هنوم به جانب یبوسی، به طرف جنوب که همان اورشلیم باشد، برآمد. پس این حد به سوی قله کوهی که بطرف مغرب مقابل وادی هنوم، و به طرف شمال به آخر وادی رفائیم است،‌گذشت.                                                                                                                 یوشع 8:15

 

 

 

 این عبارت كه در اصل به صورت  גיא בן הנום است به معنای "درّه پسر هینوم" است با كاهش وحذف واژگان به صورت "گِ هینوم" و تعریب به جهنم در آمده است. عبارت فارسی "جهنم دره" نیز می‌تواند اشاره‌ای به آن باشد. كتاب مقدس اشاراتی به این موضوع دارد ومفسران هینوم را شخصی میدانند كه در مكان این دره در اورشلیم پسر خود را قربانی كرده است و در دوم پادشاهان 23 : 10 و  ارمیا 32 : 35  نیز اشاراتی در رد وتقبیح آن شده است.

 

 و توفت را که در وادی بنی هنوم بود، نجس ساخت تا کسی پسر یا دختر خود را برای مولک از آتش

                                                                                                          دوم پادشاهان 23:10

 

 

و مکان های بلند بعل را که در وادی ابن هنوم است بنا کردند تا پسران و دختران خود را برای مولک از آتش بگذرانند. عملی که ایشان را امر نفرمودم و به خاطرم خطور ننمود که چنین رجاسات را بجا آورده، یهودا را مرتکب گناه گردانند.

 

                                                                                                                  ارمیا35:32

 

 

 

 

 

 

 

البته بعضی نیز بر این باورند كه ریشه واژه جهنم ، واژه اوستایی گَئِثا gaeθā است كه تركیبات گیتی ، گیهان و... از ان گرفته شده و ریشه آن در اصل به معنای زندگی است.

 

 ادیان ابراهیمی

یهودیت

 

 در یهودیت نخستین تصوری از جهنم وجود ندارد ؛ بلكه نوعی تصور از زندگی پس از مرگ در دوران هلنی (یونانی مآبی)، ظاهرا از همسایگی با ادیان آنها بیان شده است. برای مثال در كتاب دانیال. در كتاب دانیال 12 : 2 داریم :

 

 

 

بسیاری از آنانی که در خاک زمین خوابیده اند بیدار خواهند شد، اما اینان به جهت حیات جاودانی و آنانی به جهت خجالت و حقارت جاودانی.

 

                                                                                                               دانیال2:12

 

 یهودیت در مورد زندگی پس از مرگ آموزه خاصی ندارد اما یك توصیف سنتی عرفانی / ارتودكسی از گِهِنّا (Gehenna) وجود دارد. گِهِنّا یك جهنم نیست ؛ بلكه یك قبر و در زمانهای بعد یك  نوع برزخ است كه در آن یك شخص بر اساس اعمال زندگی خود داوری می‌شود ویا به صورت كامل از كاستی‌های خود واعمال نادرستش در طول زندگی آگاه خواهد شد. كابالا (عرفان یهود) آن را به عنوان یك "اتاق انتظار"(که معمولا به صورت "راه ورود" ترجمه شده) برای تمام ارواح (و نه فقط ستمکاران)  معرفی می‌كند. اكثریت قریب به اتفاق آموزه‌های ربانی (بزرگان یهود) بر ابدی نبودن گِهِنّا تاكید می‌كند ؛ طولانی‌ترین مدتی كه یك نفر می‌تواند آنجا باشد 12 ماه است؛ اگرچه گاه استثناهایی هم بیان شده است.  بعضی آن را یك كوره روحانی پنداشته‌اند كه در آن روح برای صعود احتمالی به سمت عولام هبا (עולם הבא : "جهان آینده") پاك می‌شود.

با توجه به آموزه های یهودی، دوزخ کاملا فیزیکی نیست، بلکه می توان آن را  به یک احساس بسیار شدید از شرم تشبیه كرد. مردم از اعمال نادرست خود شرمنده هستند و این به منزله رنج بردن برای اعمال بد است. وقتی كسی از اراده خداوند بسیار منحرف شده است ، به او گفته می‌شود كه در جهنم باش! . البته این به معنای استقرار همیشگی نیست بلكه درهای تِشووآ (توبه، بازگشت) همیشه باز است وبدین ترتیب یك نفر می‌تواند در هر لحظه اراده خود را با اراده خداوند هم تراز كند. بر اساس تورات ، برابر نبودن با اراده خداوند نیز خود نوعی مجازات است.

 

 

 

 

 

 مسیحیت

 آموزه‌های مسیحی در مورد جهنم از آموزه‌های عهد جدید می‌آید ؛ جایی كه جهنم با كلمات یونانی تارتاروس(Τάρταρος Tartarus Tartaros) [به معنای مكان عمیق] یا  هَدِس (Hades) ویا كلمه عبری گِهِنّا توصیف شده است.

این سه ریشه معانی متفاوتی دارند كه باید مشخص شود:

* هَدِس : هدس شباهتهایی با ریشه عهد عتیقی یعنی شِئول به عنوان "جهان مرده" دارد. بنابراین برای عادل وستمكار كاربرد دارد.

* گِهِنّا : به دره هینون یا هینوم اشاره دارد كه محلی برای سوختن زباله ، خارج از اورشلیم بود [بنابر نقلی دیگر کودکان زمانی در آنجا برای خدایی به نام مولوخ (ارمیا 31:7) قربانی می‌شده‌اند].

 

 و مکان های بلند خود را در توقف که در وادی ابن حنوم است بنا نمودند تا پسران و دختران خویش را در آتش بسوزانند که من اینکار را امر نفرموده بودم و بخاطر خویش نیاورده

                         ارمیا 31:7

 

 

آنجا مكانی بوده كه مردم زباله‌های خود را می‌وسزانده‌اند وبنابراین همیشه آتشی در آنجا برافروخته بوده است. بدن كسانی كه به گناه و بدون امید به رستگاری كشته شده‌اند (مانند كسی كه خودكشی كرده است) به آنجا انداخته می‌شد تا نابود گردد. در عهد جدید جهنم به عنوان یک استعاره از محل نهایی برای تنبیه ستمکاران بعد از قیامت استفاده می شود.

 

تارتاروس : فعل تارتارو (به معنای پرتاب شدن به جهنم) تنها یك بار در عهد جدید در رساله دوم پطرس 2 : 4 به كار رفته است. جایی كه به موازات اشاره كتاب اول اخنوخ ، محل بازداشت 200 فرشته سقوط كرده است. در این واژه وكاربرد آن اشاره‌ای به فرستادن ارواح انسانی وجود ندارد.

 

زیرا هرگاه خدا بر فرشتگانی که گناه کردند، شفقت ننمود بلکه ایشان را به جهنم انداخته، به زنجیرهای ظلمت سپرد تا برای داوری نگاه داشته شوند؛

 

                                                                                                          دوم پطرس 4:2

 

 

 

 

 

 اسلام

 در آیین اسلام جهنم یا دوزخ  مكان خاص گناهكاران ، در برابر جنة یا بهشت مكان خاص درستكاران است. اگرچه جهنم عمدتا به صورت مكانی گرم وآتشین به تصویر كشیده شده است اما جهنم رویه دیگری به نام "زمهریر" نیز دارد كه جهنمی سرد ، یخ زده و بسیار غیر قابل تحمل است. جهنم همانند بهشت دارای درجاتی است.

در قرآن کریم واژه بهشت 77 بار و جهنم هم 77 بار تکرار شده است. جهنم خانه و محل عذاب است و نامهایی به شرح زیر دارد:

الف: هاویه که به معنی پرتگاه و محل سقوط اشیای است که امکان مراجعت آنها وجود ندارد. خداوند در قرآن به این نام اشاره نموده و می فرماید:

 

 

 

«و اما من خفت موازینه * فامه هاویة* وما ادراک ماهیه. نار حامیة؛ اما کسی که ترازوی (حسنات و نیکیهای) او سبک شود مادر او پرتگاه (ژرف دوزخ) است و تو چه می دانی، پرتگاه دوزخ چیست و چگونه است؟! آتش بزرگ بسیار سوزانی است» (قارعه/8 تا11).

ب: آتش سعیر که به معنی آتش سوزان می باشد. خداوند می فرماید:

«واعتدنا لهم عذاب السعیر؛ برای ایشان عذاب آتش سوزانی را آماده کرده ایم» (ملک/5).

ج: لظی (شعله ی خالص). خداوند می فرماید:

«کلا انها لظی* نزاعة للشوی* تدعو من ادبر و تولی* و جمع فأوعی؛

  هرگز! این آتش سوزان و سراپا شعله (دوزخ) است. پوست بدن را می کند و با خود می برد. به سوی خود می خواند (و نام می برد) کسی را که پشت (به فرمان خدا) کرده است و (از اطاعت او) روی گردان بوده است و دارایی را جمع آورده است و در خزینه ها نگاهداری کرده است» (معارج/15/18)،

یعنی به شدت پوست سر را می کند و هر اندامی را که از حق و طاعت و فرمانبرداری پروردگار رویگردان بوده یا در صدد جمع آوری ثروت و حرص و ولع دنیا و انباشتن و خزینه کردن آن کوشش نموده است، به خود جذب کرده و می سوزاند.

د: سقر. خداوند در این مورد می فرماید:

 «ساصلیه سقر* و مادراک ما سقر* لا تبقی و لا تذر* لواحة للبشر* علیها تسعة عشر؛

هر چه زودتر او را داخل دوزخ می سازیم و بدان می سوزانیم. تو چه می دانی که دوزخ چگونه است؟! دوزخ نه می میراند و نابود می کند و نه رها می سازد. پوست تن را به کلی سیاه و دگرگون می سازد. نوزده (فرشته) بر آن گمارده شده اند» (مدثر/26-30)،

یعنی هر چه در آن انداخته شود، می سوزاند و چیزی از آن باقی نمی گذارد و بدن را سیاه و دگرگون می سازد.

 

 و: حطمه (درهم شکننده و خرد کنند). خداوند می گوید:

«لینبذن فی الحطمة* و ما ادراک ما الحطمة* نار الله الموقدة *التی تطلع علی الأفئدة *انها علیهم مؤصدة* فی عمد ممددة ؛

حتما در آتشی شکننده افکنده شود. تو چه می دانی که حطمه چیست، آتش بر افروخته ی خدا است. آتشی که بر دلها مسلط می شود. آن آتش ایشان را در بر می گیرد که سر پوشیده و در بسته است. در حالی که آنان در ستونهای درازی بسته می شوند» (همزه/ 4 تا 9).

جهنم  به اسماء و اوصاف دیگر نیز در قرآن آمده است: بئس القرار، بئس المثوی، بئس المهاد، بئس المصیر، جحیم، سعیر، سقر، سموم، سوء الدار، مرصاد، النار الکبری، هاویه، لظی. مکررترین این القاب نار است که 119 بار و پس از آن جحیم26بار در قرآن تکرار شده است.

 

منابع :

 

جهنم ا منظر آیات و روایا

جهنم ویكی پدیا

جهنم انگلیسی

http://www.telavat.com/Quran/AlamFull/Default.aspx

http://islamicencyclopedia.org/public/index/topicDetail/id/350

 

 

 

تو کجایی و من کجا !

تو کجایی و من کجا !

گارگین فتائی

.

 شب هنگام

در میان هیاهو و ازدحام

در میان شلوغی کوچه ها و خیابانها

در میان ریتم یک نواخت رفت و آمدها

در میان ساز همیشگی قدمها

من نیز چنان دیگران گام بر می داشتم

اما با یک تفاوت اساسی

آنها روی زمین گام بر می داشتند

اما من گویی در آسمان بودم

حالتی وصف ناپذیر که شاید در کلمات نگنجد

آنها با حواس پنج گانه بیرونی خود

در این دنیا

گام انسانی بر می داشتند

اما من با تمام وجود درونی ام

گام های موسیقی را در ذهن همراهی می کردم

این گامها حتی یک لحظه قطع نمی شدند

مردم به من از سر تا پا خیره می شدند

به ظاهر من

به خود من

برخی هنگام رویارویی با من سخنانی می گفتند

با صدای بلند یا پائین

با کنایه یا با تمسخر

اما من در این دنیا نبودم

با گامهای کنسرتو ویولون سیبلیوس

گویی به آسمان پرواز کرده ام

چقدر مردم را کوچک می دیدم

زیرا خود در اوج بودم

آنها با لبها و با قیافه ظاهری خود به می خندیدند

اما خنده های من به آنها خیلی بلندتر بود

آنقدر بلند که کسی قادر به شنیدن آن نبود

زیرا که در ته دلم می خندیدم

و به حال آنها افسوس می خوردم

زیرا که می دیدم به چه دنیای بی ارزشی دل خوش کرده اند

دلشان به لحظه ای خنده و تمسخر خوش است

اما هیچ گاه آن شکوهی را که من در آن لحظه چشیده ام حس نکرده اند

سمفونی یک نواخت و بی روح حرکات مردم کجا

و حس متعالی که برای من ایجاد شد کجا !

و من حاضر نیستم حتی به بالاترین قیمت

 و با هیچ کالای دیگری

این حس را عوض کنم

 

 

 

 

 

Theology ( الهیات ) تعریف و اقسام آنتئولوژی

Theology ( الهیات ) تعریف و اقسام آنتئولوژی

جمع آوری از گارگین فتائی

 

 

 

اشتقاق لغوی

واژهء Theology از واژهء یونانی Theologia ماخوذ است و مرکب است از دو واژهء Theo یعنی خدا و logia یعنی گفتار و نظر پس تئولوژی به معنی گفتار و نظر دربارهء خداست

 

 

 

سابقهء تاریخی

واضع این کلمه افلاطون است و او برای اولین بار این واژه را در رسالهء جمهوریت خود به کار برده است . او در این رساله در خصوص اینکه انشاء حکایات دربارهء خدایان باید تابع چه قواعدی باشد بحث می کند .

ارسطو در کتاب مابعالطبیعهء خود ، پس از تقسیم بندی مشهور خویش از فلسفه به سه قسم فلسفهء نظری ، فلسفهء عملی و فلسفهء ابداعی ، در اقسام فلسفهء نظری گوید

" قسم الهی موضوعش جوهر مفارق است که نامتحرکند و وجه تسمیهء آن به علم الهی این است که این جواهر مفارق در حوزهء الهیات هستند "

 

ارسطو این علم را اشرف علوم دیگر می خواند چون موضوعش ورای عالم محسوس است و از طرف دیگر آن را فلسفهء اولی Prote philosophia  می نامد زیرا هر چند به حقیقت ، مقدم بر سایر علوم است       ولی باید آن را در آخر آموزند .

در دورهء مسیحیت در اروپا ، بحث دربارهء خدایان یونانی و رمی کنار نهاده شده و الهیات ، منحصر به تعالیم مسیحی  doctorina fidel گردید . در دورهء متقدم اپدران کلیسا  early patristic era علم الهی ، منحصر به بحث دربارهء وجود خدا بود و به فعل الهی نمی پرداخت ولی به تردیج شامل حقایق مربوط به فعل الهی نیز گردید و بدینسان مباحث ایمانی و دینی  جزء آن گردیده و نظر و عمل دینی تابع آن شد .

در قرون وسطی ، همهء علوم و فنون تابع الهیات بود و در برنامهء درسی قرون وسطی در دورهء مدرسی در راس همهء فنون هفت گانه liberal arts علم الهی بود و در حقیقت ، سایر علوم ، مقدماتی برای خواندن الهیات بودند .

ئر عالم اسلام و دوران اسلامی ,مترجمان عرب زبان به سعهء معنای این لفظ و ریشهء آن توجه کرده و آن را به لاهوت ، علم اللاهوت ، علم التوحید ، علم الربوبیه ، ائولوجیا و گاه نیز به علم الکلام ترجمه کرده اند .

اعم معادلهایی که مترجمان معاصر فارسی در ازاء این واژه نهاده اند عبارتند از دین شناسی ، خداشناسی ، حکمت الهی ، الهیات ، الهیات خاصه ، علم لاهوت ، حکمت لاهوتی و یزدان شناسی . اما با توجه به ریشهء لفظ  ، بهترین معادل این لفظ همان است که قدما در برابر واژهء ائولوجیا وضع کرده اند که عبارت است از علم ربوبی یا الهیات . واژه های علم الهی و علم ربوبیت را اولین فیلسوفان مسلمان مثل ابن سینا  و ناصرخسرو به کار برده اند .

الهیات در دوران جدید نیز بیشتر تحت تاثیر آثار اسپینوزا ، دکارت ، امانوئل کانت و آگوست کنت است .

 

 

 

اقسام الهیات

 

 1:الهیات طبیعی یا عقلی

  Natural theology

 

مباحث مختلف دربارهء خدا و دین است با استمداد از صرف عقل و بدون اتکا به وحی . عقل انسانی مانند سایر موجودات از مخلوقات الهی است با این تفاوت که نعمتی است از جانب خداوند که به انسان عنایت شده تا بتواند به معرفت حقیقی که عبارت است از مطابقت علم بشری با حقایق موجودات ( اعیان ثابته ) در علم الهی است دست یابد

 

 2:الهیات نقلی یا ملتزم وحی

 Revealed Theology

 

به بحث در مورد اموری می پردازد که ورای عقل است به همین دلیل به آن الهیات ماوراء عقل    Supernatural theology   نیز می گویند .

 

 

 

3:  الهیات مدون یا جامع

Systematic theology

 

در واقع به کل مباحث الهیات پرداخته و در آن به وظایف گوناگون این علم توجه می شود . موضوع این قسم از الهیات

 اولاً تنظیم و تدوین همهء اجزاء مقوم علم الهی در یک منظومهء جامع و مدون است

 ثانیاً تشخیص نسبتی است که با سایر علوم و معارف بشری دارد  خصوصاً آنهائی که به الهیات نزدیکند

 ثالثاً تحکیم این ارتباط 

 

این قسم از الهیات ، خود منقسم بر سه قسم است

 

 

الف:  الهیات فلسفی

philosophical theology

 

 در واقع همان الهیات عقلی است با این تفاوت که روش الهیات عقلی ، قیاسی و استنتاجی است ولی روش الهیات فلسفی، تشریحی و توصیفی است . این قسم  از الهیات ، وظیفهء ایجاد رابطه میان تفکر دنیوی و غیر دینی با الهیات را بر عهده دارد و در جهت تشریح مفاهیم اصلی الهیات گام بر می دارد در شرائط تحقیق می کند که اصولاً علمی به نام الهیات را ممکن می سازد . در عین حال به دفاع از الهیات در برابر مخالفینش بر می خیزد و نشان می دهد که الهیات ، علمی مستقل با موضوع و هویت خاصی در میان علوم بشری است .

 

 

ب: الهیات جزمی

Dogmatic Theology

 

این قسم از الهیات به تحقیق در مورد اصول و اعتقادات دینی می پردازد . این قسم از الهیات را الهیات رمزی Symbolic theology    نیز گویند  زیرا در این قسم الهیات به تفسیر مرز و معنی مربوط به حقایق آسمانی پرداخته می شود .

 

مهمترین اقسام الهیات جزمی عبارتند از

 

ب / 1: الهیات مسیحی

Christian theology

 

الهیات، به معنی خداشناسی است که مبین تعریف، توصیف و شناخت خدا در یک دین است. در الهیات مسیحی، بحث محدود به وجود خدا نمی‌ماند بلکه موضوعات دیگری نیز مورد مطالعه و تحقیق قرار می‌گیرند. موضوعات عمدهٔ الهیات مسیحی عبارت‌اند از: خداشناسی، مسیح‌شناسی، تثلیث، نجات‌شناسی، کتاب مقدس و آخرت‌شناسی.

مسیحیت در اوایل ظهور طی چهار قرن، دین یکه تاز میدان نبود و می‌بایست با اندیشه‌های فلسفی و عقاید دینی سراسر امپراتوری روم، مصر و فارس مبارزه کند. در جریان این کشمکش‌ها الهیات مسیحی بنا شده، رشد کرد و شکل گرفت. بعد از قرن شانزدهم نیز دستخوش اندیشه‌های دوران روشنگری (Enlightenment) و آزاداندیشی بوده است .

در دنیای امروز غرب ، هر فرقه و حتی هر کلیسا، الهیات مختص و منحصر به‌خود را دارد. به همین دلیل ناممکن است که تعریف واحد از الهیات مسیحی ارایه داده شود که بتواند تمام دیدگاه‌های موجود فرقه‌ها و کلیساها را دربرگیرد؛ ولی، این به معنای اختلاف و تضاد کلی میان این دیدگاه‌ها نیست. همهٔ کلیساها در موضوعات عمده دین مسیحیت باهم هم‌نظر اند. آنچه الهیات کلیساها را از هم جدا می‌سازد، اختلاف‌های بنیادی نیست، بلکه تفاوت‌های فرعی است.

مناسب است الهیات مسیحی را از دو جنبه بطور فشرده مورد بررسی قرار دهیم؛ یعنی از دیدگاه الهیات محافظه کار و الهیات لیبرال

الهیات محافظه کار، الهیات رسمی تقریباً همه فرقه هاست (ارتودکس، کاتولیک، پروتستان و فرقه‌های غیروابسته). محافظه کاران، الهیات و تعلیم پدران کلیسا را حفظ می‌کنند.

 الهیات لیبرال آنگونه که از نامش پیداست، بیانگر دیدگاهای آزاد کلیساها و افرادیست که الهیات رسمی مسیحی را نمی‌پذیرند. آنها طرفدار مکتب اصالت عمل Pragmatism هستند که ادعا دارد ایمان باید در چوکات جهان ایده و ایدالیسم مطالعه شود که در جهان ایده هیچ چیزی ثابت و قطعی نیست بلکه نسبی. همچنان ایمان باید در محدوده فریضه‌های معقول و استدلال منطقی باقی ماند.

خدا در الهیات مسیحی صرفاً یک قدرت نامحدود نیست بلکه خدا دارای شخصیت است. خدا در ماهیتش دارای صفات ذاتی و اخلاقی است. بحث ماهیت خدا وحدانیت را نیز دربر می‌گیرد. وحدانیت خدا در الهیات مسیحی به این معناست که فقط و فقط یک خدا وجود دارد. یک موجود الهی که شایسته پرستش و عبادت است. خدا آفریدگار و معمار تمام کاینات و خلقت است. تمام خلقت، در نهایت، تحت فرمان و اراده‌ای او می‌باشد. خدا حکمفرمای مطلق در خلقت است که هیچ نیازی ندارد.

 

 ب / 2: الهیات اسلامی

 

Islamic theology

 

الهیات یعنی آنچه مربوط به اله باشد و علم الهی یکی از اقسام حکمت می‌باشد چون حکمت شامل ریاضیات، طبیعی، و علم الهی می‌شود. علم الهی یعنی علم خداشناسی و خداشناسی در اسلام به معنی شناخت الله و مقربان اوست (لغت نامه دهخدا؛ واژه اله). علم الهیات به معنای مصطلح و مفهوم عرف فلسفه و کلام، مباحثی است مربوط به شناخت خدا و اثبات وجود او و صفات جلال و جمال او، از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات ذات و فعل.

مباحث و مسائل علم الهی یکی از متون حکمت است، حکمت الهی به معنی اعم حکمت مابعدالطبیعه است. علم اعلی شامل عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی، واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل و عنایت او، ماوراء الطبیعه می‌گردد و می‌توان گفت در الهیات از اثبات خدا و ادله‌ای که بر وجود او اقامه شده‌است و نیز صفات کمالیه او و افعال تکوینی و تشریعی او که بر حسب حکمت و لطف، صدور آن از او به اراده و اختیار واجب است، بحث می‌کنیم. و همچنین از سنتهای الهی در عالم خلقت و تکوین و عالم تشریع و تکلیف و نتایج و غایات افعال الهی و از افعالی که از او صادر نمی‌شود و عنایات عامه و خاصه او نسبت به بندگان بحث می‌کنیم. در این مفهوم تمام مباحث توحیدی، نبوت و شرایع و فلسفه تشریع و معاد و هر چه از جنود غیبی و ظاهری اوست، یعنی تمام علوم اسلامی وارد می‌شود.

الهیات در اسلام از ابتدای حیات دین اسلام شروع شده‌است و به گواه تاریخ علی (ع)اولین عالم علم الهیات بعد از پیامبر بود چنانکه ابن ابی‌الحدید که از دانشمندان اهل سنت می‌باشد می‌نویسد: حکمت و بحث در امور الهی فن احدی از عرب نبود و در کوچک و بزرگ آنها سابقه نداشت و نخستین کس از عرب که در این علوم خوض کرد علی بود که مباحث دقیق توحید و عدل در سخنانش پراکنده‌است. (نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید؛ ج۱۳؛ شرح خطبه ۲۳۱؛ ص۴۸).

 در فلسفه، علم الهیات به دو قسمت تقسیم می‌شود: الهیات به معنی اعم و الهیات به معنی اخص.

در عالم اسلام ، ترجمهء واژهء اتئولوژی به الیهات به معنی الاخص یا الهیات خاصه مناسب تر از ترجمهء آن به علم کلام است  زیرا موضوع الهیات خاصه ، واجب الوجود و صفات اوست ولی این نیز معادل دقیقی نیست زیرا  خود واژهء الهیات خاصه در زبانهای اروپایی ، معادل دقیقی دارد که از ترجمهء آثار فیلسوفان مسلمان به زبان لاتین ساخته شده و در زبان لاتین به آن metaphysica specialis   در مقابل metaphysica generalis  ( الهیات بالمعنی الاعم یا الهیات عامه ) گویند . موضوع علم اخیر ، امور عامه است که از حالات و عوارض موجود به طور عموم و کلی بحث می کند و این در برابر الهیات خاصه است که دربارهء وجود خاصی به نام واجب الوجود بحث می کند و منشاء الهیات عقلی است .

 

ج:الهیات اِعمالی یا اطلاقی

Applied theology

 

 

در این قسم از الهیات به  شرح و وصف و اطلاق ایمان در وجوه مختلف زندگی عینی توجه می شود و جوانب گوناگون فرهنگی و اجتماعی و عقلی حیات ایمانی  مطمع نظر قرار می گیرد .

 

 مهمترین اقسام این قسم از الهیات عبارتند از

الهیات عملی Practical theology

الهیات زهد ورزی Ascentical theology

الهیات شبانی Pastoral theology

الهیات اخلاقی Moral theology

 

 

 

4: الهیات تاریخی

Historal theology

 

 

الهیات تاریخی، شاخه ای از الهیات است که هدف آن بررسی اوضاع تاریخی­ای است که اندیشه ها در آن مطرح شدند یا تقریر خاصی یافتند. این الهیات در پی آن است که ارتباط میان متن و الهیات را آشکار سازد، به عنوان نمونه الهیات مذکور اثبات میکند که آموزه «آمرزیدگی به وسیله ایمان» در دوره متأخر رنسانس از اهمیت اساسی برخوردار بود. این الهیات تبیین می کند که چگونه جریان های فرهنگی سکولار مانند لیبرالیسم جلوه متناظر خود را در الهیات می یابند.

 

 

 

5: الهیات دیالکتیکی

Dialectical theology

 

 

روش دیالکتیکی در واقع کشف از تزاحمی است که صفت ممیزهء تمامی تعبیرات و اظهارات حوزهء الهیات را نشان می دهد  . از آن جائی که ما در الهیات  با مسائلی روبرو می شویم که هیچ یک ساده نیست لذا حقیقت و واقعیت تنها از طریق پارادوکس به ادراک  درمی آید

 

 6: الهیات تطبیقی

Comparative theology

 

الهیات تطبیقی از لحاظ تاریخی به شیوه های مختلف به کار رفته است . کاربرد و معنای نخستین آن عبارت است از تابعی از رشته ای به نام ادیان تطبیقی است که در آن مورخ دین ، نظامهای مختلف الهیات ادیان مختلف را تجزیه و تحلیل می کند . معنای دو آن در حوزه ای است که علم دین یا تاریخ ادیان نامیده می شود و برخی از محققان برای نمایاندن وجهی از آن ، این اصطلاح را به کار می برند  .

 

 

منابع

 1: الهیات جدید( مجموعهء مقالات )  - نوشته و ترجمهء شهرام پازوکی و دیگران – انتشارات سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - 1383

 

مقدمه ای در باب الهیات نوشتهء شهرام پازوکی

کارل بارت و الهیات دیالکتیکی نوشتهء کارل بارت و ترجمه محمد رضا    ریخته گران

الهیات تطبیقی نوشته دیوید تریسی ترجمهء بهاء الدین خرمشاهی

2: fa.wikipedia.org/wiki/الهیات

3: موسسهء باقرالعلوم

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=31058

 

 

 

مقام حضرت مریم در مسیحیت و اسلام

مقام حضرت مریم در مسیحیت و اسلام

ترجمه و تحقیق از گارگین فتائی

 

حضرت مریم در هر دو دین مسیحیت و اسلام ، دارای ارج و احترام و نیز تقدس است که به بررسی مقام وی در این دو دین و نیز فرقه ها و کلیساهای گوناگون مسیحی می پردازیم .

 

.الف:مقام مریم در مسیحیت

.1: در کلیسای کاتولیک

حضرت مریم در کلیسای کاتولیک اهمیت فراوان برای مریم و مقام او قائل شده و حتی او را واسطهء بین انسان و خداقرار می دهند. آنها به تقدس و باکرگی مریم تا پایان عمر معتقد بوده و نیز معتقدند که مریم نیز همانند مسیح به آسمان عروج نموده است . در این کلیسا دعاهای فراوانی در مورد مریم و مقام او وجود دارد  که همواره در مراسم این کلیسا این دعاها خوانده می شوند .

 

 

2: در کلیسای پروتستان

آئین و کلیسای پروتستان اعتقادی به مقدس بودن و باکره بودن مریم ندارد و معتقد است که مریم پس از به دنیا آوردن عیسی فرزندان دیگری نیز به دنیا آورد

در خصوص عدم تقدس مریم معتقد است

بر اساس روایت «انجیل»، «مریم» یک دختر عادی بود که تنها در روزهای اعیاد یهودیان به اورشلیم و «هیکل» (هیکل به معنی معبد است و شاید منظور معبد اصلی اورشلیم باشد) می‌رفت. در زندگی او پیش از سخن گفتن خداوند با وی، هیچ نشانه‌ای که حکایت از برتری و برگزیدگی او باشد، وجود نداشت. در «انجیل» همچنین هیچ اشاره‌ای بر خدمت کردن «مریم» در معبد در کودکی و یا بزرگسالی وجود ندارد. بر اساس اعتقاد مسیحیان، آنچه موجب انتخاب «مریم» به عنوان مادر و به دنیا آورنده «عیسای مسیح» بود، صرفا یک انتخاب بود که از جانب خداوند و با حکمت او انجام گرفت.

در خصوص  عدم باکرگی مریم تا پایان عمر نیز این کلیسا می گوید که آیاتی در انجیل صراحتاً اعلام می کند که عیسی دارای برادرانی بوده است و اساساً این کلیسا معتقد به نص صریح کتاب مقدس است .

 

انجیل مرقس 2:6-3

چون روز سبت رسید، در کنیسه تعلیم دادن اغاز نمود و بسیاری چون شنیدند، حیران شده گفتند: از کجا بدین حکمت است که به او عطا شده است که چنین معجزات از او صادر می گردد؟

مگر این نیست نجار پسر مریم و برادر یعقوب و یوشا و یهودا و شمعون؟ و خواهران او اینجا نزد ما نمی باشند؟ و از او لغزش خوردند.

 

 

 انجیل یوحنا 3:9

 پس برادرانش گفتند: از اینجا روانه شده، به یهودیه برو تا شاگردانت نیز ان اعمالی را که تو می کنی ببینند

 

انجیل متی 46:12-470

 او با ان جماعت هنوز سخن می گفت که ناگاه مادرش و برادرانش در طلب گفتگوی وی بیرون ایستاده بودند.

و شخصی وی را گفت: اینک مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده، می خواهند با تو سخن گویند                                                                                                 

 

 درست است که کلیسای پروتستان اعتقادی به تقدس مریم ندارد ولی به مقام او احترام می گذارد

 

3: در کلیسای ارتودکس و کلیسای حواری ارمنی

در کلیسای ارتودکس و کلیسای حواری ارمنی ،  مقام مریم تغریباً مقامی بینابین میان دو کلیسای کاتولیک و پروتستان است بدین معنا که تقدس و باکرگی مریم و نیز عروج او به آسمان را می پذیرد ولی مقام او را تا حد کلیسای کاتولیک بالا نمی برد .

به عقیده کلیسای حواری ارمنی لفظ برادر در کتاب مقدس تنها به معنی برادر خونی نیست بلکه به اقوام نزدیک و افرادی که از یک ایل و تبار هستند نیز اطلاق می شود

 

 

 پیدایش 8:13

پس ابرام به لوط گفت: «زنهار در میان من و تو، و در میان شبانان من و شبانان تو نزاعی نباشد، ‌زیرا که ما برادریم.

 

 همچنین برادر به افراد یک قوم نیز اطلاق شده است

 

 خروج11:2

و واقع شد در آن ایام چون موسی بزرگ شد، نزد برادران خود بیرون آمد، و به کارهای دشوار ایشان نظر انداخته، شخصی مصری را دید که شخصی عبرانی را که از برادران او بود می زد.

 

 همچنین به کسانی برادر اطلاق می شود که حرف خدا را شنیده و فرامین او را اطاعت می کنند

 

  متی 48:12-50

 در جواب قایل گفت: کیست مادر من و برادرانم کیایند؟

و دست خود را بسوی شاگردان خود دراز کرده، گفت: اینانند مادر من و برادرانم.

زیرا هر که اراده پدر مرا که در اسمان است بجا اورد، همان برادر و خواهر و مادر من است.

 

علاوه بر این در میان ملل شرقی فرزندان خویشاوندان نزدیک نیز برادر و خواهر اطلاق می شدند (1)

بنابراین در اینجا منظور از برادران عیسی احتمالاً فرزندان خویشاوند نزدیک وی مثلاً پسر عمو و امثالهم می باشد .

 

ب: در اسلام

در اسلام نیز مریم موسوم به مریم عذرا و نیز از زنان مقدس می باشد

 

1: در روایات

مریم، بر اساس روایات اسلامی شیعه و سنّی، یکی از چهارزن برگزیده عالم(خدیجه، فاطمه، مریم، آسیه زن فرعون) است. پیامبر اسلام در این مورد گفته:

 

در روایات از چهار زن به عنوان بهترین زنان بهشتی یاد شده است. از جمله پیامبر اسلام فرمود

: "خیر نساءالجنّهْْ ، مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیه بنت مزاحم امرأهْْ فرعون". (2)

« بهترین زنان بهشت مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد و آسیه بنت مزاحم هستند  »

در روایت دیگر به این تعبیر امده است:

" افضل نساء الجنهْْ أربع: خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم امرأهْْ فرعون"(3)

بهترین یا برترین زنان بهشتی: مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد(ص) و آسیه دختر مزاحم (زن فرعون) می باشند.

وی تا پایان عمرش ازدواج نکرد و باکره ماند.(4)

مریم در سن ۶۳سالگی وفات کرد.(5)

 

 

2: در قرآن

. به روایت قرآن، همسر عمران، در هنگام بارداری، آن چه در رحم داشت، برای خدمت در بیت المقدّس نذر کرد. با این که فرزند عمران، دختر بود، او را در خدمتگزاری معبد آزاد گذاشتند. حنّه او را مریم به معنی عبادت کننده نام نهاد. شوهرخاله اش زکریا توانست کاهنان را متقاعد کند تا مریم برای خدمتگزاری معبد سلیمان در اورشلیم ساکن شود.

قرآن اشاره‌ای به ازدواج مریم با یوسف نکرده، و هجرت ایشان به مصر را هم ذکر نمی‌کند.

 

در سوره آل عمران آیهٔ ۴۲چنین آمده‌است:

ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۚ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ

 

«و فرشتگان مریم را گفتند ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته، و بر تمامی زنان دو جهان برتری داده‌است، ای مریم فروتنی کن برای پروردگار خود، و سجده به جای آور، و با نمازگزاران به نماز بایست»

 

 

نزول وحی بر مریم

 در سورهٔ مریم آیه ۱۷چنین آمده‌است:

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا

 

 

 «ما روح خود را به سوی مریم فرستادیم، و مریم او را چون انسانی بی عیب و نقص تصوّر می‌کرد

 

 در قرآن هنگامی که مادر مریم، مریم را به دنیا آورد و دانست که او دختر است، چنین گفت:

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنثَى وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وِإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

سورهء آل عمران آیه 36

 

 «چون فرزند خویش بزاد، گفت: ای پروردگار من، این که زاییده‌ام دختر است- و خدا به آنچه زاییده بود داناتر است- و پسر چون دختر نیست. او را مریم نام نهادم. او و فرزندانش را از شیطان رجیم در پناه تو می‌آورم

 و اینچنین است که مریم و فرزندش عیسی مسیح از شیطان در پناه خدا قرار دارند.

مریم پس از تولد عیسی زندگی عادی داشت و حواریون عیسی در خدمت مریم بودند. (6)

 

 .

زیرنویس

1: شوقاردزداک ( نورافشان ) – نوشته اسقف اعظم آرداک مانوکیان – انتشارات شورای خلیفه گری ارامنه تهران – 2009 -  جلد دوم  - صفحات 56و57 ( به زبان ارمنی )

2: بحارالانوار، ج 13، ص 162

3: همان

http://noorportal.net/394/399/402/4634.aspx

4: بحارالانوار, ج ۱۴, ص ۲۰۳, ح ۷, ۱۶

5: ناسخ التواریخ, جلد حضرت عیسی, ص ۱۱۳

6: fa.wikipedia.org/wiki/مریم

 

 

تعداد دفعاتی که نام عیسی مسیح در قرآن آمده است

تعداد دفعاتی که نام عیسی مسیح در قرآن آمده است

پژوهش از گارگین فتائی

 

 

 

من تا به حال توانسته ام سی و نه آیه که نام عیسی مسیح در قرآن در آنها ذکر شده است را پیدا کنم

دراین خصوص ،جستجوی واژه ها از طریق نرم افزار رایگان الکترونیکی  موجود در سایت فارس قرآن http://www.farsquran.com/ تا حدی به من کمک کرد

البته این نتیجه را من در جستجوی فارسی این دو واژه به دست آورده ام وبه جستجوی عربی که قرآن در اصل به آن زبان است را نپراداخته ام

به هر حال اگر نتیجهء دقیق تری از موارد فوق را می دانید یعنی موردی که تعداد دفعات به کار رفتهء این دو واژه در قرآن بیشتر یا کمتر از این عدد باشد خوشحال می شوم که با ذکر منبع به اینجانب و به این وبلاگ اطلاع دهید .

 

خوشحالم که ایرانیم  زیرا  که  منشور کورش بزرگ را دارم که در آن برای نخستین بار ، احترام به تمامی ادیان و ملتها  تاکید و ذکر شده است

 

 

 

1: سوره: 2 , آیه: 87

و همانا به موسى كتاب [تورات] را داديم و پس از او پيامبرانى را پشت‏سر هم فرستاديم و عيسى پسر مريم را معجزه‏هاى آشكار بخشيديم و او را با روح القدس تاييد كرديم پس چرا هر گاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد كبر ورزيديد گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد

 

 

 

2: سوره: 2 , آیه: 136

بگوييد ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعیل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده ايمان آورده‏ايم ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى‏گذاريم و در برابر او تسليم هستيم

 

 

 

3: سوره: 2 , آیه: 253

برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عيسى پسر مريم دلايل آشكار داديم و او را به وسيله روح القدس تاييد كرديم و اگر خدا مى‏خواست كسانى كه پس از آنان بودند بعد از آن [همه] دلايل روشن كه برايشان آمد به كشتار يكديگر نمى‏پرداختند ولى با هم اختلاف كردند پس بعضى از آنان كسانى بودند كه ايمان آوردند و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفر ورزيدند و اگر خدا مى‏خواست با يكديگر جنگ نمى‏كردند ولى خداوند آنچه را مى‏خواهد انجام مى‏دهد

 

 

 

4: سوره: 3 , آیه: 39

پس در حالى كه وى ايستاده [و] در محراب [خود] دعا مى‏كرد فرشتگان او را ندا دردادند كه خداوند تو را به [ولادت] يحيى كه تصديق كننده [حقانيت] كلمة الله [=عيسى] است و بزرگوار و خويشتندار [=پرهيزنده از آنان] و پيامبرى از شايستگان است مژده مى‏دهد

 

 

 

5: سوره: 3 , آیه: 45

[ياد كن] هنگامى [را] كه فرشتگان گفتند اى مريم خداوند تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه نامش مسيح عيسى‏بن‏مريم است مژده مى‏دهد در حالى كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است

 

 

6: سوره: 3 , آیه: 52

چون عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت‏ياران من در راه خدا چه كسانند حواريون گفتند ما ياران [دين] خداييم به خدا ايمان آورده‏ايم و گواه باش كه ما تسليم [او] هستيم

 

 

 

7: سوره: 3 , آیه: 55

[ياد كن] هنگامى را كه خدا گفت اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى‏برم و تو را از [آلايش] كسانى كه كفر ورزيده‏اند پاك مى‏گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده‏اند فوق كسانى كه كافر شده‏اند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى‏كرديد ميان شما داورى خواهم كرد

 

 

 

8: سوره: 3 , آیه: 59

در واقع مثل عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد سپس بدو گفت باش پس وجود يافت

 

 

 

9: سوره: 3 , آیه: 60

[آنچه درباره عيسى گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است پس از ترديدكنندگان مباش

 

 

 

10: سوره: 3 , آیه: 62

آرى داستان درست [مسيح] همين است و معبودى جز خدا نيست و خداست كه در واقع همان شكست‏ناپذير حكيم است

 

 

 

11: سوره: 3 , آیه: 84

بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسى و عيسى و انبياى [ديگر] از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم و ميان هيچ يك از آنان فرق نمى‏گذاريم و ما او را فرمانبرداريم

 

 

 

12: سوره: 6 , آیه: 85

و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند

 

 

 

13: سوره: 4 , آیه: 157

و گفته ايشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كسانى كه در باره او اختلاف كردند قطعا در مورد آن دچار شك شده‏اند و هيچ علمى بدان ندارند جز آنكه از گمان پيروى مى‏كنند و يقينا او را نكشتند

 

 

 

14: سوره 4 آیه 158

بلكه خدا او ( عیسی) را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حكيم است

 

 

 

15: سوره 4 , آیه: 159

و از اهل كتاب كسى نيست مگر آنكه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى‏آورد و روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود

 

 

 

16: سوره: 4 , آیه: 163

ما همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم به تو [نيز] وحى كرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحى نموديم و به داوود زبور بخشيديم

 

17: سوره: 4 , آیه: 171

اى اهل كتاب در دين خود غلو مكنيد و در باره خدا جز [سخن] درست مگوييد مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا] سه‏گانه است باز ايستيد كه براى شما بهتر است‏خدا فقط معبودى يگانه است منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس كارساز است

 

 

 

18: سوره: 4 , آیه: 172

 

مسيح از اينكه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى‏ورزد و فرشتگان مقرب [نيز ابا ندارند] و هر كس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى‏آورد

 

 

 

-19:  سوره: 5 , آیه: 17

كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است مسلما كافر شده‏اند بگو اگر [خدا] اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است جملگى به هلاكت رساند چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن خداست هر چه بخواهد مى‏آفريند و خدا بر هر چيزى تواناست

 

 

 

20: سوره: 5 , آیه: 46

و عيسى پسر مريم را به دنبال آنان [=پيامبران ديگر] درآورديم در حالى كه تورات را كه پيش از او بود تصديق داشت و به او انجيل را عطا كرديم كه در آن هدايت و نورى است و تصديق‏كننده تورات قبل از آن است و براى پرهيزگاران رهنمود و اندرزى است

 

 

 

21: سوره: 5 , آیه: 72

كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است قطعا كافر شده‏اند و حال آنكه مسيح مى‏گفت اى فرزندان اسرائيل پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به خدا شرك آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران ياورانى نيست

 

 

 

 22: سوره: 5 , آیه: 75

مسيح پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند و مادرش زنى بسيار راستگو بود هر دو غذا مى‏خوردند بنگر چگونه آيات [خود] را براى آنان توضيح مى‏دهيم سپس ببين چگونه [از حقيقت] دور مى‏افتند

 

 

 

23: سوره: 5 , آیه: 78

از ميان فرزندان اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند به زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند اين [كيفر] به خاطر آن بود كه عصيان ورزيده و [از فرمان خدا] تجاوز مى‏كردند

 

 

 

24: سوره: 5 , آیه: 110

 

[ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور آنگاه كه تو را به روح‏القدس تاييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى] با مردم سخن گفتى و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آنگاه كه به اذن من از گل [چيزى] به شكل پرنده مى‏ساختى پس در آن مى‏دميدى و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى و آنگاه كه [آسيب] بنى‏اسرائيل را هنگامى كه براى آنان حجتهاى آشكار آورده بودى از تو باز داشتم پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند اين[ها چيزى] جز افسونى آشكار نيست

 

 

 

25: سوره: 5 , آیه: 112

و [ياد كن] هنگامى را كه حواريون گفتند اى عيسى پسر مريم آيا پروردگارت مى‏تواند از آسمان خوانى براى ما فرود آورد [عيسى] گفت اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد

 

 

 

26: سوره: 5 , آیه: 114

عيسى پسر مريم گفت بار الها پروردگارا از آسمان خوانى بر ما فرو فرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏اى از جانب تو و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى‏دهندگانى

 

 

 

27: سوره: 5 , آیه: 116

و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد گفت منزهى تو مرا نزيبد كه [در باره خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏دانستى آنچه در نفس من است تو مى‏دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى

 

 

 

28:سوره: 9 , آیه: 30

و يهود گفتند عز ير پسر خداست و نصارى گفتند مسيح پسر خداست اين سخنى است [باطل] كه به زبان مى‏آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده‏اند شباهت دارد خدا آنان را بكشد چگونه [از حق] بازگردانده مى‏شوند

 

 

 

29: سوره: 9 , آیه: 31

اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند با آنكه مامور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست منزه است او از آنچه [با وى] شريك مى‏گردانند

 

 

 

30: سوره: 19 , آیه: 22

پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان دورافتاده‏اى پناه جست

 

 

 

31: سوره: 19 , آیه: 29

[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد گفتند چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است‏سخن بگوييم

 

 

 

32: سوره: 19 , آیه: 34

اين است [ماجراى] عيسى پسر مريم [همان] گفتار درستى كه در آن شك مى‏كنند

 

 

 

33: سوره: 33 , آیه: 7

و [ياد كن] هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و از [همه] آنان پيمانى استوار گرفتيم

 

 

 

34: سوره: 42 , آیه: 13

از [احكام] دين آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه‏اندازى مكنيد بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مى‏خوانى گران مى‏آيد خدا هر كه را بخواهد به سوى خود برمى‏گزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مى‏نمايد

 

 

 

35: سوره: 43 , آیه: 59

[عيسى] جز بنده‏اى كه بر وى منت نهاده و او را براى فرزندان اسرائيل سرمشق [و آيتى] گردانيده‏ايم نيست

 

 

 

36: سوره: 43 , آیه: 63

و چون عيسى دلايل آشكار آورد گفت به راستى براى شما حكمت آوردم و تا در باره بعضى از آنچه در آن اختلاف مى‏كرديد برايتان توضيح دهم پس از خدا بترسيد و فرمانم ببريد

 

 

 

37: سوره: 57 , آیه: 27

آنگاه به دنبال آنان پيامبران خود را پى‏درپى آورديم و عيسى پسر مريم را در پى [آنان] آورديم و به او انجيل عطا كرديم و در دلهاى كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت نهاديم و [اما] ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم مگر براى آنكه كسب خشنودى خدا كنند با اين حال آن را چنانكه حق رعايت آن بود منظور نداشتند پس پاداش كسانى از ايشان را كه ايمان آورده بودند بدانها داديم و[لى] بسيارى از آنان دستخوش انحرافند

 

 

 

38: سوره: 61 , آیه: 6

 

و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت اى فرزندان اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شما هستم تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او احمد است بشارتگرم پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد گفتند اين سحرى آشكار است

 

 

 

39: سوره: 61 , آیه: 14

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ياران خدا باشيد همان گونه كه عيسى‏بن‏مريم به حواريون گفت ‏ياران من در راه خدا چه كسانى‏اند حواريون گفتند ما ياران خداييم پس طايفه‏اى كفر ورزيدند و كسانى را كه گرويده بودند بر دشمنانشان يارى كرديم تا چيره شدند

 

 

 

سمفونی شماره ۹ بتهوون ، بزرگ ترین اثر موسیقی جهان

سمفونی شماره ۹ بتهوون ، بزرگ ترین اثر موسیقی جهان

 جمع آوری و اضافات از گارگین فتائی

.

اگر هایدن با 104 سمفونی ، معروف به پدر سمفونی است بتهوون با 9 سمفونی خود به « سلطان سمفونی» مشهور شد زیرا او با بسط و توسعهء سمفونی ، آن را به صورت حرفه ای و کنونی در آورد به نحوی که پس از بتهوون دیگر هر کسی نمی توانست به راحتی سمفونی بسازد و ساختن سمفونی یکی از پیچیده ترین کارها شد که زمان ساخت آن حد اقل چندین سال طول می کشید

این سمفونی در ر مینور اپوس 125 به « کورال سمفونی » هم معروف است زیرا قسمت نهایی آن به همراه آواز و کر دسته جمعی است . بتهوون هم بر حسب اتفاق به فکر آوازی کردن قطعه آخر افتاد زیرا سمفونی ، متشکل از قطعات سازی است .این آواز بر اساس منظومه سرود شادمانی شیلر ، شاعر آلمانی که در ستایش و تمجید از خداوند است تنظیم شده است .

بتهوون در هنگام تصنیف این اثر کاملاً در فغر و تنگ دستی به سر می برد ولی مشکل اصلی او چیز دیگری بود .

در واقع علت اینکه این اثر تبدیل به بزرگ ترین اثر موسیقی جهان شده است هم همین است و این مشکل ، مشکل شنوایی او بود که روز به روز سنگین تر شده و در هنگام تصنیف این اثر او کاملاً ناشنوا شده بود حتی او به خاطر ناشنوایی یک بار خواست دست به خود کشی بزند ولی دربرابر مصائب خود ، دلیرانه مقاومت کرد .

سمفونی نهم در چنین روزهای دشواری ساخته شد و عجیب است که در بیان شادی و تسکین اندوه دردمندان بر می آید و واقعاً این اعتلای روحی از کسی که از تیره روز ترین مردم زمان خود بود عجیب به نظر می آید .

بتهوون در تصنیف این اثر حتی یک قطعه موسیقی هم قادر به شنیدن نبود و عجیب است که در جنین شرائطی فردی به ساختن آهنگ ان هم از نوع سمفونی یعنی پیچیده ترین نوع آن که ساخت آن نیاز به صرف چندین سال وقت و تخصص و تجربه و هماهنگی دارد بپردازد !

زمان اجرای این کنسرت برای اولین بار در هفتم ماه مه 1824 برای جهان موسیقی کلاسیک یک روز تاریخی و به یاد ماندنی بود زیرا مردم از کف زدن و تشویق مداوم بتهوون در حین اجرای این اثر دست بر نمی داشتند .

 

 

سمفونی شماره ۹ در مینور اپوس ۱۲۵ آخرین سمفونی بتهوون است، لیکن تم‌ها و نغمه‌های موسیقایی آن سال‌ها قبل از تصنیف این اثر در ذهن آهنگساز شکل گرفته است. حتی قطعه فانتزی کرال در دو مینور اپوس ۸۰ که در سال ۱۸۰۸ ساخته شده‌است شباهت‌هایی در قسمت تم‌های آوازی به سمفونی نهم که سال‌ها بعد از آن نوشته شد، دارد.

 

 .

رابطه سمفونی نهم بتهوون با سیاست

این سمفونی یکی از آثاری است که در تاریخ سیاست از آن استفاده شده است و در ‏میان هر دسته و هر ایدئولوژی ای طرفداران بسیاری دارد. انگلس می‌گوید: "روزی که بشر سمفونی نهم را آیین رفتاری خود قرار دهد آن روز ‏بتهوون جایگاه حقیقی خود را یافته‌است." و بیسمارک اعتقاد داشت که : "اگر من ‏سمفونی نهم را بیشتر گوش کرده بودم امروز بسیار شجاع‌تر بودم." به گفته هیندنبورگ: ‏‏"امروز اشک‌های زیادی در خانواده‌های آلمانی می‌ریزد، ولی بتهوون به ما می‌آموزد که ‏اگر کسی خود را در اختیار موسیقی او بگذارد نمی‌تواند نگون‌بخت بشود. او ‏تسکین‌دهنده رنج‌های ماست." در زمان جنگ دوم جهانی آلمانی‌ها هر جا را اشغال می‌‏کردند، این سمفونی را می‌نواختند. این سمفونی برای تولد هیتلر نواخته شد. نخست‌وزیر زیمباوه آن را به عنوان سرود ملی کشورش انتخاب کرد، واتیکان از این سمفونی ‏دفاع کرد و بالاخره "سرود شادی (Ode to Joy)"، موومان چهارم این سمفونی، به عنوان سرود رسمی اتحادیه اروپا انتخاب شد.‏ بتهوون در این سمفونی باکلام از اشعار جاودانه و بشردوستانه شیلر استفاده کرده است که این اشعار به نوعی بازگویی مضمون شعر بلند سعدی ،"بنی آدم اعضای یک پیکرند"است .

 

 .

چکامه یا منظومهء سرود شادمانی اثر  شیلر

یاران من !این سان - غمین - نسرایید! بگذارید تا نغمه ای دیگر ساز کنیم طرب افزاتر و بسامان تر شادی... شادی

 شادی ای زیبا اخگران خدایان ای دخت حریم قدسیان مدهوش از آذر تو ره می یابیم به بارگاه اهورایی تو ای بارقه افلاکی سمر و جادوی تو برمی بندد آنچه را که تداول دوران از هم گسیخته است آدمیان به برادری خواهند رسید آنجا که شهر لطفت سایه می گستراند

هرکه به اوجی رسید تا به یاری دست یاری داد یا دختی از حریم عفاف را دلدار گشت اوست شوریده ذوق و واصل به دیار شوق نیز هر کس که خودرازنده جانی در دایره گیتی می نامد آن کس که این کمترین را نیارد گریان گلیم خویش از این جمع برکند

شادی را تمامی ساکنان ملک وجود از پستان طبیعت می نوشد همگان چه پاکان و چه ناپاکان ردپای گل سرخ را می پوید شادی به ما و دختر رز بوسه‌ها فشاند دوستی که تا پرتگاه مرگ نیز آزموده شده هم اوست که شوق وصال از این سوی در حشره آفرید و کروبیان را از آن سوی برآستان پروردگار به پا داشت

 

 سرخوش آنگونه که خورشیدها درصحنه شکوهمند آسمان شناورند شما نیز ای برادران در مدار خویش ره پویید شادان آن سان که شاهد فتح درآغوش پیروزی می جهد

اینک ای آدمیان گردهم آیید به خود و به اهل جهان کمال خویش را بوسه دهید هان ای برادران بر بام خیمه اختران پدری مهربان ماوی گزیده است

اینک ای آدمیان به سجده درآیید وای جهان جان جهان را دریاب او را برفراز خیمه ستارگان بجوی که او بر بام اختران منزل گرفته است

 

.

منبع

1.مجله اینرتنتی سور مهر(انتشار

 

2: تقسیر موسیقی – سعدی حسنی – دوره کامل – انتشارات صفی علیشاه – چاپ دوم 1368

3: ویکیپدیای فارسی

 

 

 

 

 

 

 

 

من

من

گارگین فتائی

.

من!

میم و نون

من یعنی من خودم هستم

با تمام آن چیزهایی که من را « من » می سازد

با تمام خوبیها و بدیهایم

با تمام مشکلات و گرفتاریهایم

و تمام اینها مجموعه ای به نام  « من » را می سازند

شاید اگر یکی از اجزاء این مجموعه نبود

دیگر منی وجود نداشت

شاید « من » به « تو » تبدیل می شد

و یا به « او» یی دیگر

به هر حال هر چه بودم دیگر من نبودم

« من » ضمیر عجیبی است!

نشان دهندهء هویت شخص

و البته ضمیر تکبر

ضمیر « منم منم » کردن ها

و گاهی ضمیر ناله و شکایت

چرا من!

و گاهی نیز ضمیر تردیدها

منو می گی؟

و زمانی نیز ضمیری ترحم آمیز

مگه من چکار کردم!

ضمیر من

همیشه و در همه حال

در همه زمانها

و نزد همهء اقوام

ضمیر اول است

اول شخص مفرد

چرا که در تمام نقاط دنیا

انسان اول از خود شروع می کند

خود را اول و مقدم می دارد

این من برتر

و البته در دید بسیاری از افراد

این « من بدبخت»

اما عمر این من محدود به این دنیاست

تا زمانی که در این دنیا هستی

می توانی به خودت « من » بگویی

این من تا آخر این دنیا هواره با توست

اما وقتی از این دنیا رخت بربستی

دیگر نمی توانی به خودت بگویی من

دیگر منی وجود نخواهد داشت

هستند کسانی که این « من » را در خود می کشند

تا به جای من « او» در وجودشان تجلی یابد

و بوده اند من هایی که به خاطر دل باختگی

از خود گذشته اند تا به « تو » ی معشوق برسند

که البته باز هم تمام اینها را برای ارضاء خود کرده اند

با کشتن من سفلی

به منی علیا

به منی بالاتر رسیده اند

اما از وجود « من » رهایی نیافته اند

من هر کاری بکند

باز « من » است

همان من خودخواه

که دست بههر کاری میزند

هر انسانی از زمانی که به دنیا می اید

با گریه های خود به  دیگران می فهماند

که منی دیگر  پای به این دنیا  گذاشته است

منی دیگر یعنی منی تازه آمده است

که او نیز همه چیز را برای خود می خواهد

من یعنی

من برتر از دیگران هستم

یعنی من موجه تر

یعنی من اولی تر

یعنی من صالح تر

و این برخورد « من » ها با هم

دنیا را به جهنم تبدیل کرده است

جهنم در همین دنیاست

در درون تو

در « من » بودن تو

در « من » بودن دیگران

و در « من » بودن تمام انسانها

 

 

 

 

 

وقتی که بچه بودم

وقتی که بچه بودم

گارگین فتائی

 .

وقتی که بچه بودم

همیشه لبخند بر لبانم بود

وقتی که بچه بودم

آسمان،  صاف و یک دست بود

آنگاه که بچه بودم

همه چیز برایم یک بازی بود

و از خوردن یک بستنی

چه شاد می شدم !

زمانی که بچه بودم

هنگام نشستن روی چرخ و فلک

انگار دنیا را به من داده اند

وقتی که بچه بودم

چهارسوی من همه

عشق ها و دوست داشتنیها بودند

وقتی که بچه بودم

بعد از هر قهری آشتی بود

و بعد از هر گریه ای،  دل جویی مادرانه

اما بزرگ شدم

و این دنیای شیرین به تاریخ پیوست

کاش من و تو بچه می ماندیم

تا خنده هایمان از ته دل بود

و دوستیهایمان واقعی

 

 

 

 

 

مفهوم تصلیب یا صلیب کشیدن بر روی سینه  Խաչակնքել

 

مفهوم تصلیب یا صلیب کشیدن بر روی سینه  Խաչակնքել

جمع آوری و ترجمه و اضافات از گارگین فتائی

 

 

.

در بین تعدادی از کلیساها چنان که ممکن است خود شما هم دیده باشید مسیحیان هنگام ورود و خروج خود از آنجا بر روی خود صلیب می کشند که اصطلاحا به آن صلیب کشیدن یا تصلیب و در انگبلیسی sighn in a cross  و در زبان ارمنی Խաչակնքել گویند.

این عمل در واقع خلاصه ترین و ساده ترین تعریف از تثلیث است که خود پیچیده ترین مبحث در مسیحیت است اما مسیحیان بر حسب عادت به این  عمل خو گرفته اند .

البته در  کلیساهای ارتودکس و کاتولیک ،  عمل تصلیب رایج است اما در کلیساهای پروتستان این عمل توصیه نشده و الزامی نیست . دقت کنید کلیساهای پروتستان با تثلیث مخالف نیستند حتی با تصلیب هم مخالف نیستند منتهی معتقد هستند که مهم عمل به اصول مسیحیت است نه انجام تشریفات ظاهری چرا که از دید اینها این اعمال خود به معنی  برقراری مجدد شریعت است .

اکثر مسیحیان یعنی حدود نود درصد آنها به تثلیث معتقد هستند تنها عده ای که معروف به مسیحیان غیر تثلیثی و در راس آنها شاهدین یهوه هستند اعتقادی به تثلیث ندارند

 

 

صلیب کشیدن بر روی سینه به زبان ارمنی معادل  حاچاگنکل    Խաչակնքել و به انگلیسی khachagnkel است .

این واژه خود متشکل از سه جزء تسن

1:Խաչ

خاچ

Khach

در پارسی قدیم هم این کلمه به کار می رفته یعنی برای واژه صلیب هم از چلیپا و هم از حاج استفاده می کردند البته به جای چ از حرف ج استفاده می کردند چنانکه صادق هدایت بارها در نوشته های خود از ممالک مسیحی به عنوان ممالک خاج پرست یاد می کند

2: ա

آ

a

این حرف الف در زبان ارمنی در واقع همان میانوند است که دو کلمه را به هم ربط می دهد مثل کلمه سراشیب در زبان فارسی

3: Կնքել

گنکل

gnkel

که در   زبان  ارمنی به معنای مهر کردن است

روی هم این کلمه یعنی مهر کردن صلیب بروی سینه است .

گذاشتن مهر صلیب بر روی ما یعنی با تمام حقیقت  انجیل  ،  مهر شدن و از آن به بعد مهرشده به مهر کننده  یعنی خداوند تعلق می یابد.

رسم صلیب کشیدن ؛ بسیار قدیمی است و تقریباً برای همهء مسیحیانی که برای برپائی مراسم عشاء ربانی یا سایر مراسم تشریفاتی به کلیسا وارد می شوند مفهوم خاصی دارد .

ما هنگام تصلیب در واقع عیسی مسیح را به خاطر می اوریم و از او طلب یاری و آمرزش می کنیم و اما فلسفه وجودی صلیب  در اصل خود مسیح است که به خاطر ما و گناهان ما به آن آویخته شد .

تصلیب در واقع دعا و تثاضای جدی ماست که یه سوی خداوند نشانه رفته است .

به گفته یوحنای زرین دهان که از قدیسین کلیسای ارتودکس است

اگر شما با حرارت بر روی خود صلیب بکشید در این صورت هیچ نوع روح پلیدی نمی تواند به شما نزدیک شود چرا که او آن سلاح یعنی صلیبی را که مسیح در حال مرگ بر روی آن خون داد  و شیطان و همراهانش را از بین برد خواهد دید .

تصلیب ، سپر محکمی در برابر شر است

همه مسیحیان بر روی سینه هایشان با دست خود  صلیب می کشند اما همه نمی دانند که چگونه باید این کار را انجام دهند و یا اینکه منظور از این کار چیست .

ما هنگام تصلیب یا صلیب کشیدن اول سه انگشت دست راست یعنی شست و انگشت اشاره و انگشت وسطی را به هم می چسبانیم  و دو انگشت باقی مانده را به سمت کف دست خم می کنیم  سه انگشتی را که به هم متصل کرده ایم در کلیسای حواری ارمنی نشانه تثلیث اقدس و دو انگشت باقی مانده دیگر به معنی این است که مسیح انسان کامل و خدای کامل است .

اول با دست  خود ، پیشانی را لمس می کنیم که به معنی زندگی است در این هنگام می گوئیم به نام پدر  سپس دست را به سمت  سینه پائین  می آوریم که به معنی مرگ است  در این همنگام می گوئیم پسر سپس دست را اول  به سمت چپ سینه برده که نشانه زندگی دنیوی است و بعد به سمت راست سینه می بریم که به معنی زندگی پس از مرگ است و در این هنگام می گوئیم روح القدس

در حین تصلیب ما این کلمات را به زبان می آوریم

անուն Հոր և Որդոյ  և Հոգոյն Սրբոյ

این عبارت در واقع به صورت ارمنی قدیم یا گرابار است و در ارمنی جدید کمی  تلفظش  آن فرق می کند اما معنی آن یکی است

آنون هور

անուն Հոր

Անուն

Anoon

به معنای نام یا به نام

هور

Հոր

Hor

به معنای پدر

یو

և

Yev

در زبان ارمنی حرف ربط و به معنی و است

وردوو

Որդոյ 

یعنی فرزند

Հոգոյն Սրբոյ

هوگوین

Հոգոյն

Hoguin

یعنی روح

سرپوه

Սրբոյ

Srpo

یعنی پاک و مقدس و روی هم یعنی روح القدس

سپس در آخر کار دست  خود را باز کرده و به سمت قلب برده و می گوئیم

آمین

Ամեն

Amen

یعنی صحیح است وبا تمام قلب  به آن باور دارم

یه گفته گریگور داتواتسی grigor datevatsi

که او هم از روحانیون بلند پایه ارمنی بوده

باید با ایمان  و آگاهی از معنی تصلیب بر روی خود صلیب بکشیم  چرا که با انجام عمل تصلیب و به واسطه ایمان پاک اعمال لذت بخشی بر روی ما صورت می گیرد

در اصل مفهوم پدر با  زندگی یکی است چرا که او زندگی دهنده  است

مفهوم پسر با مرگ گره خوده چرا که با مرگ خود باعث نجات ما گردید.

و مفهوم روح القدس با دو نوع از زندگی که با مرگ مسیح به ما وعده داده شد چرا که روح القدس را مسیح بعد از خود به شاگردانش وعده  داد بنابراین با پر شدن از روح القدس ما یه سمت زندگی اخروی و با خالی شدن آن به سمت زندگی دنیوی می رویم و این حق و انتخاب از آن ماست

.

منبع

http://armenianportal.com/publ/hodvacner/

xachaknqman_kargn_u_xorurdn/1-1-0-836

 

 

 

 

ریشهء واژهء دین

ریشهء واژهء دین

تحقیق از گارگین فتائی

 

 در اینجا ما در صدد تبیین و توضیح واژهء دین نیستیم بلکه سعی در ریشه یابی این واژه  در چند زبان داریم .

در زبان فارسی واژهء دین ریشه در واژهء اوستائی « دائِنا» دارد . که از مصدر دا به معنی اندیشیدن و شناختن است . در اوستا آن را به معنی یکی از نیروهای پنجگانهء آدمی به معنی وجدان یا نیروی ایزدی  بازشناسی نیک از بد تعبیر کرده اند. در مفهوم اوستائی ، واژهء دین به مفهوم عرفان به معنی خداشناسی نزدیک است .

در زبان عربی دو نظر بین پژوهشگران در مورد واژهء دین وجود دارد  . بسیاری از محققین معتقدند که واژهء دین به معنی کیش و مذهب در زبان عربی هیچ پیوندی با واژهء دائنای اوستائی نداشته بلکه ریشه در واژهء اکدی « دنو» یا « دینو » به معنی قانون و حق و داوری دارد .

عده ای از محققین هم معتقدند که واژهء دین در زبان عربی ریشه در واژهء دین فارسی دارد که اعراب از این واژه کلماتی چون تدین ، متدین  و ادیان را ساخته اند .

 در زبان ارمنی واژهء دین معادل  կրօն  به انگلیسی kron  است که ریشه در واژهءկրել  به انگلیسی krel  به معنای حمل کردن ، بردن و تحمل کردن دارد  که در این معنا با مفهوم شریعت در مسیحیت پیوند دارد بدین معنا که در مسیحیت ، دین عمدتاً به معنی شریعت است که از طریق آن ما می شناسیم چه چیزی گناه است  و به همین دلیل تعهداتی بر دوش انسان می گذارد ولی برای نزدیکی به خدا شریعت کافی نبوده و نیازمند به روش مبتنی بر فیض الهی هستیم

این واژه از سال 1200 وارد زبان انگلیسی شده است و به طور کلی به معنای  اظهار زندگی ملزم به تعهدات و قسمهای رهبانی و نیز رفتار دال بر اغعتقاد به قدرت الهی است .

این  واژه ریشه در واژهء relegare به معنای خواندن و مرور کردن دوباره دارد ولی در ریشه شناسی عمومی ( در میان نویسنده  های باستانی ) و تعدادی از نویسنده های جدید  ریشه در واژهء religare  به معنای متعهد ساختن سفت و سخت و تعهد بین انسان و خدایان دارد . ریشهء دیگری که برای آن متصور است .   religiens به معنای مراقب و متضاد negligens است و از سال 1300 به معنی نوع خاصی از ایمان هم ثبت شده است .

مفهوم نوین آن به معنی شناخت و اطاعت و " پرستش شخص نادیده دارای قدرت برتر " از سال 1535 ایجاد شد .

واژهء Religious به معنای مذهبی برای اولین بار در سال 1225 گزارش شده است

بنابراین در زبان فارسی بیشتر مفهوم نظری دین به معنای شناخت و در زبانهای ارمنی و انگلیسی بیشتر مفهوم عملی دین به معنای تعهد و الزام مد نظر بوده است .

 

 

 

منابع

1: اوستا – گزارش سرودها و متنهای ایرانی  - گزارش و پژوهش از جلیل دوست خواه – انتشارات مروارید – چاپ سوم 1375 – جلد دوم صفحات 986 و 987

2: فرهنگ ارمنی به فارسی  - تالیف وارتان هاروتیونیان – انتشارات نائیری – چاپ سوم 1384

3: The Online Etymology Dictionary - www.etymonline.com

 

 

 

 

کتابخانهء واتیکان و گنجینه های کهن

کتابخانهء واتیکان و گنجینه های کهن

منبع : کتاب واتیکان – گرد آوری و تنظیم : مصطفی بروجردی ، برای دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی – انتشارات وزارت امور خارجه – 1380 صفحات 144 تا 146( از سری کتاب های سبز)

خلاصه نویسی از گارگین فتائی

 

کتابخانهء واتیکان از اواخر قرن پانزده تشکیل شده و طول قفسه های آن سه هزار متر است . این کتاب خانه از لحاظ نسخ خطی ، تاریخ علوم کلیسایی و علوم انسانی غنی ترین کتابخانهء جهان محسوب می شود .

مجموعهء کتاب های چاپی در تالار گران لیبررا gran librera که به دستور پاپ  « سیست پنجم » ساخته شد قرار دارد  . این تالار ، کار هنری معمار معروف "  دومینگو فولتانه " است و روی دیوار این تالار نقاشیهای معروفی کشیده شده اند .

امروزه کتاب خانه واتیکان دارای هزاران نسخهء خطی ، یک میلیون جلد کتاب چاپی و صد و سی هزار سند آرشیو شده است که هشتاد جلد از کتاب های آن مستقیماً در اختیار مراجعه کنندگان قرار می گیرد .

از سال 1985 از یک سیستم کامپیوتری برای فهرست نویسی کتاب های جدید استفاده شده است .

این کتاب خانه در سطح مطالعاتی بسیار بالایی قرار دارد و روز به روز بر تعداد دانشمندانی که به این کتاب خانه مراجعه می کنند افزوده شده و همکاری آن با مراکز مهم دانشگاهی افزایش می یابد .

از سال 1980 یک انبار ضد اتم در زیرزمین کتابخانه واتیکان برای جلوگیری از بمباران اتمی احتمالی ساخته شده است . دو کارگاه فنی این کتاب خانه را یاری می کنند که یکی به ترمیم نسخه های خطی و چاپی و دیگری به عکس برداری از این نسخه ها می پردازد .

کتاب های این کتاب خانه به پنج دسته تقسیم می شود

1: مجموعه های اصلی

این مجموعه به ترتیب زبانها طبقه بندی شده است .

2: مجموعهء اسناد

3: مجموعه های فرعی

این مجموعه شامل نسخ خطی ، چاپی و اسناد آرشیو شده است .

4:مجموعهء امضاهای اصلی شخصیت های مهم تاریخی و سیاسی

5: ویترین نقاشیها و موزهء هنر مسیحیت

کامل ترین نسخهء خطی این کتب خانه تورات یونانی موسوم به codex vaticans و کتاب کمدی الهی دانته الیگیری ( بخش جهنم ) است که به خط ظریف شاعر مشهور بوکاچیو نوشته شده است .

کتاب خانهء واتیکان ، خود مجموعه ای از کتاب خانه های مختلف است که مهم ترین آنها به قرار زیرند

1: کتاب خانه ء لاترانز lateraneze مربوط به قرن هفتم میلادی

2: کتاب خانهء arignionese

3: کتاب خانهء urbinate هیلدبرگ آلمان

4: مجموعهء نسخه های خطی ملکه سوئد به نام کریستینا

5: مجموعهء کاپلاسیستینا در مورد تاریخ موسیقی

اگر کسی بخواهد از این کتاب خانه استفاده کند یا باید از شهرت علمی برخوردار باشد و یا از طریق دانشگاه یا یک مقام علمی معرفی شود و روزانه تا دویست نفر می توانند از این کتاب خانه استفاده کنند و این به خاطر احتیاط در مورد نسخه هاذی خطی است زیرا این نسخه ها مستقیماً در اختیار مراجعه کنندگان قرار می گیرد .

 

 

نکاتی در مورد دعا

نکاتی در مورد دعا

گارگین فتائی

.

1: سکوت هنگام خواندن دعا

قطعاً خواندن دعا بر انسان اثر عمیقی و آرامش یخشی می گذارد بویژه بر آنانی که به  دعا و خداوند اعتقاد دارند.

من خودم هر وقت وارد کلیسا می شوم بخصوص کلیساهایی که حالت سنتی تری دارند نظیر کلسیای خودمان یعنی حواری ارمنی و یا کلیسای کاتولیک و اگر آنزمان یک زمان خلوتی باشد با دعا کردن و خیره شدن به نقاشیها و دیوارهای تزئین شده کلیسا و تمرکز بر دعا حالات و احساس آرامش عجیبی به من دست میدهد .

در اروپا که بودم در وین پایتخت اتریش ، کلیساهای عظیم و باشکوه زیادی بود و البته مردم آنجا اکثراً کاتولیک هستند و کلاً کلیساهای کتولیک به تزئین کلیسا و چیدمان درونی و کلا معماری به کار رفته در آن اهمیت فراوانی می دهند و به همین دلیل است که در ساخت کلیساهای کاتولیک هنر بیشتری به کار رفته است .

وین دارای کلیساهای بزرگی است که معروفترین آنها اشتفان پلاتز است اما یکی دیگر از کلیساهای معروف آنجا کلیسائی است که در خیابان کپلر که در واقع بازار خرید میوه و خوراک  و پوشاک هم محسوب می شود قرار دارد .

با وجود سر و صدای زیادی که در اطراف این کلسیا هست دیوارهای آن به قدری ضخیم و بلند ساخته شده که وقتی شما وارد کلیسا می شوید هیچ صدائی از بیرون نمی شنوید و همین امر و بخصوص وقتی که شما تنها خودتان و یا دوسه نفر دیگر را در حال عبادت می بینید حضور خدا را گویا عمیق تر احساس می کنید.

به طور کلی در سکوت ،  انسان بهتر می تواند بیاندیشد و با معبود خود ارتباط معنوی برقرارکند تا اینکه در حالتی باشد که مدام او را صدا بزنند و از او چیزی بپرسند و یا سر و صداهای اطراف مزاحم عبادت وی شوند.

.

2: دعا خواندن در دل خود بهتر از با صدای بلند خواندن است

سر و صدای زیاد تنها مختص به محیط اطراف یک نمازخوان یا دعا خوان نیست بلکه عده ای عادت دارند با صدای بلند دعا و نماز بخوانند مثلاً با صدای بلند به گونه ای که جلب توجه کنند و همین امر باعث حواس پرتی بغل دستی و اطرافیانش از تمرکز برای دعا خواندن به وی می گردد و جالب اینجاست که  این فرد حتی در صورت خیره شدن مردم هم بیشتر به این کار خودش ادامه می دهد و بیشتر خودنمائی می کند.

البته دعای دسته جمعی در کلیسا هست که تبعاً باید همراه با کشیش و ارگ کلیسا و گروه هم خوانان باشد در اینجا منظور دعاهای شخصی است که فرد انها را با صدای بلند می خواند.

این امر تنها مختص به مسیحیت نیست

من یادم است در خیابان انقلاب داشتم دنیال کتابی می گشتم که شخص مسلمانی در پیاده رو با صدای بلند که چه عرض کنم بسیار بلند نماز می خواند و مردم هم بهش خیره شده بودند.

.

3: دعا مختصر بهتر از دعای طولانی است

وقتی به کسی مثلا در کلیساهای مدرن تر می گویند شما یک دعا بخوان آن قدر برخیها این دعا را طولانی می خوانند و طول و تفصیلش می دهند که حوصله آدم را سر می برند و حتی در اثنای دعاهای خود دچار هیجانات و احساسات کاذب شده و شروع به داد و فریادها و قیل و قال های اضافی می کنند.

یک دعای مختصر بسیار بهتر از یک دعای طولانی است به دلائل زیر

1: خداوند از درون و بیرون ما آگاه است و نیازی نیست ما همه چیز را با جزئیات تمام و کمال هر روز برای وی توضیح دهیم و تکرار کنیم .

درواقع این نوع عبادت و دعا خواندن دقیقاً می شود همان دعاهای بت پرستان که مدام در برابر بتها حرفهای یکسانی را تکرار می کردند.

2: پر حرفی در دعا کردن باعث دوری و کشیده شدن سایرین از کلیسا و یا مکانهای عبادتی خواهد شد.

3: زیاده گوئی در دعا ممکن است باعث به زبان آوردن چیزهائی شود که در ظاهر به خاطر ستایش  پروردگار و مسیح و یا پیامبران است اما در اصل تعبیر دیگری از آن شود و بهتر است هر کاری در حداعتدال انجام گیرد و صحبت اضافه ای نشود.

4: دعاها معمولا به خاطر مسائل مختلف و نیازها و مشکلات گوناگون خوانده می شود و تبعاً برای یک امری که اهمیت بیشتر دارد باید دعای طولانی تری خوانده شود و برای امری که گر چه ممکن است برای یک فرد و یا اطرافیانش اهمیت داشته باشد اما در سطح عمومی نظیر کلیسا یا یک مکان عبادتی در حدی نباشد که یک دعای طولانی برای آن خوانده شود در حالی که کسانی که دعاهای طولانی می خوانند معمولاً  این قاعده را رعایت نمی کنند.

.

4: دعای بدون عمل همچون درخت میوهء بی ثمر

نکته دیگری که باید مطرح شود این است که بسیاری از خداباوران و ایمانداران گمانشان بر این است که برای هر کاری تنها خواندن دعا کافی است و دعا قدرتی دارد که دیگر هیچ کار دیگری لازم نیست.

به عنوان نمونه اگر کسی دارای بیماری روحی ویا جسمی است می گویند تو که به خدا ایمان داری چرا مثلا قرص اعصاب می خوری و این نشان دهنده این است که تو به قدرت شفای خداوند شک داری.

و یا وقتی کسی دچار مضیغه و گرفتاری مالی و یا بیکاری می شود می گویند دعا بخواند و خدا کمکت می کند و یا ما برایت دعا می خوانیم کارت درست می شود

اما بیائید رو راست باشیم

شما فرض کنید دو دسته دوست دارید که یک دسته از آنها از ایمان داران و مومنان و دسته دوم ازافراد دنیوی و عادی هستند شما مضیقه مالی و بیکاری خودتان را به هردو گروه این دوستان مطرح می کنید و آن قدر گرفتارید که مثلا خرج خودتان و خانواده تان هم در نمی اید و کرایه خانه عقب افتاده و مخارج ساختمان و پول آب و برق و بدهی بدهکاران همگی مانده است .

 گروه مومنین به شما می گویند برو دعا بخوان و ما هم برایت دعا می خوانیم تا برای تو کار و پول جور شود و گروه دوم که افرادی دنیوی هستند به اومی گویند ما برای تو کار پیدا کردیم  با حقوق متناسب  شما که گرفتاری مالی دارید نزد کدام یکی خواهید رفت تبعا نزد کسی که به شما کار و حقوق بدهد.

بله  دعا خوب و پسندیده است اما کافی نیست و نباید تنها به خواندن دعا اکتفا کرد اگر دعا بدون عمل باشد یک درخت میوه بی ثمر خواهد بود در واقع شما تبدیل به کسی می شوید که تنها حرف می زند و نسخه می پیچد اما عمل نمی کند.

متاسفانه طرز فکر خیلی از فرقه ها و عبادت گاهها این گونه است و بهتر بود به جای اینکه تنها بگویند بروید و دعا بخوانید کمکی به اینگونه افراد می کردند که این افرد که خود می خواهند در خدمت خداوند و ایمان وی باشند به دنیا و امور دنیوی کشیده نشوند.

در واقع این حرف که برو دعا بخوان علاوه بر اینکه امید را در مورد اینکه این نهادها کمک موثری به فرد بکنند از وی قطع می کند این سوال را نیز مطرح می کند که خودم هم می توانستم دعا بخوانم دیگر چه نیازی به شماها داشتم!؟

بنابراین دعا همواره و همیشه باید توام و همراه با کمک کردنها و خدمات شایسته به افراد نیازمند باشد و هر فردی باید تا هر چقدر که می تواند در کارهای نیک سهیم باشد.

این که می گویند به کارهای نیک به خدا نمی رسیم و شریعت تنها محکوم کننده است خوب با روح القدس این کارها را انجام دهید بعنی با پری روح شما نجات را دریافت کرده اید اما پری روح ثمراتی می آورد که اگر این ثمرات و نکوکاریها در اعمال و رفتار ما نمایان نشود نمی توانیم ادعا کنیم که از روح القدس پر شده ایم

.

5: برای راز و نیاز با خداوند نیازی به قالب  های خاصی نداریم

برخی از کلیساها و از جمله کلیسای حواری ارمنی دارای کتاب دعا هستند که برای اوقات مختلف روز و همچنین مشکلات مختلف دعاهای خاصی در آن نوشته شده است و در عوض کلیسای پروتستان معتقد است دعا نیازی به قالب ندارد بلکه انسان هر گونه که با خداوند صحبت کند خدا دعا و حرف او را خواهد شنید بنابراین این دعاها نیازی به قالبهای خاص ندارندو

این  موضوع را مولوی در شکل یسیار زیبایی در مثنوی معنوی خود در داستان موسی و شبان بیان نموده

زمانی که شبانی خداوند را طوری ستایش می کرد که انگار گوسفندان خود را می ستاید موسی به او گفت

این چه کفر است و چه ژاژ است و فشار

 پنبه ای اندر دهان خود فشار

شبان می گوئی

گفت ای موسی دهانم دوختی

وز پشیمانی تو جانم سوختی

.

خداوند به موسی می گوید

 تو برای وصل کردن آمدی

 نی برای فصل کردن آمدی

ما زبان را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

 

 

موسیقی و مذهب

موسیقی و مذهب

گارگین فتائی

.

در قرون متمادی مذهب به طرق گوناگون و به طرز فراوان از موسیقی در بیان عقائد و اصول و مبانی و یا واقعه ای تاریخی مربوط به خود بهره جسته است .

فایده موسیقی در این است که اگر موضوعی از طریق آن بیان شود معمولاً بهتر در اذهان باقی می ماند زیرا به ان موضوع طنین اهنگین می بخشد. به همین خاطر برای اینکه موضوعی بهتر در ذهن کودکان بماند آن را به صورت موسیقی بیان می کنند .

در ائین هندو موسیقی در معابد انها وجود دارد که حالت خلسه گونه داشته و قدمت سازهای مورد استفاده به قدمت سرزمین هند است.

در آئین زرتشت ٰ کتاب دینی زرتشتیان یعنی اوستا مشتمل بر سرودهای منظومی است که در قالب عناوینی چون یشتها و یسنا خوانده می شود .

در آئین یهود تورات به صورت اهنگین درکنیسه ها خوانده می شود و البته ممنوعیت پیکرتراشی و ساخت مجسمه که در این آئین به آن تاکید شده باعث گرایش بیشتر آنها به موسیقی و بویژه به سازهای شوفار یا شیپور و ویولون شده است .

در اسلام تلاوت و قرائت قرآن ، خود رشته و مبحث جداگانه ای است که اصول خاص خود را دارد  .

در این دین موسیقی بویژه در مذهب شیعه بیشتر اعمال می شود که  در بیان وقایع تلخ و شیرین نظیر واقع عاشورا و یا تولد ائمه نمود می یابد که به صورت تعزیه خوانی ، روضه خوانی ، نوحه خوانی ، مرثیه سرایی و نظایر آن است .

قبائل گوناگون آفریقائی و بومیان و سرخپوستان آمریکا هم مراسم مذهبی خود را به صورت اهنگین و همراه با سازها و بویژه سازهای ضربی انجام می دهند.

اما در بین ادیان بیشترین بهره را از موسیقی ، مسیحیت برده است. در آئین مسیح نحوه استفاده از موسیقی در سه مذهب یا فرقه بزرگ متفاوت است .

در کلیسای ارتودکس موسیقی مورد استفاده حالت قدیمی و سنتی خود را حفظ کرده و در واقع همان موسیقی دوران قدیمی کلیساست  . در این کلیسا قسمت عمده مراسم صرف خواندن سرودها و ادعیه به گونه اهنگین و به صورت فردی یا دسته جمعی می شود که ساخته مقامات ارشد قدیمی این کلیساهاست ودر واقع وقایع کتاب مقدس و انجیل به صورت سرود بیان می شود.

در کلیسای کاتولیک موسیقی حالت کلاسیک تر و عمیق تری دارد زیرا از آنجایی که در اروپای غربی و در کانون فرهنگی اروپا یعنی ایتالیا و فرانسه و اتریش  رشد یافته لذا عمدتاً ساخته اهنگسازان طراز اولی چون

ولفگانگ امادئوس موتسارت ، پالسترینا ، ویوالدی ، مونته وردی ، پرگولزی و نظایر آن است .

در این کلیسا آهنگها مبتنی بر متدهای آکادمیک موسیقی و در واقع موسیقی کلاسیک روحانی است .

کلیسای پروتستان استفاده از موسیقی را به اوج خود رسانده است در این کلیسا موسیقی مطابق با متد آهنگهای روز است و در فرقه های متاخرتر آن بویژه در فرقه های پنطیکاستی که احساساتی تر هستند آهنگها  با سازهای جدیدتر و توام با جاذبه و روح معنوی بیشتری است به گونه ای که به راحتی تفاوت آن با سایر آهنگهای روز احساس می شود.

در این کلیسا معمولاً آهنگها در قبل و بعد از موعظه اجرا می شود و دو دسته هستند

دسته اول آنهایی هستند که در واقع از لحاظ مبانی با سایر ادیان مشابهند که مزامیر داوود بهترین نمونه آنهاست .

دسته دوم آنهایی هستند که اصول خاص آئین مسیحیت را در قالب موسیقی بیان می کنند .

 

 

 

 

 

 

 

تفاوت دینی

تفاوت دینی

گارگین فتائی

.

مطلبی که می خواهم بگویم ممکن است کمی با مطالبی که قبلاً نوشته ام متفاوت باشد

در ابتدا باید بگویم که من کاملاً معتقد به وجود خداوند هستم و هر چند در خیلی از موارد غر و لندها و گلایه هایی می کنم ولی گلایه کردن ازخداوند و در پیشگاه وی اتفاقاً به معنی تائید وی است.

بنابراین من یک فرد کاملاً خداباور هستام و معتقدم خداوند بالاتر از هر دین و مذهبی است  فرقی نمی کند که بالاتر از دین من باشد یا دین و مذهب دیگران.

اگر دقت کرده باشید متوجه خواهید شد که مطالبی که من از ادیان مختلف در وبلاگم می گذارم عموماً یا جنبه مشترک بین ادیان و بویژه ادیان توحیدی دارد و یا اگر وجوه تمایزات و ویژگیهای خاص آنها را ذکر کرده ام در صدد برجسته کردن و برتر جلوه دادن آن وجوه تمایز بر سایر ادیان نبوده و سعی فراوانی کرده ام تا از کلماتی استفاده کنم تا نوعی برجستگی در این زمینه در ذهن خواننده القا نکند .

اما واقعیت امر در مورد ادیان این است که انها دارای احکام و آباتی هستند که نوعی برتری و امتیاز را نسبت به سایر ادیان در ذهن خواننده القا می کنند و این واقعیتی است که نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت.

هر دین و آئینی می خواهد بگوید تنها راه درست زندگی مادی و معنی را ارائه داده و راه های سایر مذاهب و ادیان نادرست و باطل است .

نه تنها هر دینی این گونه است بلکه در درون هر دین هم هر فرقه ای می خواهد حقاینت مطلق اصول خود را نسبت به سایر فرقه ها به اثبات رسانده و سایر فرقه ها را دروغ و نادرست بخواند.

اگر بخواهم کمی رک ترو بی پرده تر حرف بزتم باید از خود ادیان مثالی بزنم

.

در آئین زرتشت

.

اوستا – هات دوازدهم  - بند نهم

من دین مزدا پرستی را باور دارم که جنگ را براندازد و نرم افزار را به کنار گذاردد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد . دنی پاکی که در میان همهء دین های کنونی و آینده ، بزرگ ترین و بهترین و زیباترین دین است دین  اهورائی زرتشتی

همهء نیکیها را سزاوار اهورامزدا می دانم

چنین است یاور و خستوئی به دین مزدیسنی

 

 

در آئین زرتشت هم در آخرین بخش اوستا یعنی وندیداد و کتاب های دین کرد و نیز کتابی به نام روایات حمیت اشووهیشتان شریعت زرتشتی ارائه می شود که بر اساس آن یک زرتشتی بک فرد  پاک دین و غیرزرتشتیان آک دین یا دارای دین آلوده معرفی شده و همچنین تمامی بدن و موی و تن غیرزرتشتیان ناپاک اعلام شده یعنی همان چیزی که سایر ادیان نظیر اسلام و یهودیان در مورد پیروان سابر ادیان می گویند.

.

در آئین یهود

در آئین یهود همواره در تورات ، قوم یهود قوم برگزیده خداوند محسوب شده و همواره بین این قوم با سایر اقوام و ادیان برتریها و تمایزات اشکاری قائل شده است .

در این آئین مقررات مختلفی چه در تورات و چه در تلمود وجود دارد که بسیاری از امور  یهودیان و از جمله حتی ذبح حیوانات و طرز تهیه خوراک و مواد غذایی از سایر ادیان جدا شده است و باید همگی تواسط خود یهودیان ونه سایر اقوام و پیروان سایر ادیان تهیه شود

 

.

در آئین مسیح

.

انجیل یوحنا باب چهاردهم ایه هقتم

من راه و راستی حیالت هستم و هیچ کس جز یوسیله من نزد پدر نمی رود

.

این به این معنی است که سایر روشها و آئین ها راه درست را ارائه نداده و در آنها زندگی نیست و اگر کسی می خواهد نزد خداوند برود باید از طریق مسیح و تنها مسیح باشد

.

در آئین اسلام

.

در اسلام هم آیات و احادیثی در برتری اسلام نسبت به سایر ادیان وجود دارد

الاسالام لا یعلو و لایعلی علیه

اسلام برترین است و بالاتر از آن دینی نیست

.

قاعده نفی سبیل

وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا

سوره نسا آیه 141

و خدا تا ابد اجازه نداده که کافران کمترین تسلطی بر مومنان داشته باشند

.

در فقه اسلامی می خوانیم که مسلمان کسی است که سه رکن اصلی دین اسلام یعنی توخید و معاد و نبوت را بپذیرد و کسی که یک و یا هر سه این ارکان را نپذیرد در اصطلاح فقهی به وی کافر می گویند بنابراین هر کسی مسلمان نیاشد از لحاظ فقهی کافر است مننهی کافر بر دو نوع است

کافر ذمی یعنی آن غیرمسلمانی که در حکومت اسلامی عقد ذمه با دولت منعقد نموده و در واقع حمایت از وی در صورت پرداخت جزیه و مالیات بر ذمه دولت است.

کافر حربی یعنی آن غیرمسلمانی که با دولت اسلامی در جنگ است

تبعاً کافر ذمی امتیازات بیشتری از کافر حربی دارد اما در تعدادی از امور با یک مسلمان برابر نیست

بر اساس این که اسلام به توحید بیش از هر رکن دیگری اهمیت می دهد لذا ادیان توحیدی یعنی یهود و مسیحیت و زرتشت دارای رسمیت و مقدم تر از ادیان غیرتوحیدی یعنی مثلا بودا یا کنفسیوس و یا هندوئیسم و ادیان چند خدایی هستند.

از طرف دیگر در اسلام علاوه بر این سه رکن اگر کسی به عدل و امات هم معتقد  باشد شیعه و در غیر این صورت سنی است و این دو فرقه هر کدام دیگری را متهم به نادرستی می کنند . شیعیان سنیها را امی و عمری و سنیها هم شیعیان را رافضی می خوانند .دقیقا مثل فرقه های داخل مسیحیت مثلا پروتستانها ارتودکسها را سنتی دانسته و اصول کلبیسای آنها را آمیخته به سنت های دنیوی و روشهای بت پرستی می دانند و بالعکس ارتودکسها و کاتولیک ها هم تنها روش کلیسای خود را روش درست و بحق می دانند .

همه ما کمابیش چه از طریق رادیو و اینترنت و چه از طریق شبکه های ماهواره ای،  کانالهای دینی و مذهبی را مشاهده کرده ایم و البته متوجه شده ایم که همه اینها سایر ادیان و مذاهب را به عنوان ادیان و مذاهب کاذب و دنیوی و تنها روشی را که خود معرفی می کنند روش درست و معنوی و خدایی می دانند و البته این برتری طلبی در مورد شبکه هایی که به بیان مرام یک شاخه  یا فرقه از یک مذهب می پردازد هم به خوبی آشکار است و حتی این شبکه ها هدفشان از تاسیس و ایجاد در اصل بی اعتبار نشان دادن سایر ادیان و مذاهب و فرقه ها و برجسته و محق و ذیحق نشان دادن مرام و فرقه و ائین خود هستند.

این تفاوتها هست و وجود دارد و نمی توان آن را انکار کرد اما باید نکاتی نیز در نظر گرفته شود

1: هر ساله در سطح جهانی تلاشهای گسترده ای برای تقریب ادیان و مذاهب و اتفاقاً از طرف خود رهبران مذهبی صورت می گیرد و اگر بنابر تاکید بر اختلافات به جای اشتراکات باشد تبعا این بحث ها و تلاش ها به جایی نرسیده و به بن بست می انجامند

2: خداناباوران و اتئیست ها روز به روز هم در سطح جهان وهم در دنیای مجازی قدرت بیشتری می گیرند و مهم ترین استناد و بهانه آنها برای بی اعتبار کردن ادیان همین تاکید ادیان بر اختلافات و حتی زد و خوردها و دشمنیها و کشتارها به نام و بهانه مذهبی یا فرقه ای علیه مذهب یا فرقه دیگر است .

3: شاید در درون همین آیات و احادیث و روایات هم نکات مشترکی هست منتهی علم و حکمت ما تا آن حد نرسیده که انها را درک کنیم به هر حال ما انسانیم و این کلام حرفهای خداوند است که تبعا همواره فراتر از عقل های کوچک انسانی هستند.

4: فراموش نکنیم که برتری طلبی دینی و تاکید بر اختلافات مذهبی  نتایج تلخ تاریخی همچون جنگ های صلیبی و یا جنگ بین اعراب و اسرائیل و یا جنگ های فرقه ای مثل جنگ بین کاتولیک ها و پروتستان هااو یا بین فرقه های شیعه و سنی چه در گذشته و چه در زمان حال در سطح جهان نظیر افغانستان و عراق و سوریه داشته است.

 

.

 به هر حال برای من آنچه مهم است خداوند و انسان است فرقی نمی کند از چه مرام و مذهبی باشد.

آیا خداوندی که تمامی بندگان خود را دوست دارد و حتی نان و روزی ضعیف ترین موجودات خود نظیر حشرات و پرندگان کوچک را می رساند  به من می گوید چون تو مسیحی هستی از بندگان دیگر من بالاتری و روش و مرام بقیه همگی شیطانی هستند یا چون فلانی مسلمان است از بندگان دیگر من بالاتراست و دیگران کافرند و یا آیا کسی که یهودی است همواره از دیگران ممتازتر است و دیگران از او پائین ترند و یا همچنین در مورد یک زرتشتی!؟

تبعاً اینها چیزی نیستند جز تبعیض و تبعیض در ذات خداوند جای نمی گیرد .

در بسیاری از موارد عرفان و نوشته های شعرا همواره می توان این حس اشتراک را دید به گونه ای که یک فرد با خواندن آنها احساس می کند در مورد خود او دارد صحبت می شود یعنی در مورد انسان ، صرف نظر از دین و ائین وی .

من گمان می کنم این طرز فکر در دنیای کنونی که دنیای تفاوت ها  و گوناگونیهاست به معنی نفی دیگران و نادیده گرفتن و پائین انگاشتن عقائد دیگران است و با معیارهای زندگی امروزی همخوانی ندارد

 

 

 

 

 

 

دعای صحیح باید چگونه باشد

دعای صحیح باید چگونه باشد

گارگین فتائی

 .

بسیاری از اوقات ما وقتی می خواهیم دعا بخوانیم گویی به دلمان نمی چسبد و انگار داریم وقت تلف می کنیم.

در موقع دعا مدام حواسمان به چیزهای دیگری می افتد.

گاهی حتی حال و حوصله دعا نداریم و وقتی از سر کار بر می گردیم یا خسته ایم برای خودمان این خستگی را توجیه مناسبی برای نخواندن دعا قرار می دهیم.

زمانی هم پاک نا امید هستیم و دل شکسته و برای همین امیدی به دعا نداریم.

زمانی هم دلهایمان در مورد جواب دعا پر از شک و شبهه است و البته درایجاد  این شک و شبهه افراد بی ایمان هم کم تاثیر نیستند.

همچنین است تعالیم غلط برخی از معلمان دینی و همچنین گروه های افراطی  در مورد خواندن درست دعا .

ما در هنگام دعا خواندن مرتب می گوئیم

خدایا اجاره خونه عقب افتاده

حقوق این ماهم رو پرداخت نکردن

خدایا عاشق فلان شخص هستم بهم جواب رد داده

خدایا من دچار بیماری مهلکی شده ام

خدایا دوست یا فاملیم معتاد شده

و از این قبیل مسائل

کلا دعای ما می شود مشغول شدن به خود و دیگران به جای اینکه به خداوند مشغول شویم زیرا دعا در وهلهء اول صحبت و مشغول شدن با خداوند است .

خیلی از وقتها وقتی دعایمان مستجاب می شود دیگر بی خیال دعا خواندن میشویم.

در اروپا وقتی در یک کلیسا رفتم در آنجا کشیش داشت در باره همین دعا خواندن موعظه می کرد.

او می گفت شخصی بود که اعتقاد چندانی به خدا نداشت و مرتباً هم چنان  استدلال هایی در رد خداوند می آورد که خود کشیش هم می گفت حرف شما درست است و کوتاه می آمد.

آن کشیش می گفت به این نتیجه رسیدم که با عقل و منطق نمی توان این شخص را به سمت خدا کشید و یک تمایل درونی و قلبی لازم است و من هم منتظر شدم.

چندی بعد وی به نزد آن کشیش آمد و گفت با مشکلات جدی مواجه شدم

کشیش گفت مشکلاتت چی هستند

او گفت سه تا مشکل دارم.

مشکل اول من اینه که عاشق دختری شدم اما اون جواب رد بهم داده و من از این جریان افسرده هستم.

مشکل دوم من اینه که مادرم سخت مریضه و سرطان داره.

مشکل سوم من اینه که کارهای اقامتم  تو اروپا ردیف نمیشه و می خوان منو دیپورت کنند.

کشیش برای این سه مشکل برای آن جوان دعا می خواند و بعد از مدتی آن جوان مرتباً به کلیسا می آید و تبدیل به یکی از طرفداران پر و پا قرص خداوند و کلیسا می شود.

بعد از مدتی کشیش متوجه میشود که این جوان کمتر به کلیسا می اید و حتی  با فاصلهء زیاد به کلیسا می آمد.

به نزد جوان رفته و گفت

نه از اون اومدنت و با آب و تاب دعا کردنت نه از این شل و ول بودنت!

جریان چیه؟

جوان می گوید

من جواب دعاهام رو گرفتم

دختره جواب مثبت داده ، مادرم خوب شد و اقامت من رو هم پذیرفتتند

کشیش می گفت اگر روحانی نبودم دلم می خواست سیلی محکمی به گوش آن جوان بزنم

وی به جوان گفت

تنها وقتی نیاز به خداوند داری سراغ وی می آیی؟

شاید هم برای همین است که مشکلات برای ما کاسته نمی شود زیرا با رفع آنها دیگر خداوند را فراموش خواهیم کرد.

پرداختن به مشکات خود و دیگران و پرت شدن حواس هنگام دعا و به یاد آوردن آنها باعث نگرانی ما می شود  تنها یک علت دارد که در این مزمور آمده است.

 

مزمور باب 105 آیه4

خداوند و قوّت‌ او را بطلبید؛روی‌ او را پیوسته‌ طالب‌ باشید

 

ما در هنگام دعا باید روی خداوند را بطلبیم و از سمت وی به مسائل دیگر روی برنگردانیم تنها در این حالت است که دعا به ما می چسبد و وقت هدر نمی رود و ثمرات خود را می دهد.

ما باید یاد بگیریم که هر چقدر هم مشکلات داشته باشیم باز خداوند در درجه اول اهمیت است و قسمت عمده دعاهایمان باید در وصف و ستایش خداوند و تشکر از وی و صد البته ابراز عشق بنده به خداوند باشد زیرا در مسیحیت ما معتقدیم که خداوند از طریق فرزند خود مسیح و بر دوش گرفتن گناهان بشر بر روی صلیب بالاترین عشق و محبت خود را به ما نشان داده و اینک نوبت ماست که عشق خود را به وی به بهترین نحوی ابراز کنیم.

بزرگ ترین حکم در مسیحیت هم همین عشق به خداوند است که قطعاً در سایر ادیان هم باید همین باشد

 

انجیل متی  - باب 22 ایات 33 تا 37

و آن‌ گروه‌ چون‌ شنیدند، از تعلیم‌ وی‌ متحیر شدند.

اما چون‌ فریسیان‌ شنیدند که‌ صدوقیان‌ را مجاب‌ نموده‌ است‌، با هم‌ جمع‌ شدند.

  و یکی‌ از ایشان‌ که‌ فقیه‌ بود، از وی‌ به‌ طریق‌ امتحان‌ سؤال‌ کرده‌، گفت‌:

 «ای‌ استاد، کدام‌ حکم‌ در شریعت‌ بزرگتر است‌؟»

  عیسی‌ وی‌ را گفت‌: «اینکه‌ خداوند خدای‌ خود را به‌ همه‌ دل‌ و تمامی‌ نفس‌ و تمامی‌ فکر خود محبّت‌ نما.

این‌ است‌ حکم‌ اوّل‌ و اعظم‌.

 

 

بعد از اینکه ابراز عشق و ستایش خداوند تمام شد و عشق الهی نمود یافت آنگاه به در میان گذاشتن  مشکلات خود با خداوند می پردازیم.

البته برخی از معلمین دینی و گروه های افراطی گمان می کنند هر چقدر دعا طولانی تر باشد و کلمات بیشتر تکرار شود و همچنین هر چقدر با صدای بلندتر دعا کنیم دعایمان بیشتر مستجاب می شود در حالی که تعالیم مسیح درست بر عکس این را نشان می دهد

 

متی – باب 6 آیه 5 تا 8

و چون‌ عبادت‌ كنی‌، مانند ریاكاران‌ مباش‌ زیرا خوش‌ دارند كه‌ در كنایس‌ و گوشه‌های‌ كوچه‌ها ایستاده‌، نماز گذارند تا مردم‌ ایشان‌ را ببینند. هرآینه‌ به‌ شما می‌گویم‌ اجر خود را تحصیل‌ نموده‌اند.

 لیكن‌ تو چون‌ عبادت‌ كنی‌، به‌ حجره‌ خود داخل‌ شو و در را بسته‌، پدر خود را كه‌ در نهان‌ است‌ عبادت‌ نما؛ و پدر نهان‌بینِ تو، تورا آشكارا جزا خواهد داد.

و چون‌ عبادت‌ كنید، مانند امت‌ها تكرار باطل‌ مكنید زیرا ایشان‌ گمان‌ می‌برند كه‌ به‌سبب‌ زیاد گفتن‌ مستجاب‌ می‌شوند.  پس‌ مثل‌ ایشان‌ مباشید زیرا كه‌ پدر شما حاجات‌ شما را می‌داند پیش‌ از آنكه‌ از او سؤال‌ كنید

 

یعنی خداوند قبل از اینکه دعا کنیم نیازهای ما را می داند پس چرا باید دعا کنیم؟

تبعاً نه برای دل مشغولیهای خودمان بلکه برای جلال دادن خداوند و عظمت وی و ابراز محبتی که سزاوار وی است که تبعا باید بالاتر از هر عشقی در دنیا باشد.

 

 

 

 

فضولی

فضولی

گارگین فتائی

.

من توی این پست می خوام در مورد یک مساله مربوط به خودمون حرف بزنم و کاری ندارم که توی کشورهای خارجی چطوریه چون خیلی وقت ها ما با گفتن این حرف که پس اگه فلان کشور بری چی می گی می خواهیم به نوعی خودمون رو تبرئه کنیم .

از طرف دیگه ما عادت کردیم که همواره عیب های خودمون رو لاپوشانی کنیم و هی بگم نه کی گفته ! ما این طوری نیستم در حالی که در باطن و ته دلمون بروز چنین رفتاری از خودمون رو باور داریم .

در خیلی از محله های تهران که قبلاً حالت روستائی داشته و یا قدمت بیشتر دارند و یا کوچه های باریک  و همچنین در شهرستانها وبویژه شهرهای کوچیک و همچنین خانه هایی که بافت آنها طوری است که به هم چسبیده و دارای دیوارهای نازک هستند و اصطلاحاً مردم آن توی هم می لولند رفتاری وجود دارد که بیشتر جنبه منفی و ناپسندانه دارد تا مثبت .

در این گونه محله ها،  خانه ها و شهرها و روستاها انگار همه از کار همدیگه آگاهی دارند.

ما در تهران در محله های زیادی مشاهده می کنیم که زنان و مردان و یا پیر مردان و پیر زنان صندلی آورده و در کنار در خانه خود ایستاده اند و رفت و آمد مردم را نظاره می منند و شبها هم جوانانی که از سر کار آمده اند همین رفتار رو دارند .

همچنین محله ها و مناطق و شهرهایی رو می بینیم که مردم از چم و خم زندگی هم کاملاً اطلاع دارند  و کلاً آدم حس می کنه در این جور جاها همیشه زیر نظره زیرا دائماً احساس می کنه که هستند کسانی که پشت سر وی حرف می زنند و موقع راه رفتن و قدم زدن آدم احساس بدی بهش دست میده چون حس می کنه همه بهش خیره شده اند .

این رفتار علاوه بر اینکه ازادی عمل و ابتکار شخصی رو از آدم می گیره یک پی آمد منفی دیگر هم داره و اون اینه که معمولاً وقتی این جور افراد از کسی غیبت و فضولی می کنند هیچ گاه جنبه مثبت وی را نمی گند و همیشه روی جنبه منفی وی تاکید دارند حتی اگر کسی مثبت اون شخص رو بگه هزار دلیل باید بیاره تا حرفش ثابت بشه ولی اگر منفی کسی رو بگی بدون احتیاج به دلیل و خیلی سریع حرفت رو باور می کنند .

و این نمونه هایی از حرف هایی که حتی موجب بروز بیماری های روحی و انزوای افراد از اجتماع شده و حتی برخی را روانه بیمارستان کرده است .

1: اینو می بینین پنج ساله که این کت رو می پوشه

 

2: از بالا به پائین به لباس و کفش و. شلوار یک شخص نگاه کرده و با چهره ای که نفرت را نشان می دهد به شخص نگاه کرده و می گند چقدر زشته

انقدر از افراد ظاهربین بدم میاد که دلم می خواد خفشون کنم

3: همسایه آپارتمانت یا دیوار به دیوارت است و یا همسایه رو به روئیته و وقتی با همسایه دیگری در مورد تو و خانوادت حرف می زنه می گه ببین اینها پسرشون دائم تو خونه است من خودم می بینم که میاد از یخچال چیز ور می داره می خوره آخه یخچالشون نزدیک پنجرشونه و پنجرشون هم بازه من هم به خونشون سرک می کشم .

4: مثلاً مغازه دارند و کار می کنند اما دائم بیرون مغازه هستند و نگاه می کنند که ببینند فلان ساعت کی کجا میره و چرا سر کار نیست

بعضیها که دیگه ادب و شعور رو به حد اعلای خودش رسوندن و تنها بر اساس بیکاری و یا لباس های کهنه یک شخص و یا معلولیت و ظاهربینی متفاوت و اموری نظایر آن وقتی به این شخص بدبخت می رسند جلوی روش و با صدای بلند می گند

اِه چقدر از این بدم میاد !

5: خیلی ها هم چه پیر و چه جوان و چه زن و چه مرد وقتی کسی رو می بینند که اصطلاحاً نتونسته خودش رو با معیارهای جامعه وقف بده همواره با تنفر به او نگاه می کنند و در واقع قضاوت نادرست در مورد وی کرده و زندگی را برای چنین شخصی زهرمار می کنند .

کنترل شدید جامعه از طرف چشم ها و برداشت های مردم بسیار قوی تر و موثر تر از کنترل جامعه توسط نهادهای دولتی است و حتی ممکن است زندگی را بر شخصی تلخ و رنج آور سازد  .

هم رنگ جماعت و عرف شدن تا اون حدی که جامعه انتظار داره تبعاً باعث از بین رفتن خلاقیت ها و نوآوریهای فردی می شود زیرا فرصت انتخاب زندگی برای فرد آن گونه که می خواهد را می گیرد .